مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 98-1397 » فقه دوشنبه 1397/9/19
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 98-1397 » فقه سه شنبه 1397/11/23
- اصول 98-1397 » اصول سه شنبه 1397/7/10
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- اصول 98-1397 » اصول چهار شنبه 1397/9/28
- مکاسب 97-1396 » فقه شنبه 1397/2/15
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- اصول 99-1398 » اصول یک شنبه 1398/6/24
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
موضوع : مکاسب محرمه-تنبیهات جوائز السلطان-لقطه و مجهول المالک : مصرف مجهول المالک : احتمال دوم
احتمال دوم در کلام مرحوم استاد در مصرف مجهول المالک این بود که ملک خود شخص شود. مرحوم شیخ و سید یزدی این احتمال را نداشتند. مرحوم ایروانی دارند و از مرحوم همدانی هم نقل شده است.
مرحوم ایراونی قائل به صریحه بودن در تملک هستند البته بعد از اعطای خمس.
ما گفتیم که جوابهای مرحوم استاد تام نیست چه در اول و چه در دوم.
می ماند که آیا باید خمس بدهد یا روایت حضرت جواد (علیه السلام) حکم ولائی است. یا اینکه بیان خمسش است و مفهوم ندارد که ملک خود شخص بشود.
توضیحاتی راجع به توقیع حضرت جواد (علیه السلام) :[1]
این روایت را توضیح دادیم که از منفردات شیخ طوسی از کتاب صفار است. راجع به کتب صفار هم صحبت شد که آثار ایشان در کتب صدوق و کلینی کم است. بله توقیعاتی به ابی محمد العسکری (علیه السلام) دارد که در اختیار صدوق بوده است و گاهی از آن نقل می کند.[2] اینها مربوط به تولید علم در قم است. غیر از کارهای نقل و تنقیح قمی ها است.
این نامه از علی بن مهزیار به امام جواد (علیه السلام) است. اینها هم از مجموعه ی تولید علم از ائمه ی متاخرین (علیه السلام) است.
یک مشکلی که در مکاتبات داریم اسن که ممکن است تقیه ای باشد چون ممکن است به دست دستگاه حاکم بیافتد. در توقیعات مطلقا، و در توقیعاتی که مربوط به امور مالی است خصوصا، شبهه تقیه زیاد است.
در اول این توقیع هم دارد که این چیزی که «برای امسال واجب می کنم و نکته ای دارد که بعدا خواهم گفت چون خوف از انتشار هست» :
«الَّذِي أَوْجَبْتُ فِي سَنَتِي هَذِهِ وَ هَذِهِ سَنَةُ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ فَقَطْ لِمَعْنًى مِنَ الْمَعَانِي أَكْرَهُ تَفْسِيرَ الْمَعْنَى كُلِّهِ خَوْفاً مِنَ الِانْتِشَارِ وَ سَأُفَسِّرُ لَكَ بَعْضَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى».
عجیب است که امام جواد (علیه السلام) در همین سال به شهادت می رسند.
آخر این توقیع دارد که :
«فَأَمَّا الَّذِي أُوجِبُ مِنَ الْغَلَّاتِ وَ الضِّيَاعِ فِي كُلِّ عَامٍ فَهُوَ نِصْفُ السُّدُسِ مِمَّنْ كَانَتْ ضَيْعَتُهُ تَقُومُ بِمَئُونَتِهِ وَ مَنْ كَانَتْ ضَيْعَتُهُ لَا تَقُومُ بِمَئُونَتِهِ فَلَيْسَ عَلَيْهِ نِصْفُ سُدُسٍ وَ لَا غَيْرُ ذَلِكَ»
یعنی پس از اخراج مئونه، نصف سدس را بدهد. نصف سدس یعنی یک دوازدهم. یک دوازدهم را ما در هیچ جای فقه نداریم. زکات به طور متعارف دو و نیم درصد است که ربع العشر است. (یک چهلم : دو و نیم درصد) برخی جاها هم پنج یا ده درصد هست. بالاترین مالیات بیست درصد است که خمس باشد. ولی نصف سدس (یک دوازدهم) را در جایی غیر از اینجا نداریم.
لذا توجیه کردیم که شاید سدسش به عنوان سهم خود امام (علیه السلام) است و نصفش را بخشیده اند و نصفش را گرفته اند که می شود نصف سدس. قطعا روایات اهل بیت (علیهم السلام) باید روی مناطات و ملاکات خاص اسلامی باشد.
بله روایت ضعیفه ای داریم که خمس، شش قسمت می شود ولی اینکه سدس یا نصف سدس بدهند نداریم.
مشکل دیگر این است که در روایت دیگری از حضرت هادی (علیه السلام) از همین نصف سدس سؤال شده است. ظاهر عبارت حضرت جواد (علیه السلام) این است که هزینه زمین خارج شود. ولی از حضرت هادی (علیه السلام) که سوال می پرسند حضرت (علیه السلام) در یک نسخه، هزینه زمین و هزینه خودش و عیالش و مالیات سلطان را خارج می کنند. عجیب است که در این سؤال و جوابها باز دو نسخه رسیده است : یکی «بعد مئونته و مئونة عیاله و...» و ظاهرش همان نصف سدس است. ولی در نسخه کلینی، «علیه الخمس» دارد یعنی نصف السدس هم عوض شده است و خمس شده است.
در این توقیع، موارد منحصری برای خمس هست که در جای دیگر نیست :[3]
1- مثل جائزه ی خطیره که فقط همین جا است. جائزه دو روایت دیگر هم دارد که مشکل دارند : یکی از آن دو، روایت ابن ادریس از کتاب محمد بن علی بن محبوب به خط شیخ که خود شیخ این روایت را در کتاب تهذیب نیاورده است. مضافا که در سندش احمد بن هلال دارد که معروف علما ایشان را ضعیف می دانند ولی مرحوم استاد ایشان را توثیق کرده اند.
2- میراث من لا یحتسب.
3- یک مورد هم «مثل مال یؤخذ و لا یعرف له صاحب».
متن روایت در اینجا : «وَ مِثْلُ عَدُوٍّ يُصْطَلَمُ فَيُؤْخَذُ مَالُهُ وَ مِثْلُ مَالٍ يُؤْخَذُ لَا يُعْرَفُ لَهُ صَاحِبُهُ وَ مِنْ ضَرْبِ مَا صَارَ إِلَى قَوْمٍ مِنْ مَوَالِيَّ مِنْ أَمْوَالِ الْخُرَّمِيَّةِ الْفَسَقَةِ فَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَمْوَالًا عِظَاماً صَارَتْ إِلَى قَوْمٍ مِنْ مَوَالِيَّ».
تعبیر در این روایت «مثل» است. عنوانش هم فوائد و غنائم است.
در سال 222 بابک خرمدین را می گیردند. این توقیع در سال 220 صادر شده است. بابک و طرفدارانش در منطقه جبال بوده اند که برای نجارت از مثل ان منطقه به منطقه ی عراق و ... مالیات می گرفته اند چون تجارت خارجی محسوب می شده است. مالیات هم عُشر بوده است و مسئولش را عشّار می گفته اند. خود اهل سنت دارند که عشر را پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نگرفته است و جعل عمر است.
انتقال از هر کدام از خراسان و دیلم و طبرستان و منطقه جبال و ... به دیگری نیاز به دادن مالیات داشت. منطقه جبال همان کوه زاگرش است و دو طرفش تا به قصر شیرین برسد. دامنه کوه را عراق می گفته اند. عرق الجبل یعنی دامنه کوه. یک دامنه اش به سمت عراق فعلی بود که عراق عرب بود و یک طرف هم به سمت ایران بود که عراق عجم بود. در زمان رضا شاه، سلطان آباد را بزرگ کردند و نامش اراک شد.
نهاوند و دینور و اصفهان و قم و آوه و ساوه تا قرمیسین (کرمانشاه) همه از مجموعه جبال بود. نوشته اند که بابک در منطقه جبال بوده است حتی نام قم و اصفهان هم هست. قبول قم مشکل است. استقرار بابک در قلعه ای در در آذربایجان ... بود. این جنگ ها چند سال جریان داشت تا وقتی که بابک گرفته شد. بین قم و اصفهان کوه زاگرش را بگیرید تا اردبیل و آذربایجان شرقی و غربی همه محل خرمیه بوده است.
«واو» در عبارت «وَ مِنْ ضَرْبِ...» به نظر زیادی است. در استبصار «من ضرب» را هم ندارد. چون یک نیرویی را خلیفه می فرستاده است و عده ای از مردم هم تطوعا می رفته اند.
ظاهرا نیروهایی از شیعه هم بوده اند و اموالی هم به ایشان رسیده بوده است. در آن زمان مقدای از اموال به رزمنده داده می شده است. حضرت (علیه السلام) می فرمایند خمس اینها را بدهند. اینکه بقیه اش را صدقه بدهد خیلی مشکل است. موضوع در فوائد و غنائم است.
این اموال را هم ممکن است از فرمانده جنگ گرفته باشند به عنوان سهم غنیمت، و هم ممکن است از خانه ها برداشته باشند. در این روایت تعبیر به صدقه دادن ندارد. فوقش حضرت (علیه السلام) می خواهند آیه خمس را تطبیق کنند چون آیه را هم ذکر می کنند.
این سوال هست که شاید عده ای از مسمانان هم بوده اند که اموالشان را رها کرده اند و فرار کرده اند. ولی اینها دیگر برای گرفتن مالشان بر نمی گردند لذا در اینجا إعراض صدق می کند. راجع به خود خرمیان هم که چون مرتد هستند مالشان احترام ندارد. ما هم راجع به مرتد داریم که «تقسّم امواله». یعنی حضرت (علیه السلام) کار دولت را تایید می کنند و برخی هم چون مال مسلمانان است یا مراجعه نکرده اند و یا به خاطر چند دست گشتن دیگر قابل شناسایی نیست یا مجهول المالک می شود یا معرض عنه.
ما در مجهول المالک یک احتمال که مطرح کردیم این بود که مال هست ولی ملک نیست. یعنی اعتبار ملک به شناخت مالک است و گر نه وارد مباحات اصلیه می شود. پس یک بحث این است که وقتی رابطه علمی بین ملک و مالک قطع شد حکمش چیست؟ بله اگر رابطه مالکی را قطع کرد (إعراض) از مباحات می شود.
بهترین وجهی که مرحوم استاد می توانستند بگویند همین بود که جهالت مالک مساوق با اعراض مالک است هر چند بنای اصحاب بر این نیست. همچنین اگر متن روایت، «یوجد» بود شاید می شد حرف مرحوم استاد را با آن ثابت کرد (چون ظاهرش مجهول المالک بود) ولی در متن، «یوخذ» هست، یعنی با جنگ و غلبه گرفته شده است یا از دولت گرفته شده است.
برخی معاصرین هم گفته اند که در دولت های غیر اسلامی می توانید کارمند شوید ولی خمس مالتان را بدهید. ظاهرا این حکم به خاطر همین روایت است.
چون در لقطه بیان صدقه و تعریف سنة و... شده است نشان می دهد که با قطع ارتباط علمی، ارتباط ملکی از بین نمی رود. ولی بعید نیست در برخی موارد جهالت مالک، از ملکش خارج کند. مثلا در اینجا، مال توسط حکومت اخذ شده است و مسلمانی هم ادعای مالکیت آن را ندارد و غیر مسمانان (خرمیه) هم به خاطر عدم احترامش مالکیتش ارزش ندارد. پس عدم المعرفة همیشه قاطع ملکیت نیست بلکه باید با استظهار از روایت در بیاید. برخی جاها قاطع است مثل اعراض.
روایتی دیگر :
روایتی هست که که صاحب وسائل در ج 17 در باب شش از ابواب میراث خنثی آورده اند که از منفردات شیخ است و از کتاب نوادر الحکمة است :[4]
«مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فِي رَجُلٍ صَارَ فِي يَدِهِ مَالٌ لِرَجُلٍ مَيِّتٍ لَا يَعْرِفُ لَهُ وَارِثاً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالْمَالِ قَالَ مَا أَعْرَفَكَ لِمَنْ هُوَ يَعْنِي نَفْسَهُ ع».
یعنی تو خوب می دانی که مال کیست؟ شاید قرینه حالیه بوده است، مثلا حضرت (علیه السلام) دست به سینه مبارک خودشان زده اند.
یعنی اگر وارث ندارد ملک امام (علیه السلام) است ولی اگر نشناخته است باید فحص از مالک یا وارث کند. لا یعرف در اینجا یعنی «نیست». چون حضرت (علیه السلام) می فرمایند : «ما اعرفک» با اینکه قطعا شیعه نمی دانسته که هر چه مجهول المالک است باید به امام (علیه السلام) برسد و اصولا چنین حکمی در میان اصحاب نبوده است. پس وارثی نشناخت، یعنی وارثی ندارد. البته هیشه اینگونه نیست که عدم المعرفة مساوق با نبودنش باشد.
چون حضرت (علیه السلام) سال را نام می برند (سال 220) وبعدش هم «فقط» دارند، ظاهرش مشعر به ولائی بودن این احکام است. ولائی بودنش هم شاید به این است که اگر حضرت (علیه السلام) می فرمودند : برداشتن این اموال درست نیست، ممکن بود بگویند که حضرت (علیه السلام) هم طرفدار خرمیه است.
شهادت حضرت جواد (علیه السلام) هم در همان سال است. اگر می ماندند شاید برای سال بعد حکم دیگری می فرمودند. از حضرت هادی (علیه السلام) هم راجع به یکی از این چند حکم پرسیده اند و حضرت چیز دیگری فرموده اند.
پس اولا که خود خرمدین که خلاف اسلام است و اگر خود امام (علیه السلام) هم بودند با اینها مبارزه می کردند و مالشان غنیمت است، لذا امام (علیه السلام) هم تعبیر به فوائد و غنائم کرده اند. تمسک به آیه خمس هم کرده اند. و چون «یؤخذ» دارد معلوم است که با جنگ گرفته شده است. ثانیا ممکن است اموال مسلمانان هم میانش بوده باشد.
فوقش حضرت (علیه السلام) می فرمودند که اموال مجهول المالک را جدا کن. چون روایت تخمیس مال مخلوط به حرام را داریم. فوقش حضرت (علیه السلام) می فرمودند که تخمیس می کنند. ظاهرا حضرت (علیه السلام) هم مراعات تقیه کرده اند و هم اموال شیعه را پاک کرده اند. ظاهر این امور به تقیه می خورد.
پس در جایی است که لا یعرف له صاحب، مساوق با نفی ملکیت است. حضرت هم اجمالا این غنیمت را تایید کرده اند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] . تهذيب الأحكام، ج4، ص: 142-141 : ح 398- 20.
[2] . و این توقیعات به خط امام عسکری ع نزد شیخ صدوق بوده است. (مقرر)
[3] . «فَأَمَّا الْغَنَائِمُ وَ الْفَوَائِدُ فَهِيَ وَاجِبَةٌ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ عَامٍ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى... وَ الْغَنَائِمُ وَ الْفَوَائِدُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَهِيَ الْغَنِيمَةُ يَغْنَمُهَا الْمَرْءُ وَ الْفَائِدَةُ يُفِيدُهَا وَ الْجَائِزَةُ مِنَ الْإِنْسَانِ لِلْإِنْسَانِ الَّتِي لَهَا خَطَرٌ عَظِيمٌ وَ الْمِيرَاثُ الَّذِي لَا يُحْتَسَبُ مِنْ غَيْرِ أَبٍ وَ لَا ابْنٍ».
[4] . تهذيب الأحكام؛ ج9، ص: 390 : ح 1393- 10.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحث درباره مجهول المالک بود.
رأی دیگرش این بود که ملک خود شخص بشود. و عرض شد که این احتمال در کلمات شیخ انصاری اینجا در این بحث نیامده است. حتی مرحوم سید یزدی هم در حاشیهشان اضافه نکردند این احتمال را. اصلا متعرض این احتمال نشدند.
لکن مرحوم ایروانی آورده و این طور هم که استاد فرمودند از محقق همدانی هم نقل کردند که حالا من چون نگاه نکردم نمیتوانم نسبت بدهم. بلکه مرحوم ایروانی دارند که این روایت صحیحه صریحة در اینکه ملک آن شخص میشود. البته بعد از خمس
و دو تا جواب هم از استاد خواندیم که عرض کردیم انصافا جوابهای استاد مناقشات استاد تام نیستند، نه اولش و نه دومش. میماند که آیا این روایت دلالت میکند در مجهول المالک مطلقا، ملک انسان میشود فقط خمسش را بدهد و با پرداخت خمس ملک شخص میشود یا مثلا نهایتش این که روایت را حمل بکنیم بر یک نوع حکم ولایی که امام فرموده باشند حضرت جواد سلام الله علیه.
و اشکال استاد هم این بود که امام(ع) فرمودند که خمس بده. معنایش این نیست که بقیه مال ملک بشود. بلکه ممکن است بگوییم صدقه بدهد به روایت...
س: مفهوم ندارد
ج: مفهوم ندارد.
عرض شد خدمتتان که این روایت را ما سابقا متعرض شدیم. دیگر اگر بخواهیم دو مرتبه متعرض بشویم خیلی طولانی میشود. یکی از معضلات روایات در باب خمس است. آوردند خود مرحوم استاد هم چند صفحه شرح دادند. دیگران هم همین جا در ذیل حدیث شرح دادند.
اولا عرض کردیم روایات جزو منفردات شیخ طوسی است که از کتاب صفار هم نقل میکند. ظاهرا شاید انحصارا از کتاب صفار و راجع به کتب صفار هم اجمالا صحبت شد که دیگر عرض کردیم آثار صفار در کتابهای مثل کلینی و حتی صدوق، نسبتا کم است. بله صفار یک مکاتباتی دارد، توقیعاتی دارد به ابی محمد، فکر میکنم ابی محمد است نمیدانم، به نظرم ابی محمد باشد، ابی الحسن بعید است باشد، امام عسکری سلام الله علیه، این در اختیار صدوق بوده و از آن نقل میکند. به مناسبتهایی.
عرض کردیم یک اصطلاحی ما گذاشتیم اینها بخشهایی است که مربوط به تولید علم در قم است. اینها دیگر از ائمه(ع) سوال کردند غیر از روایاتی که از ائمه سابقین داشتند، از این تولید علم هم داشتند. و این که صفار نقل میکند بر میگردد به علی بن مهزیار و نامهای را که علی بن مهزیار میگوید حضرت جواد(ع) به ایشان نوشتند. چون وکیل حضرت جواد(ع) بودند.
طبعا نامههایی که توسط علی بن مهزیار یا حسین بن سعید، نوشته شده یا دیگران نوشتند، اینها دیدند، اینها هم در همین مجموعه تولید علم از ائمه متأخرین، چون در فشارهای سیاسی بودند، بیشتر به صورت مکاتبه است. البته خب مکاتبه یک مشکل دیگری دارد که احتمال اینکه این نوشته به دست سلطه قرار بگیرد، مخصوصا چنین نوشتهای که در مسائل مالی است. و خود مسائل مالی برای اهل بیت(ع) مشکل درست میکرد. آن تهمت اساسی که به حضرت موسی بن جعفر(ع) پیش هارون زده میشود، وجود اموال پیش ایشان است.
یکی از آقایان شوخی میکرد میگفت نگفته که موسی بن جعفر(ع) فقه و اصول درس میگوید. فقه و اصول گفتن خیلی مشکل نبود. اینکه اموال پیش حضرت جمع شده به تعابیر مختلف. در یک تعبیرش دارد که شخص گفت من از موسی بن جعفر(ع) سی هزار درهم میخواستم. رفتم حضرت فرمود خب مثلا سی هزار درهم ضرب بصره فرض کن، گفتم من نمیخواهم، باز سی هزار درهم مثلا ضرب بغداد آوردند، گفتم این را نمیخواهم. سی هزار درهم دیگر آوردند، یعنی میخواست بگوید که حضرت اموال فراوان دارد که مثلا اول گفتیم دینار عراقی آوردند، نخواستیم، بعد دینار کویتی آوردند، بعد دینار فلان... انواع
س: دلار
ج: هان به قول شما دلار
انواع پولهای مختلف پیش البته این پولی که هست اینجا همهاش کلش نود هزار درهم است. من تعجب میکنم که مثلا هارونی که میلیاردها میلیونها دینار پیشش پول موجود بوده، بیاید روی نود هزار درهم مثلا. به هر حال آنچه که اتهام اصلی به اهل بیت(ع) بوده، آن هم آن روایت عبارت دیگر دارد، خلیفتان یجبا لهم الخراج، پسر برادر ایشان، پسر برادر موسی بن جعفر(ع)، که هارون میگوید این خلیفتان کیست، میگوید یکی تو یکی هم موسی بن جعفر(ع). چون اموال پیش ایشان دارد جمع میشود.
غرضم این است که در خصوص مسائل مالی در توقیعات مطلقا و در خصوص مسائل مالی طبعا شائبه تقیه بیشتر است.
س: 05:16
ج: آن هم هست. گفته شده . البته آن به نظرم فقط قصه هشام نبوده، چون هشام در آن مجالس برامکه و اینها صحبت شده، یک ارتباط هم به قصه برامکه هم دارد آخر. یک نکبتی هم به برامکه خورد دیگر. نکتب برامکه البته بعد از نکبت موسی بن جعفر(ع) است. موسی بن جعفر(ع) 183 شهادت ایشان است، برامکه 187.
علی ای حال خود هارون هم 193 به درک واصل شد.
علی ای حال کیف ما کان این روایت چون مسئله مالی در آن مطرح شده، بعد هم حضرت میفرماید و لنکتة اولش هم دارد که اقول در این سال، که سنة مأتین و عشرین، لنکتة سافسرها لک فی ما بعد، اصلا دارد که از همان اول هم انسان احساس یک نوع تقیهای را در این روایت مبارکه میکند. همان اول روایت است.
س: خوف من الانتشار
ج: خوف من الانتشار. و سافسرها لک، یک چیز دیگری هم دارد، بعد میگوید.
علی ای حال چون این مطلب را من شرح دادم آقایان در این روایت گیر کردند، واقعش هم خب مشکل بوده است.چند تا عنوانی که الان هم محل کلام است، در این روایت است. یکی الجائزه للانسان التی لها خطر، منحصرا در این روایت است.
عرض کردیم ما یک روایت داریم هدایا دارد توش که آن هم منحصرا در سرائر آمده، قبل از ایشان در مصادر دیگر ما یعنی مثل کتاب تهذیب و اینها از آن مصدر نقل نکردند. یکی هم عبارت جایزه آمده مطلق. در کتاب اصول کافی هم هست. آن هم مشکل دارد. هم سندا و ابهام شدید دارد. خیلی نسخهاش واضح نیست. یکی هم این روایت است. کل روایتی که در باب هدیه است، این است.
و عرض کردیم معظم استدلال مرحوم استاد هم همان روایتی است که در سرائر است. به این ادعا که این روایت صحیح است و به آن اعتماد کردند.
این مطالب گذشت سابقا دیگر تکرار نکنیم. این روایت قید التی لها خطر دارد. و مثل میراث من لا یحتسب، این هم توی این روایت آمده است. جای دیگر نیامده است. یکی هم همین و مثل مال یوخذ لا یعرف له صاحب، و مثل مال این هم در اینجا آمده است.
س: این مطابقه با نظر اهل سنت است؟ این مواردی که آقا
ج: نه معلوم نیست. میراث من لا یحتسب که سنیها
س: وجه تقیه این است دیگر مطابق با
ج: نه وجه تقیه شاید چیز دیگری باشد.
به هر حال امام سلام الله علیه شاید میراث من لا یحتسب را مثلا دولت دخالت میکرده، این من لا یتحسب را میتوانستند.
به هر حال این مجموعه عناوینی است که در این روایت آمده در باب خمس. که این عناوین بعضیهایش منحصر به همین روایت است. مثل مال یوخذ لا یعرف له صاحب، منحصر به همین روایت است. میراث من لا یحتسب منحصر به همین روایت است. آن روایت جائزه التی لها خطر، جایزه داریم، آن هم سندش، اسم سند روایت اصلا مبهم است چه هست؟ بن است عن است؟ اصلا آن مشکل دیگر هم دارد آن روایت که کلمه جایزه مطلق باشد.
روایت مرحوم ابن ادریس هم خب ایشان از کتاب محمد بن علی بن محبوب نقل میکند. میگوید به نسخه مرحوم شیخ طوسی است. خود شیخ طوسی نیاورده، کلینی، شیخ طوسی...
اصولا این روایت الان ما در هیچ مصدری قبل از ابن ادریس که در اواخر قرن ششم بوده، نداریم. یعنی مشکل زمانی آن خیلی زیاد است. مشکل زمانی وصول روایت به ما. مضافا به اینکه توش احمد بن هلال دارد که معروف علمای ما قبول نکردند. آقای خویی ایشان را توثیق کردند.
به هر حال خیلی وارد این بحث نشویم. راجع به آن خصوصیات چون طولانی شد.
و عرض کردیم تعجب ما بیشتر به این است که یک روایت دیگر داریم که آن روایت هم باز چند جور نقل شده متأسفانه. آنجا را کافی هم دارد. چون در ذیل این روایت مفصل دارد که امام(ع) میفرماید کسی که 09:37 دارد، یعنی آبادی دارد، در آن زمانها این آبادیها کلا ملک افراد بود، به قول امروزیها حالت فئودالی، حالت ارباب رعیتی، عربها به آن به اصطلاح اقطاعی میگویند. اقطاعیین کسانی بودند که قطعات زمین ملک آنها بود. دِه کلا ملک آنها بود.
س: یک پارچه ملک
ج: یک پارچه، دِه مثلا آبادیهایی که ملک...
امام(ع) در آنجا فرمودند که بعد از اخراج مؤونه نصف ثلث را بدهد. خیلی هم عجیب است در این روایت نصف ثلث است. عنوانی که هست نصف است. یعنی یک دوازدهم.
اگر نوارها موجود باشد آنجا توضیح دادیم ما اصلا یک دوازدهم را در هیچ جای فقه نداریم. اصلا این نسبت عجیبی است یک دوازدهم. نصف ثلث، چون عرض کردیم زکات به طور متعارف دو و نیم درصد است که به اصطلاح ربع عشر به آن میگفتند. اصطلاح خودشان ربع عشر میگفتند. یک چهلم. در آن زمان یک چهلم هم میگفتند، ماها هم میگوییم الان. لکن به اصطلاح مالیاتی دو و نیم درصد، یک چهلم میشود دو و نیم درصد. بعضی جاها هم یک درصد است، بعضی جاها نصف دو و نیم درصد است. بعضی جاها پنج درصد است. بعضی جاها ده درصد است. موارد عشر و خمس و پنج درصد را عرض کردیم. و بالاترین مالیاتی که داریم بیست درصد است که خمس باشد. دیگر ما از این ارقامی که عرض کردم از یک درصد داریم، بعضی توی مالیات بر دارایی است، یعنی زکات است. بعضی مالیات بر درآمد است یعنی خمس است. یعنی نصف ثلث را عرض کردیم نداریم اصلا ما چیزی به عنوان نصف ثلث نداریم در هیچ روایتی عنوان نصف ثلث نداریم.
و لذا توجیه کردیم این هم توجیه ما بود دیگر حالا و العلم عند الله. شاید امام(ع) میخواستند بفرمایند که ثلثش به عنوان سهم من است. چون ظاهر آیه مبارکه شش قسمت است دیگر. الله و رسوله و ذی القربی و یتامی و المساکین و ابن السبیل. از این ذبی القربی که هستند یک ششم ملک من است، نصفش به شما بخشیدم، نصف دیگرش را بدهید. ظاهرش این طور است، آن که من الان میفهمم عنوان نصف ثلث را ظاهرا باید این طور معنا بکنیم. فعلا که چون قطعا روایت اهل بیت(ع) باید روی مناطهای همان اسلامی و روی ملاکات و روی تعابیر خاص اسلامی باشد.
ما اصولا عنوان ثلث هم نداریم. بله روایتی داریم که 12:00 که خمس یقسم علی ستة اقسام؛ داریم این عنوان ستة، اما ثلث به آن عنوان یا نصف ثلث ما نداریم.
این احتمال بود که بنده دادم که مراد این باشد که امام(ع) بفرمایند که یک ششم آن سهم من است. از آن یک ششم نصفش را بخشیدم نصف دیگرش را میگیرم. احتمال دادیم این مراد باشد. و مشکل این بود که چند تا در چند تا مصدر از همین سوال شده، از همین نصف ثلث سوال شده است. لکن نه از مقدارش، از اینکه ظاهر عبارت هزینهای است که برای آن ذیعه میکند، برای آن آبادی میکند.
سوال امام(ع) کردند که آیا مراد هزینه فقط زمین است؟ امام(ع) در آن جوابها میفرمایند که هزینه زمین هزینه خودش، و اموال مالیاتهایی که دولت از او میگیرد، بعد از اخراج اینها. یعنی سه بخش میکنند هزینه را. ظاهر در روایت علی بن مهزیار یک بخش است، که هزینه زمین، خرجی است که برای زمین میکنند. اما در جواب امام(ع) میفرمایند هزینه زمین، هزینه خودش، مؤونة عیاله الرجل و عیاله، و بعد ما یاخذ السلطان؛ آن مقداری هم که سلطان میگیرد. یعنی سه تا هزینه را امام(ع) جدا میکنند. یکی مالیاتهایی که به دولت میدهد، یکی هزینهای که برای خود اصلاح زمین خرج میشود وبرای برداشت محصول. یکی هم خودش، خرج سالانه خودش بردارد، خرج سالانه خودش و بچههایش را بر دارد. بعد از آن نصف ثلث را بدهد.
این ذیل حدیث آمده است. و این سوال و جواب هم با امام هادی(ع) است. آن روایت از امام جواد(ع) است. آن وقت عجیب این است که در این سوال و جوابهایی که شده این خصوص اخیر، باز دو نسخه به ما رسیده است متأسفانه. یک نسخه دارد بعد مؤونته و مؤونة عیاله و بعد، یعنی این سه بخش هزینه را که عرض کردم و ظاهرش هم همان نصف ثلث است یک دوازدهم.
در نسخه کلینی آمده علیه الخمس بعد مؤونة، این خیلی عجیب است. اصلا نصف خمس را هم عوض کردند. عرض کردیم اینها را ما مفصل شرح دادیم، توضیح روایت، نسخ روایت، و واقعا هم این قسمت روایت مشکل دارد، علیه الخمس، و توضیح دادیم چند نسخه از این روایت به ما رسیده است. در بعضی علیه الخمس دارد، در بعضی علیه الخمس ندارد.
س: مربوط به خمس ارباح مکاسب نمیشود؟
ج: ذیعه دارد که مؤونة
س: باهاش کار میکردند به صورت مزارعه یا هر صورت دیگری
ج: مزارعه که مغارسه بفرمایید مزارعه که نبوده است. شاید هم زرع بوده یا درخت بوده. اگر زرع بوده مزارعه درخت بوده مغارسه به قول خودشان.
علی ای حال کیف ما کان حالا آن ذیل روایت یک مشکل دیگر هم دارد که علیه الخمس باشد یا نباشد؟ این توضیحات را من سابقا عرض کردیم دیگر تکرار بکنیم طول میکشد.
عمدهاش این قسمت است، و مثل مال یؤخذ لا یعرف له صاحب، آن وقت دارد بعد از روایت واو دارد و من ضرب بخوانید حالا عبارت را بیاورید از کتاب تهذیب نقلش بکنید.
و من ضرب ما یؤخذ من اموال الخرمیه، بعد حضرت میفرمایند فقد بلغنی ان اموال عظام منها، وصلت الی موالی؛ عرض کردم این روایت تصریح دارد به سال 220. سال 220 سالهایی بوده که هنوز به اصطلاح امروز ما مبارزه با گروه خرم دینان هنوز ادامه داشته است. تا آخرهای سال 222 بابک را میگیرند. و الا سال 220 هنوز در حال جنگ بودند و مناطقی را هم ادعا کردند گرفتند، به اصطلاح آن زمان میگفتند جبال، منطقه جبال.
منطقه جبال در اصطلاح جغرافیای آن زمان چون آنها تقسیم بندیهایشان مثل همین عراق و حجاز و اینها نبود. تقسیم بندی منطقهای داشتند که باز جابجا شدن را به عنوان عامل یک نوع مالیات میدانستند. مثلا عراق بود، حجاز بود، یمن بود، اگر از عراق به حجاز میآمدند مالیات میگرفتند. که به اصطلاح ما امروز میگوییم تجارت خارجی. در تجارت داخلی این مالیات را نمیگرفتند، در تجارت خارجی کسی اموال را میبرد به عراق از او مالیات میگرفتند ده درصد، مالیات عشر. که به همین جهت به این مالیات بعدها کسی که این مالیات را میگرفت شد عشار. عشار یعنی گمرکچی به اصطلاح. کسی که مأمور گمرک بود. کلمه عشار از این جهت گرفته شد.
س: از زمین 16:44
ج: نه.
و کلمه عشار را هم عرض کردیم خود اهل سنت هم دارند که پیغمبر(ص) این را جعل نکرد. این جعل عمر است که در تجارت خارجی ما بین ... مثلا فرض کنید منطقه خراسان بود، منطقه دیلم بود، منطقه طبرستان بود، این طوری حساب میکردند. حسابشان اینجوری بود، ولو در داخل دنیای اسلام بود، منطقه جبال. منطقه جبال همین کوه زاگرس است تا دو طرفش. آن مقداری که میرسید تا مثل قصر شیرین. دامنه کوه را در اصطلاح آن زمان عراق میگفتند. عراق الجبل، یعنی آن سرازیری جبل. دامنه کوه. دارای دو دامنه بود کوه زاگرس. یک دامنه به طرف به اصطلاح همین عراق فعلی بود، که به آن عراق عرب میگفتند. یک دامنه هم به طرف این طرف بود، داخل ایران که به آن عراق عجم میگفتند. که بعدها این دهی بود به نام سلطان آباد در زمان آن مردک قبلی آن رضاخان قلدر، ایشان تعبیر به سلطان آباد بزرگ کرد، اسمش را گذشته اراک. اراک به اصطلاح فارسی کلمه عراق بوده است. مرحوم محقق عراقی هم که میگویند مال اینجاست. مال اراک است مال سلطان آباد است. سلطان آباد اسمش شد همین اراکی که فعلا هست.
این منطقه را در اصطلاح جغرافیایی به اصطلاح خودشان جبال میگفتند. این جبال شامل همدان، شهرهای مهمش، نهاوند، دینور، نمیدانم الان دینور را چه میگویند نزدیک همدان. دینور، شامل اصفهان، شامل قم، این شامل آوه، شامل ساوه، که آوج و ساوج میگفتند. تا آنطرف که میرفت طرف قرمیسین که الان کرمانشاه میگویند. اینها مجموعه جبال بود. جبال اصطلاح جبال اصطلاحا این بود.
نوشتند که جماعت بابک خرم دین در همین منطقه جبال هم بودند. اصفهان و حتی قم، اسم قم هم هست جزو مناطقی که خرم دینان، ظاهرا خرم دینان اباحه گری بودند، معتقد به هیچ دینی نبودند.
علی ای حال کیف ما کان فعلا نمیتوانیم اینها را قبول بکنیم مسئله قم و اینها فعلا قبولش برای ما مشکل است. اسمش آمده در کتب تاریخی اما به هر حال مشکل دارد.
این جنگها بود تا بابک گرفته شد. البته استقرار بابک در آن قلعه بز بود که در آذربایجان شرقی است. خودش هم میگویند از جایی هشت سر، هشت سپر، مال اردبیل، اطراف اردبیل بود. به هر حال تا بابک خرم دین را گرفتند.
ظاهر این عبارت و مثل اولا تعبیر در این روایت همهاش مثل است. و مثل میراث من لا یحتسب، من غیر او، و مثل الجائزه، همهاش تعبیر مثل. عنوانش هم فواید و غنایم است. و اما الفواید و الغنایم رحمک الله مثل. و مثل مال یؤخذ لا یعرف له صاحب، این طوری تعبیر، مثل، اینجا کلمه مثل آمده بقیهاش را بخوانید.
س: و من ضرب ما صار الی قوم من موالی من اموال الخرمیة الفسقة
ج: فقد بلغنی ان اموال عظاما
س: فقد علمت ان اموالاعظاما صارت الی قوم من موالی فمن کان عنده شیء من ذلک فلیوصل الی وکیل
ج: اگر در این منطقه چون منطقه جبال بوده بیشتر، چون ما بین همین منطقه قم واصفهان، این کوه زاگرس را بگیرید تا برود به منطقه اردبیل و منطقه آذربایجان شرقی و غربی. این منطقه محل وجود خرمیها بوده است.
ظاهرا آن واوش احتمالا زیادی باشد. و من ضرب دارد. فکر میکنم من ضرب دارد واو زیادی باشد.
علی ای حال چون مسلک بنده سراپا تقصیر واضح است. روایت یک نسخه بیشتر ندارد و آن نسخه شیخ طوسی است. نسخه منحصر به فرد است، فعلا نمیتوانین مقارنه بکنیم. احتمال اینکه این واو زیادی باشد، وارد است. بعد
س: استبصار من ضرب هم ندارد
ج: آهان و ما صار
در استبصار، در تهذیب دارد من ضرب، یک واو هم دارد. باز در استبصار همین کلمه من ضرب هم ندارد. به هر حال به احتمال قوی یک به اصطلاح کم و زیادی در این نسخ خطی احتمالش بوده است. ظاهر روایت این است که مثل مال یؤخذ لا یعرف له صاحبه، مراد این بوده، اموال از خرمیها خرم دینان، به شیعیانی که رفتند، چون به اصطلاح نیرویی که خلیفه میفرستاد، در اینجا در تاریخ نوشتند، اضافه بر نیروی که میفرستاد عدهای هم از مردم تتوعا میرفتند. به عنوان اینکه بروند با این کفره، مثلا با اینهایی که فاسق هستند، زندیق هستند، خلاف دین هستند، با اینها بجنگند. ظاهرا نیروهایی هم از شیعه بودند. از این تعبیر ایشان فقد علمت ان اموالا عظاما، ظاهرا مراد از اموال عظام و به موالی من رسیده، کسانی که از شیعه بودند، حمله میکردند به اینها... مثل اینکه فرض کنید در عراق حمله بکنند به مراکز مثلا داعش مثلا، مثل زمان ما، شیعیانی که همراه نظام به اصطلاح ارتش نظامی و ارتش حکومتی حمله کردند و اموالی گیرشان آمد.
چون در آن زمان حالا به اشکال مختلف، در وقتی که حمله میشد، مقداری از اموال به همان رزمندهها داده میشد. حالا آن تاریخش به جای خودش. زمان ما تقریبا چیزی به رزمنده داده نمیشود. همهاش میرود در خزینه دولت و بعد تقسیم میشود، تقسیم خاص خودش. حالااین روی تقسیم آن زمان.
حضرت میفرمایند که اموال عظامی از خرم دینان به اصحاب من رسیده، این را خمسش را بدهند. خوب دقت کنید. این که آقای خویی فرمودند بقیهاش احتمالا صدقه باشد، خب خلاف است. اصلا این موضوعش دقت بکنید، موضوعش فواید و غنایم است. میگویم دیگر یکی از مشکلات ما در فهم روایت، وقتی که ما فقط همان یک تکه عبارت را دیدیم، قبلش را ندیدیم، بعدش را ندیدیم. موضوع اولا و اما الفواید و الغنایم، مفروض کلام این است که عدهای از شیعه رفتند در این جنگها شرکت کردند، آن وقت اموالی را گرفتند. حالا یا ممکن است به آنها داده یا ممکن است در خانهای رفتند یواشکی دزدیدند، دیدند طلا هست برداشتند در جیبشان گذاشتند. حالا لازم نیست که حتما از آن فرمانده جنگ گرفته باشند. در خانههای اینها، چون اینها در دهات و روستاها بودند. مناطقی را که مربوط، چون هی جمع شدند دیگر، مخصوصا وقتی که افشین حمله کرد، خیلی با تاکتیک خاصی نوشتند که اول کجا را گرفت و بعد کجا را گرفت.
افشین، افشین بود که خودش بابک را گرفت، بعدش هم به دستور معتصم خود افشین هم کشته شد. افشین البته ایرانی است اصلا.
علی ای حال کیف ما کان طبق آن وقت اینها میآمدند میگفتند این منطقه دست بابکیها بوده، دست خرمیها بوده، خرم دینان، مثل زمان ما دیگر همین گروهها که پیدا میشوند. این مناطقی را که میگرفتند میرفتند جلو، خب گاهی ممکن بود اموالی، طلایی چیزی یا مثلا فرض کنید اموال دیگری به دست شیعه میرسد، شیعههایی که اینها به اصطلاح یا متبرعا یا در ارتش بودند، به اینها یا بالاخره یا دولت به اینها غنیمت دادند، به عنوان اینکه اینها جزو غنایم جنگی است به اینها داده یا نظام همان چون زمان مأمون مبارزه با خرم دینان از زمان مأمون شروع شد. یا مأمون یا خود معتصم، در زمان معتصم ختم شد. در زمان مأمون شروع شد.
یا بالاخره مأمون ارتش مأمون به اینها داده یا ارتش معتصم، این ظاهرش مرادش این است اصلا صحبت صدقه و این حرفها مطرح نیست. و این به عنوان غنائم بوده، رفتند جنگیدند، پول گرفتند، اموال، ظاهرش همهاش ملک خودشان است. اصلا ظاهرش این است.
س: فلیوصل الی وکیل، صدرش هم که آیه خمس است
ج: آیه خمس، حضرت میخواهند فوقش اینجا آیه خمس را تطبیق میکنند. این چه ربطی به مجهول المالک دارد اصلا؟ اصلا چه ربطی به مجهول المالک دارد؟
س: یعنی مال خرمیها ملکیتشان محترم نبوده؟
ج: دیگر این طور است دیگر. دولت دارد خونشان را میریزد، مالشان جای خودش.
پس در حقیقت آن چه که از استشهاد امام(ع) به آیه و تعبیر به فواید و غنایم، فوقش میشود جزو روایات تقیهای که امام(ع) آنچه را که دولت انجام میدهد تأیید میکند. مثلا فرض کنید داعش در یک جایی وجود دارد، خب چند تا ده یا روستا، وقتی که اینها را بیرون میکنند یا فرار میکنند، خب عدهای از اموال آنها میماند. عادتا اموالی مثل تانکها ووسایل جنگی را خب دولت میگیرد. ممکن است خب اموال دیگری هم بوده است.
آن وقت ممکن است یک سوال دیگری در ذهن بوده که شاید در این مناطقی که خرمیه بودند، شاید اموال همه این اموال، همه این افراد خرمی نبودند، شاید عدهای هم مسلمان بودند، گیر کرده بودند آنجا. اما وقتی اموال اینها گرفته میشود، دیگر از آنها از ترس جانشان هم مراجعه نمیکنند. یا فرار کردند یا کشته شدند یا معلوم نیست. خوب دقت کنید.
یا ممکن است حتی این اموالی که در این روستاها در این افراد از اینها گرفته شده، فرض کنید ده سال قبل، چون حدود به نظرم دوازده سال جنگ با خرم، خود چیز حدود بیست سال بابک مجموعه کارش، اما جنگهای رسمیاش به نظرم دوازده سال است یا چهارده سال است. غرضم اینکه خوب دقت کنید، ممکن است اصلا اموالی را اینها از دیگران خریدند، اسب خریدند، یعنی اموالی که در واقع مثلا این خرمیها گرفتند بعد رفتند با آن معامله کردند، آن باز معامله دیگری کردند، رویش معاملات متعددی انجام شده. این و مثل مال یؤخذ لا یعرف له صاحب، این ظاهرا مراد امام سلام الله علیه این است که الان از مجموعه اموالی که به خرمیها هست، یا اموال خود اینها چون در روایت ما دارد که مرتد تقسم امواله، چون اینها کافر شدند و منکر دین شدند، اصلا محارب با اسلام شدند، نه اینکه فقط مرتد شدند، محارب با اسلام شدند، اموال اینها که از ملکیت اینها خارج است، آن کاری که دولت کرده امام(ع) میخواهند تأیید بکنند این کار را. و بخشی از اموال هم احتمالا مال مسلمانها باشد قر و قاطی شده باشد. لکن یا مراجعه نکردند یا بر اثر کثرت تصرف و دوران، قابل شناسایی دیگر نیست، اصلا از شناسایی خارج است.
س: این میشود مجهول المالک
ج: نه اجازه بدهید. مجهول المالکی که مالکش اعراض کرده است. دیگر مالکش مراجعه نمیکند. ما این بحث را سابقا قبل از همین تعطیلات مطرح کردیم که در مجهول المالک اصولا چه بگوییم طبق قاعده.
عرض شد که چند تا احتمال هست؛ یکی اینکه بگوییم احتمال بدهیم اصولا مجهول المالک بر اثر جهالت مالک دیگر مال نیست، ملک نیست. مال هست، ملک نیست. چون اعتبار ملک به انتسابش به مالک است. وقتی ما مالک را ندانستیم و لذا میشود مثل مباحات اصلیه هر کسی بگیرد مالکش میشود. یعنی در حقیقت اگر آقای خویی وجه این مطلب را این قرار میدادند طبق قاعده بود.
س: حالا اگر آمد چه؟ طرف آمد گفت این مال من است
ج: خیلی خب، بگوییم فوقش آمد دو احتمال؛ یکی اینکه بگوییم نه، چون مجهول رفت، یکی احتمال اینکه بگوییم نه معلوم شد اشتباه بوده، بر گردد. یا بگوییم از وقتی که آمد این مالک میشود. تا حالا من مالک بودم، این مالک میشود.
بالاخره بحث اعتبارات قانونی است میشود.
پس یک بحث این است که اصولا وقتی رابطه علمی بین ملک و مالک قطع شد، خوب دقت بکنید، نه رابطه اعتباری. یک دفعه مالک رابطه اعتباریاش را قطع میکند. یخچالی دارد، ماشینی دارد، میرود در بیابان رها میکند، اعراض میکند. اگر رابطهاش را قطع کرد، قطعا حکم مباحات پیدا میکند، هر کسی رفت میتواند مالکش باشد. هر کسی گرفت مالکش میشود. آنجا دیگر فرق میکند مجهول المالک و معلوم المالک ندارد.
یک بحثی هست که اصولا ما بگوییم مجهول المالک یعنی قوام ملک به انتسابش به مالک است. این تصویر را ما میگوییم مال. کی میگوییم ملک؟ وقتی انتساب به شخص داشته باشد. اما اگر انتسابش از نظر علمی نه واقعی انتسابش از نظر علمی قطع شد، آن اعتبار هم قطع میشود، دیگر ملک نیست. اگر بهترین وجهی که آقای خویی بر این مسئله آوردند که بگوییم مجهول المالک ملک شخص میشود. بهترین نکتهاش این است. بگوییم مجهول المالک جهالت مالک، مساوق است با اعراض مالک. لکن بنای اصحاب این نیست.
و لذا عرض میکنم مثل این روایت را باید یک جوری معنا، اگر معنای این روایت این باشد بر فرض. مثلا اگر روایت این بود مثل مال یوجد، اگر یوجد بود ممکن بود، یوخذ نه یوجد. مثل مال یوخذ. یوخذ یعنی با جنگ، با غلبه گرفته شده، واضح است کاملا به نظر من روشن است.
آن که به درد مجهول المالک میخورد که آقای خویی آوردند، مثل مال یوجد، اگر مثل مال یوجد بود، ممکن است. اما وقتی میگوید مثل مال یوخذ، یعنی با جنگ گرفته شده، با دعوا گرفته شده، ولا یعرف له مالک، صاحبه، خوب دقت بکنید.
س: یوخذ مالیات را هم شامل میشود.
ج: خب بله، فوقش آن هم شامل بشود. حالا فرض کنید مالی که از دولت گرفت.
عرض کردیم بعضی از معاصرین گفتند که افراد میتوانند کارمند دولت بشونددر غیر دولت اسلامی، همین کشورهای اسلامی، لکن خمس مالشان را بدهند مثل همین روایت. مثل مال یوخذ، البته این یوخذ مال جنگ و غلبه است.
پس بنابراین خوب دقت بکنید. یک بحث این است که با مجهول المالک از ملک او خارج میشد. نه خب همان روایت لقطه که از پیغمبر(ص) هست. میگوید تا یک سال تعریف بکن، بعد صدقه بده، بعد اگر مالکش آمد گفت قبول ندارم، دو مرتبه به مالکش، خب این معلوم میشود که ملکیت قطع نشده دیگر. این معلوم میشود که با قطع ارتباط علمی، آن اعتبار امر اعتباری که ملکیت باشد، از بین نمیرود. خوب دقت کنید.
با قطع ارتباط علمی من نمیدانم مالکش کیست، من ندانستم، این منشأ نمیشود که این دیگر جزو مباحات باشد. لکن بحث ما این است. من میخواهم این نکته را اضافه کنم. این مطلب درست. با جهالت مالک، از ملک او خارج نمیشود. اما این بعید نیست در بعضی از موارد جهالت مالک از ملک او خارج بکند. مثل همین جنگ. این کلمه لا یعرف له وارث را ما میخواهیم به این معنا بگیریم که در اینجا مراد این است، یک جا جهل قاطع ارتباط نمیشود، یعنی ارتباط را از بین نمیبرد. اما بعضی جاها جهل از بین میبرد.
س: اینجا بحث یأس نیست؟
ج: نه دیگر بحث یأس نیست.
یوخذ،
س: یوخذ، ولی یأس هم دارد که پیداش کند
ج: نه معلوم نیست اصلا. اصلا صحبت پیدا کردن مطرح نیست. چرا؟ چون حکومت آمده به عنوان اینکه من حاکم هستم، این را انجام میدهد. این اموال به اصطلاح خرمیها، مثلا این ده را که آمد گرفت، اموال این خرم دینان را در ده میگیرد. دیگر نمیاید بررسی بکند ممکن است ده نفرشان مسلمان بودند، قر و قاطی شدند. میگوید این لا یعرف له وارث، یعنی اموالی که از این خرمیه گرفته شد، و مسلمانی هم ادعا ندارد. آنهایی که خرمی بودند، که خب به اصطلاح به خاطر ارتداد اموالشان گرفته شد. آنهایی که مسلمان بودند به خاطر اعراض. خوب دقت بکنید.
گاهگاهی،
س: حالت اجباری
ج: حالا یا اجباری یا غیر اجباری
س: فایده ندارد قطع نمیکند ارتباط ملک
ج: به هر حال نیامده دیگر حالا
س: یأس از همان اول یأس هست
ج: نه یأس نیست. بحث یأس نیست. نه دقت بکنید.
بحث این است که این فقط بحث یأس نیست. بحث این است که اصلا این دیگر از آن مالش گذشته، فرار کرده رفته است. این میشود جزو، یعنی این لا یعرف له وارث در اینجا عدم المعرفه قاطع ملکیت است. من میخواهم این را بگویم. عدم معرفت همیشه قاطع ملکیت نیست. این را ما باید از لسان روایت در بیاوریم با استظهار.
ببینید عدم معرفت همیشه قاطع ملکیت نیست. خوب دقت بکنید. اما در جاهایی عدم معرفت قاطع ملکیت است. مثلا طرف اعراض کرده رفته، این عدم معرفت قاطع ملکیت است.
یک روایتی هست که به اصطلاح چون نخواندیم حالا این را هم برای تکمیل بحث بخوانیم. این روایت، حالا اجازه بفرمایید چون وقت خیلی کم است من تمام بکنم بعد از بحث مینشینیم، در همین روایاتی را که عرض کردم مرحوم صاحب وسایل در میراث مفقود آورده، باب 6 از ابواب میراث خنثی، در این چاپی که به اصطلاح قدیمتر شده، جلد 17.
در این روایت که باز مرحوم طوسی قدس الله نفسه منفردا آورده و اصحاب دیگر هم نقل نکردند. و ما از کتاب نوادر الحکمه، سندش هم کمی مشکلات دارد، کار نداریم فعلا. عن ابی الحسن علیه السلام موسی بن جعفر فی رجل کان فی یده مال للرجل میة، مرد مرده، لایعرف له وارثا؛ وارثی برای او، کیف یصنع بالمال، قال علیه السلام ما اعرفک این باب افعل تفضیل، ما اعرفک لمن هو، تو خوب میدانی مال کیست. ما اعرفک به فارسی، ما اعرفک لمن هو، خودت بهتر از هر کسی میدانی که این مال کیست. بعد در ذیل یعنی نفسه، راوی میگوید امام(ع) قصد نفسه. حتما شاید یک قرینهای، حالا مثلا دست به سینهاش گذاشتند یعنی من. تو نمیدانی مال کیست؟ خب اینجا باید این جور معنا بکنیم، لا یعرف له وارثا، ولو به لا یعرف آورده، یعنی میداند وارث ندارد، نه اینکه نشناخته. اگر وارث نداشته باشد، ملک امام(ع)، بر میگردد به امام(ع). اگر وارث را نشناخته باید فحص از وارث بکند.
در این روایت اصحاب خیال کردند مجهول المالک ملک امام(ع) است. من فکر میکنم حالا چون روایت سند روشنی هم ندارد، مصدرش هم مشکل دارد، انفراد در انفراد دارد، با تمام این حرفهایش من فکر میکنم در اینجا این لا یعرف به معنای اینکه فحص کردم، ایشان ندارد، ندارد یعنی نیست. این لا یعرف یعنی نیست. چون وقتی امام(ع) میفرماید ما اعرفک لمن هو، تو خوب میدانی، خوب دقت بکنید. همچین چیزی که شیعه نمیدانسته که هر چه مال مجهول المالک باشد باید برگردد به امام معصوم(ع). ما اعرفک لمن هو. خوب میدانی. بعد هم سوال از وارث است، یعنی نه اینکه فقط خصوص مال، امام(ع) در،
پس این روایت هم به نظر من جایی است که لا یعرف در اینجا مساوق است با نفی. یعنی در اینجا در حقیقت وقتی که وارثی نشناخت، یعنی وارثی ندارد این طرف ندارد. البته رابطه بین علم وواقع نیست، حد العلم همیشه این طور نیست که با حد الواقع یکی در بیاید، تخلف هم دارند. لکن ظاهرا در اینجا مراد این است.
پس بنابراین آنچه که به ذهن ما میرسد، اولا همین طور که حضرت در اول فرمودند فی سنتی هذه، و هی سنة مأت، بعدش هم فقط دارد. ظواهر تعبیر یک نوع تعبیر مشعر به مسئله حکم ولایی است. و ولایی بودنش ظاهرا مشعر به این است که اگر حضرت میخواستند بفرمایند این اموالی که شما از خرمیها میگیرید، اینها درست نیست، حکومت بیخود با اینها میجنگد، میگفتند حضرت جواد(ع) هم جزو خرمیهاست. میآمدند حضرت میفرماید آقا مواظب باشید این اموال توش اموال مسلمان، غیر مسلمان هست. ظاهرا حکم ولایی کردند برای اموال، روشن شد؟
این که میگوید فقط، کلمه فقط هم دارد. و لذا نداریم که مثلا دستگاه خلافت حتی مثلا با همین مردکی که در بصره بود، به قول آقایان ثورة الزنج، صاحب الزنج، حضرت نفرمودند اموالی که از اوگرفتند مثلا. این صحبت را خوب دقت بکنید. مثل اینکه الان اگر کسی بگوید در این منطقه داعش بوده، اموالشان را گرفتیم. امام(ع) میفرماید بپرسید ببینید شما توقف بکنید، میگویند این آقا هم با داعش همراه است. خب این متعارف است
س: 37:40
ج: نه، حضرت میخواهند بفرمایند...
نه اشکال ندارد، فوقش اموال مسلمانهایی است که دست شیعه رسیده، حضرت میخواهند امسال را که سال 220 است، عرض کردم احکام ولایی این طوری است. البته همان سال که حضرت فوت کردند، شهادت حضرت همان سال 220 است. اگر حضرت در سال 221 بودند، شاید مطلب را جور دیگری میفرمودند. و عجیب این است که بعد از سال 220 زمان امام هادی(ع) فقط از ذیل روایت از امام هادی(ع) سوال شده است. از این صدر سوال نشده است.
س: غالب هم در خرم دینان هم مسلک مزدکی داشتند
ج: میگفتند دیگر حالا چون مزدک هم محل کلام است که دقیقا چیست. گفتند یک مزدک صغیر و کبیر و اول و مزدک پیشین و پسین و یک حرفهای
انصافش ظاهرش یک نوع لا ابالی گری بوده، حد و مرز نداشته است. صحبت دین و آیین و نظام نبوده است. خودمان را بیخود خسته نکنیم. یک مشت مردمان لا ابالی مشغول فسق و فجور بودند.
به هر حال آن را که ما الان از خرم دینان میفهمیم این است. ظاهرش این است که امام علیه السلام میخواستند با این، چون تعبیر به فواید و غنایم کردند اصلا. این اموالی که به شما رسیده، که امام نمیخواهند با... اولا خب خرم دینان که خلاف اسلام است، خود امام(ع) هم بودند با آنها مبارزه میکردند. این که امر واضحی است. ممکن است در لابلای اینها اموالی هم باشد که به اصطلاح واقعا، حالا حضرت میفرمایند شما خمس، فوقش مثلا میشود مثل مال مختلط به حرام. حضرت میفرمایند خمس را بفرستید و حضرت هم دلیل دارند. آیه مبارکه (فاعلموا انما غنمتم)؛ این غنائم است جزو غنائم است. لسان حکم امام، با تقیه هم میسازد.
نهایتش یک نکته میماند که امام(ع) برای این اموال، مثلا بگویند احتیاط بکن آنهایی که مال خرم دینان بوده جدا بکنند، آنها که مال مسلمانها بودند فرار کردند، فعلا امام(ع) صلاح دانستند که بر فرض هم مجهول المالک باشد، بر فرض هم به اصطلاح مختلط به حرام باشد، حتی حرام هم باشد، آن روایتی که میگوید تخمیس بده، آن روایتش کافی است.
امام(ع) در حقیقت هم قاعده ظاهر آیه مبارکه را انجام دادند، هم مراعات شؤون دستگاه سلطنت به اصطلاح خودشان خلافت را کردند. هم توانستند به اصطلاح آن اموال را پاک بکنند، شیعه آن اموال به آنها رسیده، بتوانند در آن اموال تصرف بکنند.
اما اینکه حکم مطلق مجهول المالک این باشد که آدم خمسش را بدهد بقیهاش مال آدم باشد یا جزو غنایم باشد، مجهول المالک. خب مجهول المالک که غنیمت نیست. مجهول المالک مفروض این است که مالک دارد ما نشناختیم.
لذا خوب دقت بکنید، من به نظرم اولا روایت در جایی است که لا یعرف له صاحبه، مساوق است با نفی ملکیت. خوب دقت کردید؟
ثانیا، احتمالا یک مقدارش تقیه باشد نهایتش. چون اینها به عنوان غنیمت گرفتند. حضرت هم اجمالا این غنیمت را تأیید فرمودند. درست هم هست، گروههای منحرف، خلاف اسلام، مخصوصا معتقدند که خرم دینان اولیه، آن جاویدان، اسم جاویدان بود، این خیلی اهل خونریزی نبود، این بابک خیلی اهل خونریزی بود. میگویند یکی از دلایل شکستش هم این بود، لا ابالی تنها نبودند. خیلی خونخوار و خونریز و خیلی را هم کشت این. یک مقدار از عوامل شکستش هم شایداین بود.
به هر حال خب این کسی است که رسما خلاف اسلام است. رسما عمل مسلحانه شروع کرده، رسما مسلمانها را میکشد. خب بلااشکال مبارزه با او فی نفسه که اشکال ندارد که.
انما الکلام حالا مأمون این صلاحیت را ندارد، معتصم این صلاحیت را ندارد این بحث دیگری است. و الا اصل مطلب که درست است. لذا من فکر میکنم حضرت سلام الله علیه با توجه به آیه مبارکه، با توجه به آن وضعی که پیش آمده، این مطلب را فرمودند. اما این ربطی به مجهول المالک ندارد، فکر نمیکنم. این لا یعرف، فقط همین کلمه لا یعرف له صاحبه، چون کلمه یوخذ دارد که با جنگ است، نه یوجد، به نظرم شاید البته ایروانی آورده نسخه را، شاید ایشان خوانده مال یوجد و لیس له لا یعرف له، شاید یوجد خواندند. یوخذ دارد نه یوجد. پس این فرضش جنگ است همچنان که توضیح خارجی هم به شما دادیم. حضرت تطبیق قاعده غنائم فرمودند، آیه مبارکه را آوردند، (فاعلموا انما غنمتم) اصلا حضرت آیه را ذکر کردند. وظیفه شیعه را حضرت میفرمایند این شیعیان که این اموال به آنها رسیده تخمیس بکنند.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین