فهرست کتاب‌‌ لیست کتاب‌ها
■ النوع الثالث من المکاسب المحرمة: بیع ما لامنفعة فیه
■ النوع الرابع من المکاسب المحرمة: ما یحرم الإکتساب به لکونه عملاً محرماً في نفسه
قواعد عامه ی معاملات در روایات
نکته ای درباره ی روش بحث استاد
نسبت بین ادله تحریم یک فعل و ادله ی وفا به عقود
مدلول صیغعه ای امر و نهی
ابتنای مساله بر دو نوع تفسیر از نصوص شریعت
نسبت حرمت معامله و فساد آن و برخورد با عوضین
نسبت بین ادله ی تحریم یک عمل و ادله ی عقود
مسأله اخذ عوض در هنگام لبّی بودن دلیل
المسألة الأولی: تدلیس الماشطة
المسألة لثانیة: تزیین الرحل بما یحرم علیه
المسالة الثالثة: التشبیب
المسالة الرابعة: التصویر
اشاره به آیات مساله
پراکندگی روایات مساله در وسائل
روایت اشد الناس عذابا در اهل سنت
کتاب محمد بن مسلم یا علاء بن زرین
فقه منصوص ویژگی فقه شیعه
عبارت فقه الرضا درباره ی صنعت تصویر
عبارت مشابه تحف العقول درباره ی صنعت تصویر
روایت سحت
کتاب علی بن جعفر
حدیث ابو بصیر در حرمت تصویر
احادیث زراره
ترجمه ابوالجارود
خط غلو ومیراث های علمی آنها
فوائد ذکر راوی ومروی عنه در رجال
روایات اشد الناس عذابا در حکم تصویر
روایات نفخ یا احیاء
روایات دخول ملائکه
نکته ای در باره ی واقفیه
اشاره ای به رأی اصحاب در مساله تصویر
مساله تصویر در مرحله ی انتقال نصوص به فتوا
اجمال دیدگاه اهل سنت در مساله ی تصویر
طرحی جدید برای مساله تصویر
فتاوای اصحاب
نقد کلام شیخ
نقد کلام صاحب جواهر
عبارات شیخ
تفاوت اصل اباحه و قاعده اباحه
نقد وبررسی تفریعات شیخ در مساله
حرمت عمل اجزای تصویر
فرع دیگر: حکم کشیدن ناقص تصویر ذی روح
فرع دوم شیخ:حکم کشیدن برخی از اجزاء
بررسی کلمات شیخ در مساله
المسالة الخامسة: التطفیف

روایات و اقوال اهل سنت در مسأله

روایات و اقوال اهل سنت در مسأله
چون ریشه‌های این بحث نزد اهل سنت است من مقداری از عبارات اهل سنت را می‌خوانم. بخاری در کتاب اللباس روی دقتی که داشته همة عناوین را جدا کرده است و همه را در یک باب نیاورده است بلکه در ابواب زیر آورده است: باب المتفلجات للحسن، باب وصل الشعر، باب المتنمصات، باب الموصوله، باب الواشمه، باب المستوشمه. ایشان هر کدام را جداگانه عنوان باب قرار داده است و به لحاظ این که آیا قائل به حرمت است یا نه، انصافاً اقوال اهل سنت در این جهت مختلف است و یکنواخت نیست. من همة احادیث را نمی‌خوانم جاهایی که نکتة فنی دارد می‌خوانم: حدیث اول باب المتفلجات للحسن از عبد الله بن مسعود است:

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ لَعَنَ اللَّهُ الْوَاشِمَاتِ وَالْمُسْتَوْشِمَاتِ وَالْمُتَنَمِّصَاتِ وَالْمُتَفَلِّجَاتِ لِلْحُسْنِ الْمُغَيِّرَاتِ خَلْقَ اللَّهِ تَعَالَى مَالِي لَا أَلْعَنُ مَنْ لَعَنَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ فِي كِتَابِ اللَّهِ «وَمَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[1]

در متن دیگر پس از نقل صدر حدیث فوق چنین نقل می‌کند:

فَبَلَغَ ذَلِكَ امْرَأَةً مِنْ بَنِي أَسَدٍ يُقَالُ لَهَا أُمُّ يَعْقُوبَ فَجَاءَتْ فَقَالَتْ إِنَّهُ بَلَغَنِي عَنْكَ أَنَّكَ لَعَنْتَ كَيْتَ وَكَيْتَ فَقَالَ وَمَا لِي أَلْعَنُ مَنْ لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَنْ هُوَ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَقَالَتْ لَقَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ فَمَا وَجَدْتُ فِيهِ مَا تَقُولُ قَالَ لَئِنْ كُنْتِ قَرَأْتِيهِ لَقَدْ وَجَدْتِيهِ أَمَا قَرَأْتِ {وَمَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}...[2]

یکی از احادیث عجیب اهل سنت حدیث زیر است:‌

سَمِعَ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ عَامَ حَجَّ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ وَهُوَ يَقُولُ وَتَنَاوَلَ قُصَّةً مِنْ شَعَرٍ كَانَتْ بِيَدِ حَرَسِيٍّ أَيْنَ عُلَمَاؤُكُمْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَنْهَى عَنْ مِثْلِ هَذِهِ وَيَقُولُ إِنَّمَا هَلَكَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ حِينَ اتَّخَذَ هَذِهِ نِسَاؤُهُمْ[3]

در یک متنش آمده است که معاویه گفت:‌ و هذا الزور.

پس این مسأله در عهد صحابه مطرح بوده است.

اما به لحاظ اقوال در اهل سنت چند قول وجود دارد و در شرح بخاری به جمهور اهل سنت نسبت داده است که وصل شعر مطلقاً جایز نیست:

... وهذا الحديث حجة للجمهور في منع وصل الشعر بشيء آخر سواء كان شعرا أم لا ... وذهب الليث ونقله أبو عبيدة عن كثير من الفقهاء أن الممتنع من ذلك وصل الشعر بالشعر وأما إذا وصلت شعرها بغير الشعر من خرقة وغيرها فلا يدخل في النهي ... وفصل بعضهم بين ما إذا كان ما وصل به الشعر من غير الشعر مستورا بعد عقده مع الشعر بحيث يظن أنه من الشعر وبين ما إذا كان ظاهراً فمنع الأول قوم فقط لما فيه من التدليس وهو قوي ومنهم من أجاز الوصل مطلقا سواء كان بشعر آخر أو بغير شعر إذا كان بعلم الزوج وباذنه[4]

پس در میان اهل سنت چهار قول در این مسأله وجود دارد.

تدلیس الماشطه، (17/7/89، ج9)
خلاصة مطالب جلسة گذشته
گفتیم که شیخ در مسألة اول از مواردی که فعل حرام است تدلیس الماشطه را نقل کرده‌اند و این که ماشطه موی خانم‌ها را به موی دیگری وصل کند. و به مقداری که شیخ نقل کرده بودند متعرض عبارات و روایات شدیم و توضیحاتی دربارة کلام شیخ دادیم. البته شیخ خیلی بحث را ریشه‌یابی دقیق نکرده‌اند که اگر وصل الشعر حرام باشد دیگر نیازی نیست که بگوییم تدلیس الماشطه حرام است، بلکه خود وصل الشعر حرام است چه تدلیس باشد و چه نباشد، لذا اخذ اجرت باید بر وصل شعر حرام باشد و اگر وصل شعر حرام نبود مسألة تدلیس مطرح می‌شود و تدلیس هم آیا مطلقا حرام است یا در جاهای خاص محل کلام است؟ یکی از بحث‌هایی هم که شیخ مطرح کرده‌اند بحث‌های صغروی است که آیا بعضی از موارد از تدلیس است یا خیر؛ مثلاً بدن زنی خیلی سفید نیست پس چند نقطة سیاه در آن ایجاد می‌کند تا انسان تصور سفیدی کند.

به نظر ما اول ما باید دربارة عنوان باب بحث کنیم که چه باشد؟

بحث دوم این که آیا وصل الشعر بعنوانه حرام است یا خیر؟ و گفتیم که به طور کلی کلیة روایات ما در این مسأله ضعیف السند است و اشکال آقای خویی در مصباح الفقاهه در این جهت هم در محلش است. (البته ما این مطلب را باید آخر بیان می‌کردیم.) اما روایات اهل سنت در مسأله صحیح است در بخاری و غیر آن وارد شده است ولی در روایات ما کلیة روایات وارده بلااستثنا ضعیف است که توضیحاتش بعد می‌آید و به فرض قبول روایات ـ که ظاهراً شیخ در این جهت اشکال نمی‌کند ـ روایات ما که در وصل شعر است هیچ‌کدام قید تدلیس در آن وجود ندارد بلکه مطلق است و روایاتی که اهل سنت در اینجا آورده‌اند برخی مقید به مغیرات خلق الله است و برخی مقید به زورا است برخی هم مقید است و در خبری که از معاویه نقل کرده‌اند گفته‌اند این کار یهود بوده است که کسی که کم‌مو بوده مو به او اضافه می‌کرده‌اند.

پس بحث دوم ما این است که آیا وصل الشعر بما هو وصل الشعر حرام است یا خیر؟ و گفتیم که هر فقهی خصائص خودش را دارد؛ در فقه شیعه نکتة اساسی که متأسفانه آقایان متصدی آن نشده‌اند و دنبال این مطلب نگشته‌اند که در روایات ما وصل الشعر مطلق است ولی در فتوای شیخ مفید این عنوان مقید به تدلیس شده است. به عبارت دیگر در عهد انتقال نصوص به فتاوا، فتاوا خیلی مطابق با نصوص نبود؛ چون نص مطلق وصل الشعر بود اما فتوا در وصل شعر مقید به تدلیس بود. این هم باید روشن شود که در نتیجه‌گیری مؤثر است.

اولا محور بحث ما حکم خود وصل الشعر است و در جلسة گذشته مصادر عامه را متعرض شدیم و گفتیم که جمهور اهل سنت قائل به حرمت هستند مخصوصاً کسانی مثل بخاری که مقید به نصوص هستند. و گفتیم که در صحیح بخاری همة این عناوین را حرام دانسته است: وصل الشعر، نمص (چیدن موی زن با موچین یا بندانداختن)، فلج یا وشر، و خالکوبی. چهار عنوان در کتب اهل سنت است که بخاری هر چهار عنوان را مستقلاً آورده است. و من گفتم که از همان اوائل یعنی از عهد صحابه و تابعین بحث راجع به این مسأله شروع شده است؛ مثلاً از عایشه نقل کرده‌اند که مراد از واصله و موصوله چسباندن مو نیست، بلکه واسطه بین حرام شدن است از عایشه مطلق هم نقل شده است. برخی از اهل سنت به این نتیجه رسیده‌اند که وصل شعر نباید حرمت پیدا کند بلکه نهایتا باید کراهت پیدا کند مخصوصاً اگر جایی تدلیس نباشد مثلاً زنی موهایش کم است لذا برای شوهرش کلاه گیس گذاشته است چه اشکالی دارد؟

پس مشهور یا جمهور علمای اهل سنت قائل به حرمت وصل شعر هستند و دلیلشان تعبد به روایات است. عده‌ای از آن‌ها قائل به کراهت و جواز هستند دلیل آن‌ها این است که لعن الله و لعن رسول الله را حمل بر کراهت کرده‌اند و مخصوصاً که در عده‌ای از موارد وصل شعر به عنوان زینت است. البته در بین عامه این قول شاذی است. قول سوم در مسأله تفصیل است همان است که شیعه قائل شده است که وصل شعر به عنوان تدلیس محرم است وگرنه حکمی ندارد. این قول را من از فتح الباری ابن حجر نقل کردم و او هم میلش به همین رأی است. آرای دیگری هم تفصیلا پیدا شده است؛ مثلاً اگر پشم باشد (قرامل یا قرازل) اشکال ندارد و خصوص مو اشکال دارد. خواه‌ناخواه تفاصیل دیگری هم پیدا می‌شود که مثلاً وصل شعر در مرد باشد یا زن، در بچه باشد یا بزرگ، از ابریشم باشد یا غیر ابریشم. اگر خودتان هم فکر کنید می‌شود آرایی را پیدا کرد. تفصیل بین قرامل و غیر قرامل را هم تا جایی که من می‌دانم در اواخر قرن اول پیدا شد. اولین نقلی که دربارة قرامل داریم از سعید بن جبیر است. کلمات فقها و ظرافت‌های آن‌ها نکتة مهمی است. روایت عبد الله محض تقریباً همان رأی سعید بن جبیر است به این صورت بیان کرده است که اگر قرامل از پشم باشد اشکال ندارد ولی اگر از موی زن است اشکال دارد.

معنای قرامل

قرامل در مثل دهخدا به معنای گیسوبند معنا شده است. بعید است قرامل به این معنا باشد بلکه چنانچه در روایت عبد الله محض آمده قرامل به معنای: صوف تجعله النساء فی رؤوسهن است یعنی مجموعه پشمی که زن‌ها لای موها می‌گذاشتند که موها بزرگ دیده شود ظاهرش این است. البته در روایات ما قرامل تعبیر به صوف شده است اما در عباراتی که فقهای اهل سنت در کتب خودشان آورده‌اند قرامل را اعم از پشم گرفته‌اند و گفته‌اند یا ابریشم طبعا ابریشم زیبایی بیشتری برای مو ایجاد می‌کند.

مرجع این تفصیل به قرن اول و به سعید بن جبیر برمی‌گردد. در تفصیل او نکته نیامده است نکته‌اش را در کلام عبد الله محض دیدیم. شیخ هم در مقام جمع روایت این احتمال را داده است. خلاصة این احتمال این است که لعن الله الواصله و الموصوله مراد موی زن است و غیر از موی زن جایز است. با این کیفیت میان روایات جمع کنیم. پس نکتة این قول این است که اگر مو باشد یا نباشد. آن که مطرح است این است که اگر موی زن باشد حرام است و اگر غیرش باشد جایز است. دلیل اهل سنت هم روایات است روایات را حمل بر حرمت کرده‌اند مقید به تدلیس و غش نکرده‌اند از لعن الله یا لعن رسول الله (با اختلاف متنی که هست و بحث کرده‌اند که اگر لعن الله باشد در کجای قرآن است؟) من معتقدم که برای این که مطلب مقداری واضح‌تر شود به همان سرچشمه‌هایش برگردیم و ببینیم اوضاع در آنجا چگونه است تا بعد بتوانیم بقیه‌اش را روشن کنیم و روایاتی که اهل بیت ع رسیده آن‌ها را بررسی کنیم.

گفتیم که روایات این مسأله را چه شیعه و چه سنی در ابواب مختلف آورده‌اند؛ مثلاً در کتاب بخاری یک روایتش را در کتاب نکاح آورده است و چند روایتش را به شکل مرتب در کتاب اللباس آورده است چون بحث لباس و زینت با هم بود و معنایش این است که زن می‌تواند زینت کند مگر به این چهار عنوان: وصل شعر و نمص و وشر و وشم. بخاری شش باب در این جهت آورده است.

اما در روایات ما در کتب اربعة ما از آن چهار عنوان فقط وصل شعر آمده است ما یک روایت واحده داریم که چهار عنوان دارد و شیخ صدوق منحصرا در معانی الأخبار آورده است خود صدوق آن را در فقیه نیاورده است. پس ما در عنوان وصل شعر فقط با اهل سنت مشترک هستیم ما فقط در بحث وصل الشعر وارد می‌شود.

بررسی روایات باب الوصل فی الشعر در صحیح بخاری
حدیث اول

در باب وصل الشعر بخاری اولاً: حدیث معاویه را آورده است و این چیز خنده‌داری است که صحابه در مدینه زنان و دخترانشان وصل شعر انجام دهند و معاویه از شام به مدینه بیاید و آنان را از این کار نهی کند. خود سنی‌ها توجه نکرده‌اند که ایشان که برای مدینه قداست خاصی قائل هستند، چگونه معاویه با آن حالاتش آن‌ها را نهی می‌کند. اگر در خود این روایت دقت شود انصاف قضیه این است که باید به بخاری و اصحابش گفته شود که این حدیث ادل دلیل بر جواز است چون وقتی صحابه و در مدینة پیامبر ص این کار رواج پیدا کند که معاویه دلسوزی کند این نشان‌دهندة آن است که این عمل جایز است.

من مطالب را از فتح الباری[5] می‌خوانم در فتح الباری می‌گوید:‌ وقتی معاویه گفت: أین علماؤکم اشاره به قلت علما در مدینه است یا شاید مراد احضار علما باشد یا انکار علما باشد که چرا سکوت کرده‌اند.[6]

حدیث دوم

حدیث بعدی با حذف سند دارد: لعن الله الواصله و المستوصله این دو جور معنا شده است: یکی واصله یعنی زنی که این کار را روی موهای خودش انجام دهد که اگر اینجور باشد مستوصله را باید به صیغة مفعول خواند؛ یعنی زنی که از او تقاضا شده که این کار را انجام دهد. جور دیگری هم معنا شده است: واصله یعنی خانمی که این کار را انجام می‌دهد که در این صورت باید مستوصله را به صیغة فاعل بخوانید؛ یعنی خانمی که تقاضای وصل کرده است. بعد دارد الواشمه و المستوشِمه: پس در این روایت یکی وصل است و یکی وشم. این حدیث دوم بود که منتهی به ابوهریره می‌شود.

حدیث سوم

اهمیت سنت فعلی

حدیث سومی که آورده خوبی‌اش این است که مفصِل است. توضیح این که اگر فقط لعن الله الواصله در روایت آمده باشد ما اسم آن را سنت قولی می‌گذاریم اما اگر مطلب دیگری بوده است ما اسمش را سنت فعلی می‌گذاریم. نسبت‌سنجی بین سنت قولی و فعلی خیلی مهم است این در حوزه‌های ما متعارف نیست روی این مطلب کار کنید. مثلاً در سه عنوان دیگر (نمص و وشم و وشر) ما از پیامبر ص سنن فعلیه نداریم که مثلاً زنی پیش پیامبر ص بیاید که خالکوبی کرده باشد و پیامبر ص چنین فرموده باشد در روایات شیعه هم نداریم، اما در وصل الشعر هم سنت قولیه داریم و هم فعلیه. مراد از سنت فعلیه این است که پیامبر ص در یک قصة خاص با آن خصوصیات مطلبی را گفته باشد. ظواهر نشان می‌دهد که دختری که مبتلا به این حالت شده است مبتلا به طاسی بوده است. الآن فتوای آقایان این است که وصل شعر مطلق است ولو مو داشته باشد و به آن اضافه کند. مراد از سنت فعلی این است که قصه‌ای که واقع شده یک قصه است لفظی را که پیامبر ص فرموده تمسک به اطلاقش کرده‌اند قصه چنین است:‌

حَدَّثَنَا آدَمُ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ قَالَ سَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ مُسْلِمِ بْنِ يَنَّاقٍ يُحَدِّثُ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ شَيْبَةَ عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّ جَارِيَةً مِنْ الْأَنْصَارِ تَزَوَّجَتْ وَأَنَّهَا مَرِضَتْ فَتَمَعَّطَ شَعَرُهَا فَأَرَادُوا أَنْ يَصِلُوهَا فَسَأَلُوا النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ الْوَاصِلَةَ وَالْمُسْتَوْصِلَةَ[7]

تمعط شعرها: یعنی موهایش تماما ریخت مثل شیمی‌درمانی که موها تمام می‌ریزد. آن دختر طاسی پیدا می‌کند.

یکدفعه مراد از وصل شعر این است که روی سر او مو نیست و مو را به پوست می‌چسبانند که این وصل الشعر بالشعر نیست که شیخ نوشته است و یکدفعه موی سر کم است و مو به آن اضافه می‌کنند ما در زمان خودمان در جایی که مو اصلاً نیست مثلا می‌گوییم کاشت مو و جایی که مو کم است و اضافه می‌کنند می‌گوییم کلاه‌گیس گذاشتن. در کلمات فقهای اهل سنت و فقهای ما لعن الله الواصله را از رسول خدا ص به هر دو زده‌اند چه کلاه‌گیس گذاشتن و چه کاشت مو، اما این قصه دربارة کاشت مو است.// پس مراد از وصل شعر که پیامبر ص فرموده‌اند: یعنی مو را با چسب یا سریشم به بشرة او چسبانده‌اند// شواهد نشان نمی‌دهد که در آن زمان طب آنقدر پیشرفت کرده بود که موهای کاشتنی دائمی باشد و من به قرینة روایت معاویه احتمال می‌دهم که مشتی مو می‌گرفته‌اند و با چسب و سریشم به سر می‌چسبانده‌اند.[8] این را دقت کنید که این مبتلا به یک طاسی و کم‌شدن مو شده است. در این چهارده قرنی که من دیده‌ام کسی تنبه پیدا نکرده است که آنکه پیامبر ص لعن کرده‌اند کاشت مو بوده است نه کلاه‌گیس و احتمالاً سعید بن جبیر که گفت:‌ قرامل اشکال ندارد به این علت است که قرامل را به بشره نمی‌چسبانند نه تفصیلی که شیخ گفت که اگر موی زن باشد اشکال دارد و اگر پشم یا موی بز باشد اشکال ندارد. در قرامل پشم را به پوست نمی‌چسبانند. پس ما غیر از لعن الله و لعن رسول الله در حقیقت ما در این سنت قولی رسول الله یک مشکلی داریم که در کلمات علمای سنی و شیعه آن را اعم گرفته‌اند کاشت مو و کلاه‌گیس، چه اصلاً مو نباشد و چه مو باشد و به آن اضافه کنند. این روایتی که الآن در اینجا داریم تمعط شعرها است. مرادم از سنت فعلیه این است که پیامبر ص در این واقعة معین این مطلب را فرمودند و آن واقعة معین عبارت از طاس‌شدن دختر جوانی است که اول ازدوجش است. تمعط را فتح الباری به معنای خرج من اصله نوشته است. و اصل معط به معنای مد یعنی کشیدن است. ظاهر عبارت احتمالاً موردی بوده است که دختر جوانی بین فاصلة عقد و عروسی تمام موی سرش می‌ریزد و مبتلا به یک نوع طاسی می‌شود.

تدلیس در اول عقد است این که عقدش را بسته‌اند دیگر تدلیس معنا ندارد؟ در آن زمان رسم بر این بود که از زمان عقد تا زفاف مرد اصلاً زنش را نمی‌دید، مثلاً معروف این است که عقد عایشه در مکه بسته شد و زفاف بعد از هجرت واقع شد خود عایشه می‌گوید: من در روز زفاف فقط پیامبر ص را دیدم. اینجا هم مورد تدلیس است این که عده‌ای از اهل سنت تدلیس فهمیده‌اند نکته‌اش این است؛ چون در فاصلة مابین عقد و زفاف است این‌ها فکر کرده‌اند که اگر الآن را بخواهند زفاف بدهند مو ندارد طاس است مشکل ایجاد می‌شود، لذا این روایت را حمل بر تدلیس کرده‌اند. اشکال آقای خویی که تدلیس در عقد است اما اگر زنی که شوهرش معین است بخواهد این کار را بکند اشکال ندارد؛ درست نیست چون اولاً: این مورد مورد طاسی بوده است، ثانیاً: این مورد با این که عقدکرده است، باز مورد تدلیس است.

حدیث چهارم

نقل سابق از عایشه بود و در حدیث دیگر این باب، همین قصه را اسما بنت ابی‌بکر خواهر عایشه نقل کرده است این نقل چنین است:‌

عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ إِنِّي أَنْكَحْتُ ابْنَتِي ثُمَّ أَصَابَهَا شَكْوَى فَتَمَرَّقَ رَأْسُهَا وَزَوْجُهَا يَسْتَحِثُّنِي بِهَا أَفَأَصِلُ رَأْسَهَا فَسَبَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْوَاصِلَةَ وَالْمُسْتَوْصِلَةَ[9]

تمرق: یعنی مرق یعنی خرج من اصله، مارقین از این ماده است. این هم مفادش این است که دختر جوان مبتلا به یک نوع طاسی شده است.

وَزَوْجُهَا يَسْتَحِثُّنِي بِهَا: شوهرش اصرار دارد بر ازدواج.

أَفَأَصِلُ رَأْسَهَا: در اینجا هم به آن قرینه معلوم است که مراد چسباندن مو به بشره است.

فَسَبَّ رَسُولُ اللَّهِ: البته این خیلی بعید است.

طبرانی این را از طریق محمد بن اسحاق از فاطمه بنت المنذر نقل کرده است و در آنجا می‌گوید:‌

وللطبراني من طريق محمد بن إسحاق عن فاطمة بنت المنذر فأصابتها الحصبة أو الجدري فسقط شعرها وقد صحت وزوجها يستحثنا وليس على رأسها شعر أفنجعل على رأسها شيئا نجملها به الحديث[10]

فأصابتها الحصبه أو الجدری جدری یعنی آبله.

فسقط شعرها و قد صحت: یعنی حالا حالش خوب شده است. یعنی دختر جوانی است عقد بسته است و مبتلا به یک نوع آبله شده است، علاجش کرده‌ایم و خوب شده است.

و زوجها یستحثنا: شوهرش اصرار می‌کند که زودتر عروسی صورت بگیرد.

و لیس علی رأسه شعر، أفنجعل علی رأسها شیئا نُجملها به: از این عبارت بوی تدلیس می‌آید. فقهای ما مطلب را به تدلیس زده‌اند، ولی بنده مطلب دیگری به ذهنم آمده است که اگر متن طبرانی ثابت شود احتمالاً نکته چیز دیگری بوده است و تدلیس و تجمیل نبوده است و نکته این بوده است که مادر می‌گوید: دختر من مریض شده، آبله گرفته و موهای او ریخته است و حالش خوب شده است حالا مو ندارد چه کار کنیم؛ آیا کمی مو روی سر او قرار دهیم؟

من احتمال می‌دهم که مراد جدی پیامبر ص چیز دیگری بوده است و مراد پیامبر ص این بوده که تو از کجا می‌دانی که او سالم شده است؟ قد صحّت در متن بخاری نیست اگر قد صحت مو درمی‌آورد، شاید هنوز آن مرض باقی است. پس بحث، بحث تدلیس زیبایی و زشتی نیست، بلکه بحث تدلیس مرض و صحت است. پیامبر ص می‌خواهند بفرمایند: صبر کن تا مو درآورد.

اشکال: پیامبر ص بر اساس فرض او که قد صحت پاسخ داده است.

جواب: و زوجها یستحثنا یعنی ما هم می‌خواهیم صبر کنیم ولی شوهر او صبر نمی‌کند. پیامبر ص می‌خواهد بفرماید: اگر این سالم شده است چند ماه دیگر مو درمی‌آورد. یعنی شبهه است که خوب شده است.

این که می‌گوییم سیرة فعلی مرادمان این است یعنی باید دقیق شویم که واقع خارجی حدیث چه بوده است تا جایی که ما نگاه می‌کنیم مورد وصل شعر طاسی بوده است شاید هم سعید بن جبیر که این مطلب را گفته است ناظر به این نکته بوده است.

عده‌ای از فقها می‌گویند: ما به سنت قولیه عمل می‌کنند لعن الله الواصله و الموصوله عده‌ای هم می‌گویند: وقتی اینطور است 1. مراد از وصل کاشتن مو است نه زنی که موی کم دارد. 2. این مورد تدلیس است چون هنوز آن زن را ندیده است، 3. اینجا شبهة قوی دارد که شبهة تدلیس مرض و صحت است نه جمال.

تدلیس الماشطه (18/7/89، ج10، ک)
خلاصة مباحث گذشته با توضیحات بیشتر
گفتیم که اولین محرمی که شیخ در نوع رابع ذکر کرده‌اند تدلیس الماشطه است و ما گفتیم که حق این است که بحث را روی وصل الشعر ببریم که آیا فی نفسه حرام است یا نه؛ چه تدلیس باشد و چه نباشد، در مقام ازدواج باشد یا نباشد، چه کسی باشد و چه کسی نباشد و گفتیم ابن حزم قائل است که وصل الشعر بالشعر از کبائر است. روایات این مسأله را اول در روایات عامه خواندیم و گفتیم که بعضی از روایات عامه مطلق است، بعضی از آن‌ها مقید به زورا است، بعضی مثل حدیث عایشه و خواهرش اسما قصه‌ای در این موضوع نقل کرده‌اند.

نکته‌ای دربارة روایات عایشه و جایگاه وی در اهل سنت

البته این نکته را هم می‌خواستم بگویم که ما در کتب اهل سنت مواردی داریم که گاهی صحابه چیزی را نقل کرده‌اند و عایشه دخالت کرده و گفته است که اینطور نیست.[11] این نکته را هم در نظر بگیرید که هرچند عایشه در محور روایات اهل سنت، در کثرت نقل از رسول خدا ص جزء هفت هشت نفر اول است و اهل سنت حدود چهل هزار حدیث به عایشه نسبت داده‌اند[12]، اما وی بعد از پیامبر ص فقط به عنوان راوی حدیث مطرح نبود، بلکه مفتی هم هست که این بحث در بحث اجتهاد و تقلید مؤثر است. بر این اساس من احتمال می‌دهم که عایشه در اینجا هم می‌خواهد بگوید قصه اینطور نبوده و آنچه از پیامبر ص نقل کرده‌اند قضیه‌اش اینطور است.

یکی از مشکلاتی که در بحث حجیت خبر به وجود آمد و نصرتی برای معتزله یعنی عقلی‌گراها شد که معتقد به عدم حجیت خبر شدند این بود که مثلاً در صحیح بخاری در کتاب لباس این حدیث را از عایشه نقل کرده است و در آنجا می‌گوید: دختری عروس شده بود بعد از عروسی تمعط شعرها و اهلش پیش پیامبر ص آمدند که آیا چیزی روی سر او قرار دهیم و با آن او را زیبا کنیم؟ (در یک متن هم از اسماء بنت ابی بکر افنجعل علی رأسها شیئا نجملها به پیامبر ص فرمودند خیر نمی‌شود.) اما در کتاب نکاح در فتح الباری، باب 104 باب ان المرأة لا تطیع زوجها فی معصیة الله، همین قصه را و با سند مشترک در حسن بن مسلم عن صفیه عن عایشه نقل می‌کند که جاریه‌ای از انصار اینطور شد در آنجا هم تمعط شعرها دارد بعد دارد: و ان زوجها أمرنی أن اصل فی شعرها.

حَدَّثَنَا خَلَّادُ بْنُ يَحْيَى حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ نَافِعٍ عَنْ الْحَسَنِ هُوَ ابْنُ مُسْلِمٍ عَنْ صَفِيَّةَ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ امْرَأَةً مِنْ الْأَنْصَارِ زَوَّجَتْ ابْنَتَهَا فَتَمَعَّطَ شَعَرُ رَأْسِهَا فَجَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَذَكَرَتْ ذَلِكَ لَهُ فَقَالَتْ إِنَّ زَوْجَهَا أَمَرَنِي أَنْ أَصِلَ فِي شَعَرِهَا فَقَالَ لَا إِنَّهُ قَدْ لُعِنَ الْمُوصِلَاتُ[13]

ظاهر این قضیه این است که تدلیس هم نیست سر این که برخی از علمای اهل سنت تعمیم داده‌اند شاید این باشد. عبارت أصلَ فی شعرها نشان می‌دهد که مقداری از مویش باقی بوده است بر خلاف آنچه که در جلسة قبل از حدیث استظهار کردیم. و این عجیب است که آیا مثل بخاری که امام شأن است آیا فکر نمی‌کردند که این دو حدیث با هم اختلاف دارند و با هم جور درنمی‌آیند؟

مشکلات حدیث اهل سنت در این مسأله

در مجموع حدیث اهل سنت دو سه نکتة مشکل دارد:

1. برخی روایات این است که دختر جوان مبتلا به طاسی بوده است.

2. بعضی از روایات مشعر این است که مراد از وصل شعر چسباندن مو به بشرة سر است.

3. از بعضی از روایات درمی‌آید که تدلیس در میان بوده است «شیئا نجملها»

4. در برخی از متون دارد که و قد صحت یعنی هنوز شبهه صحت و مرض بوده است.

خود من هم احتمال می‌دهم که عایشه و اسما که این حدیث را نقل کرده‌اند می‌خواسته‌اند بگویند:ه ک این حدیث پیامبر ص راجع به این بوده است و زنی با آن صفات بوده است نه این که مطلقا اشکال داشته باشد.

بنابراین ما می‌مانیم و این سنت پیامبر ص؛ آیا این سنت مطلق بوده است که حتی شوهر به مادر دختر گفته است که مو روی سر همسرش قرار دهد، باز پیامبر ص حرام دانسته‌اند که معنای آن این است که این کار فی نفسه حرام است و با گفتن شوهر حرام نمی‌شود یا مسألة تدلیس بوده است؛ حال تدلیس جمال یا تدلیس صحت و مرض؟

شواهد وثوق به خبر اهل سنت

ما گفتیم که برای این که شواهد وثوق به خبر پیدا کنیم مجبوریم که به شواهد خارجی مراجعه کنیم؛ مثلاً به نظر ما این که عایشه و اسماء روایت را به گونه‌ای مشعر به تدلیس نقل کرده‌اند شاید نظر عایشه این بوده که این عمل فی نفسه حرام نیست جایی که تدلیس است حرام است.

قرینة دیگر این است که چنان‌که گفتیم اهل سنت معتقدند مدینة النبی، دارالهجره و محل سنن رسول خدا ص است و مالکی‌ها خصوص اجماع اهل مدینه را حجت می‌دانند.[14] این که معاویه در مدینه مجموعه مویی در دستش بگیرد و بگوید:‌ چرا زنان شما این کار را می‌کنند، آیا این خودش قرینه نمی‌شود بر این که زنان مدینه به استناد روایت عایشه و اسماء از روایت پیامبر ص، تدلیس فهمیده بودند. و در تعارض معاویه و اهل مدینه، اهل مدینه به سنت پیامبر ص اولی هستند. اگر بنا به این بود که این مطلب فی نفسه مطلقا حرام باشد خیلی بعید است که زنان مدینه نفهمند و معاویه این مطلب را بفهمد. این خودش شاهدی بر این است که از کلام عایشه تدلیس را فهمیده‌اند نه این که این عمل فی نفسه محرم یا به قول ابن حزم از کبائر باشد.

مسألة بعدی که به ما و روایات ما برمی‌گردد این است که ببنیم این مسأله از کی در متون شیعه وارد شده است و مقدار حجیتش چیست؟

ما در فقهمان یک بخش‌های واقع‌گرایی داریم و یک بخش‌های حجت؛ ما گاهی با واقع‌گرایی تاریخی بخش‌های حجت فقه را تمام می‌کنیم و گاهی هم نمی‌توانیم تمام کنیم و مثلاً ممکن است حجیت را قبول کنیم ولو طبق واقع‌گرایی نتوانیم آن را درست کنیم. مثلاً در همینجا راجع به وصل شعر یک واقعیتی نقل کرده‌اند اما راجع به عناوین دیگر مثل خالکوبی چیزی نقل نکرده‌اند. اهل سنت حدیثی دارند که شخصی می‌گوید: من بر اسما[15] وارد شدم و دیدم دستش خالکوبی دارد. علما توجیه کرده‌اند که این مربوط به زمان شرک و جاهلیت بوده است. وقتی انسان شواهد را جمع می‌کند در اول خیلی این حرمت مصطلح را احساس نمی‌کند. الآن جمهور اهل سنت از روایاتشان حرمت فی نفسه می‌فهمند ولی عایشه و اسما که نقل می‌کنند می‌خواهند بگویند مورد تدلیس بوده است.


[1]. صحيح البخاري، ج15، ص68)، بَاب الْمُتَفَلِّجَاتِ لِلْحُسْنِ، ح5931

[2]. صحيح البخاري، ج12، ص187)، بَاب {وَمَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ}، ح4886؛ نیز رک: صحيح البخاري، ج15، ص77)، بَاب الْمُتَنَمِّصَاتِ، ح5939

[3]. صحيح البخاري، ج15، ص70)، بَاب الْوَصْلِ فِي الشَّعَرِ، ح5932، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ قَالَ حَدَّثَنِي مَالِكٌ عَنْ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ أَنَّهُ

[4]. فتح الباري - ابن حجر، ج10، ص375)

[5]. فتح الباری انصافا شرح خوبی است برخی از دوستان که می‌خواهند با آثار اهل سنت آشنا شوند یکی جلد صفرش فواید بسیار خوبی دارد و در شرح حدیث بخاری هم فواید بسیار خوبی دارد. روی این کتاب آقایان کار کنند.

[6]. من نمی‌خواهم همة حرف‌های اهل سنت را بخوانم اگر نگاه کنید حرف‌ها روشن است.

[7]. صحيح البخاري، ج15، ص71، ح5934.

[8]. استاد در جلسة سیزدهم استدراکی از این مطلب دارند و وصل شعر را ظاهر در گذاشتن مو می‌دانند نه چسباندن آن.

[9]. صحيح البخاري، ج15، ص72)، باب الوصل فی الشعر، ح5935

[10]. فتح الباري - ابن حجر، ج10، ص376)

[11]. مثل حدیث معروف ابوهریره: ان المیت لیعذب ببکاء أهله علیه، که عایشه گفت: ابوهریره اشتباه کرده است و پیامبر ص روزی از کنار قبری رد می‌شدند که عده‌ای از اهل میت بر او گریه می‌کردند و آن شخص از مشرکین بود، پیامبر ص فرمود: انهم یبکون و انه لیعذب، یعنی این گریه تأثیری ندارد و عذاب او سرجای خودش محفوظ هست. یا مثلاً در مسألة نجاست منی که آیا باید شسته شود یا خیر، عدة زیادی از اهل سنت قائلند که شستن نمی‌خواهد که معارض قوی‌اش عایشه است که می‌گوید:‌ پیامبر ص نمی‌شستند بلکه با دست پارچه را می‌مالیدند و ازاله می‌کردند.

[12]. در قصیدة عذریة معروف می‌گوید: که چهل هزار حدیث را حفظ دارد و آیه را فراموش کرده است و من الذکر آیة تنسیها یعنی آیة و قرن فی بیوتکن!

[13]. صحيح البخاري، ج16، ص216)، بَاب لَا تُطِيعُ الْمَرْأَةُ زَوْجَهَا فِي مَعْصِيَةٍ، ح4806. سند باب الوصل فی الشعر چنین بود:

حَدَّثَنَا آدَمُ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ قَالَ سَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ مُسْلِمِ بْنِ يَنَّاقٍ يُحَدِّثُ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ شَيْبَةَ عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا صحيح البخاري، ج18، ص304).

[14]. مالک در کتاب موطأ در برخی از موارد که فتوا می‌دهد اجماع اهل مدینه را نقل می‌کند و گفتیم که این مطلب برای فقهای شیعه هم ارزش دارد؛ چون قطعا جزء فقهای مدینه در آن زمان امام صادق ع است. اجماع تضمنی که سید مرتضی آن را حجت می‌داند، اگر مصداقش را بخواهید، اجماعاتی است که در موطأ مالک است. یک وقتی در فکرم بود که این موارد را جمع کنیم چند موردش را که پیدا کردم مثل صوم یوم الشک و دیدم که مواردش عین روایات ما است و با فتاوای اصحاب ما می‌سازد اما اخیرا عده‌ای از علمای اهل سنت این موارد اجماع را جمع کرده‌اند و عده‌ای از این اجماعات که در این کتاب آمده با فتاوای ما نمی‌سازد.

[15]. اسماء بنت عمیس بعد از این که در حبشه با جعفر بود به مدینه برگشت بعد از شهادت جعفر در موته زن ابوبکر شد در سال‌های نه و ده، در همان سال دهم اوایل ذی‌قعده محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد لذا محمد بن ابی بکر کوچک بود که ابوبکر مرد. بعد اسماء همسر امیر المؤمنین ع شد و محمد تربیت‌شدة امیر المؤمنین ع بود.