فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 97-1396 » فقه یک شنبه 1397/2/16 (115)

مدت 00:32:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 1397-1396 شمسی حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله) زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

دیروز متعرض کلمات مرحوم آقای نائینی در نقل و انتقال شدیم.
یک مطلب ایشان دیروز ماند که آن اگر شک بکنیم یک چیزی حق است یا حکم، آیا به اسقاط ساقط می‌شود یا نه؟ ایشان فرمودند ساقط نمی‌شود، استصحاب بقاء می‌کنیم.
این مطلب ایشان را دیروز نخواندیم. چون این مسئله شک را مرحوم آشیخ محمد حسین با بحث بیشتری آمده، آن موردی که ایشان فرمودند اجمالا ایشان سه چهار سطر گفتند. جوابش هم اجمالا آن شک در شبهات حکمیه کلیه هست و استصحاب پیش ما جاری نمی‌شود. آن که جوابش اجمالا همان.
اما چون مرحوم آشیخ محمد حسین این صورت شک را مفصل‌تر دارند، به هر حال برای تفصیل بیشتر به حرفهای آقای اصفهانی مراجعه می‌کنیم.
بعد هم ایشان متعرض مسئله نقل حق علی من هو علیه شد، که ایشان فرمودند درست نیست؛ مخصوصا در سه مورد رهانت و شفعه و خیار و توضیحات را دادند. 
عرض کردیم طبق قاعده باید بگوییم اشکال ندارد مگر این موارد از این قبیل که ایشان گفت. ایشان گفتند نه اشکال دارد و این سه مورد هم تأکید فرمودند. این راجع به خلاصه حرف ایشان. و آن وقت متعرض بیع دین علی من هو علیه شدند. آن وقت دو جواب دادند؛ یکی اینکه آنجا دین را که می‌فروشد، بدون نظر. اصلا وقتی می‌گوید صد هزار تومان که تو از من می‌خواهی به تو فروختم این قدر، بدون در نظر گرفتن خواستن از این، خود صد هزار تومان را می‌فروشم. این را توجیه اول مرحوم نائینی بود که عرض کردیم انصافا قبولش مشکل است؛ چون به اصطلاح اصلا ذمه خودش معنایش اضافه به شخص است. لذا هر کسی ذمه ندارد. مثلا من بگویم صد میلیارد من به عهده می‌گیرم. خب وقتی ندارم، هیچی، لغو است.
ذمه فرقش با بیع کلی هم همین است. بیع کلی به شخص اضافه نمی‌شود. مثلا ده کیلو گندم فروخته. این به شخص اضافه نمی‌شود. اما در بیع ذمه که به ذمه من باشد، به عهده من باشد، اضافه‌اش به شخص مهم است. به هر حال چون نائینی فرمودند ما عبارت ایشان را خواندیم.
یک جواب دوم دادند که نخواندیم، آخر وقت شد، که البته قبل از آخر وقت هم من حالم خیلی به هم خورده بود و به سختی خودم را نگه می‌داشتم. و خلاصه جواب دوم این است که درست است بیع است، اما نتیجه‌اش ابراء است. به نظر من این حرف درست است. به نظر من این حرفی که ایشان یعنی به اصطلاح بعبارة اخری ولو می‌گوید من صد هزار تومانی که از تو طلب دارم، به خودت فروختم، چون روایت دارد. به خودت فروختم حتی ظاهرش این است که به خودت فروختم به نود هزار تومان. مثلا یا به خودت فروختم به این پتو مثلا. جابجا کردن، ظاهرش این است که درست است. این باید بگوییم مرجع این بیع، بیع مصطلح نیست. مرجع این بیع، بیع یک نوع ابراء ذمه است؛ یعنی ذمه او را ابراء کرده است.
این مطلب دوم نائینی بود دیگر. کتاب ایشان را نیاوردیم امروز، خلاصه بحث ایشان را خواندیم.
به ذهن ما این اوفق است به قواعد.
س: این که فرمودید بیع کلی به شخص اضافه نمی‌شود وقتی شخص کلی بفروشد اینجا خب اضافه می‌شود.
ج: می‌دانم بعد از فروختن به ذمه او، این را بحثش را کردیم. بعد از فروختن به ذمه او می‌آید. و لذا اگر هم آن این قابلیت را ندارد، معلوم نیست آن بیع خیلی درست باشد، مگر به همان عنوان بیع کلی. یعنی بیع کلی، بیع کلی همیشه ذمه نیست. ما بیع ذمه را عبارت از آن جایی می‌دانیم که اضافه به شخص بشود.
س: خب بعد از بیع اضافه می‌شود دیگر، قبل از بیع هم که اصلا بیعی نیست که بخواهد اضافه بشود.
ج: قبل از بیع عنوان کلی‌اش محفوظ است. مالیت دارد همان عنوان کلی. صد من گندم مالیت دارد.
دیگر حالا مقداری متعرض شدیم، یک مقدارش هم کلمات حتی سنهودی را خواندیم. دیگر تکرارش نکنیم.
و اما حقیقة النقل؛ مرحوم آقا آشیخ محمد حسین هم راجع به نقل و انتقال و اینها صحبت فرمودند. چون ما عرض کردیم کلمات این دو بزرگوار را فقط می‌خوانیم، دیگر بقیه‌اش را متعرض نمی‌شویم.
فقد بینا سابقا ان النقل الاعتباری اخراج الشیء عن طرف اضافة ملکیة نفسه الی الطرفیة لاضافة ملکیة الغیره؛ این مطلب گذشت. آقای خویی هم نظرشان همین بود. تبدیل به اصطلاح طرف اضافه در باب بیع معنا کردند. مشهور هم که گفتند در کتب لغت مبادرة مال بمال  معنا کردند. تبدیل معنا کردند. البته آنجا تبدیل را به مال زده، ایشان تبدیل را به طرف اضافه زده که در حقیقت تبدیل طرف اضافه تبدیل طرف سلطنت است.
دیگر چون گذشت دیگر تکرارش نکنیم. عرض کردم خلاف ظاهر است. تمام این مطالب خلاف ظاهر است. آن را که ما الان در بیع می‌فهمیم تملیک است. بله طبیعتاً تبدیل طرف اضافه می‌شود. مثل اینکه بگوییم برو داخل اتاق. وقتی آمد داخل اتاق سقف فوقش می‌شود. نه اینکه امرش کرده به فوقیت سقف. حتی اگر امر کرد به فوقیت سقف، به او گفت کاری بکن که سقف فوق سر تو باشد، یعنی برو داخل اتاق.
این که ایشان می‌فرمایند حقیقت بیع دائما، اخراج شیء عن طرف اضافة ملکیة نفسه؛ مثلا من مالک کتاب بودم. کتاب را از ملکیت خودم خارج می‌کنم، ملک شما قرار می‌دهم، طرف اضافه شما قرار می‌دهم. این نتیجه بیع است. این خود بیع نیست. عرف این را نمی‌فهمد انصافا این اگر هم بر فرض چنین معنایی باشد می‌خورد به یک معانی مثلا در قانون که با عرف نیست. آن که ما الان در عرف می‌فهمیم کتاب را تملیک می‌کند به طرف مقابل، و لذا ما عرض کردیم تملیک عین فی مقابل التملک؛ نه به عین اخری یا بمال اخر، نه مقابلش هم که تملک است، نه فی مقابل عین اخری که آقایان دارند در مقابل. یا بعضی‌ها بعین است، تبدیل عین بعینه. نه، تملیک عین بعوض، بنقد، تعابیر مختلف را خواندیم.
به ذهن ما این طور آمد که اینها درست نیست؛ چون آن که در انشاء بیع لحاظ می‌شود که خود ما، عرض کردیم مفاهیمی مثل بیع را چون خود ما انشاء می‌کنیم، خود ما می‌فهمیم. نباید چشممان را ببندیم ببینیم کس دیگری چه می‌گوید. خودمان می‌توانیم بیع چیست دیگر. این که چیزی نیست که حالا بخواهیم...
من وقتی این کتاب را می‌فروشم، در مقابل این کتاب، بدل این، عوض این کتاب را از شما تملک بکنم. نه می‌فروشم تملیک می‌کنم در مقابل او.
س: معمولا بیع‌ها اینجوری است ولی مثلا بیع عبد و اینها دیگر تملک هم نیست، او آزاد می‌شود، پدرش را می‌خرد، یعنی این تعریف را اگر خیر گیر بدهیم آن وقت آنها را باید بیع آنامائی
ج: خب خوب است حاج شیخ اعتراض نکردند که این زمانش گذشته، فرمودند زمان این بحثها گذشته است.
آنجا هم دیگر ملک آناما را قبول کردند به خاطر مشکل نخورد.
س: تعریف آن وقت باید بگوییم بیع آنا مائی است. سی صدم ثانیه وارد ملکت می‌شود که تملک درست بشود
ج: آن آنا ما سی صدم ثانیه هم نیست. اصلا زمان ندارد. اینقدر آن آنا ما فرضی ذهنی نیست که حتی یک هزارم ثانیه هم نیست.
س: می‌آید ولی آزاد می‌شود.
ج: خب حالا آن را عرض کردم، آن جوابش چون حالا فرض کنید آنجا تعبد باشدبگوییم شارع مثلا نتیجه ملک را در آنجا به اصطلاح آزادی گرفته است مثل ابرائی که گفتیم.
علی ای حال ما دیگر بنا شد اگر بخوانیم دیگر یک بحث کبروی با ایشان داریم. آن را می‌گذاریم آخر. یک بحث صغروی است سر کلمات ریز ایشان.
اخراج الشیء عن طرف اضافة ملکیة نفسه الی الطرفیه لاضافة ملکیة غیره؛ خیلی عبارت طولانی نوشتند که فکر می‌کنم روشن هم نباشد.
علی ای حال به ذهن این حقیر سراپا تقصیر می‌آید که این تعریفی که ایشان فرمودند اخراج و در مقابل آن، ظاهرا عرفی نباشد. حالا نتیجه بیع را گرفتند، نکته دیگری گرفتند، آن بحث دیگری است. و الا به ذهن می‌آید که خیلی این مطلب ایشان عرفی نباشد. این راجع به این تعریفی که ایشان فرمودند.
و اما حقیقة النقل؛ نه حقیقت نقل این نیست. حقیقت نقل مختلف است یعنی در اجاره یک جوری است، در صلح یک جوری است، در بیع یک جوری است، اینها هر کدام مختلف است، نقلش مختلف است. در باب بیع تملیک عین فی مقابل تملک عوضها؛ مقابلش هم خود عوض نیست. یعنی وقتی می‌گوید بعتک هذا الکتاب بمائة تومان؛ این در حقیقت می‌گوید من تملیک کتاب می‌کنم در مقابل که صد تومان شما را تملک بکنم. و انشاء الله خواهد آمد که بعضی فرق بین ایجاب و قبول را به این می‌دانند دیگر. ایجاب اصالتا تملیک است تبعا تملک. قبول اصالتا تملک است، تبعا تملیک است. عکس هم هستند. ایجاب و قبول فرقشان به این است. ایجاب اصالتا تملیک است. کتاب را به طرف می‌دهد. لکن تبعا صد تومان را تملک می‌کند. اما قبول اصالتا تملک است، یعنی تملک کتاب. تبعا تملیک صد تومان است.
این انشاء الله خواهد آمد که فرق بین ایجاب و قبول چه جور می‌شود گذاشت، آنجا متعرض این می‌شویم.
نمی‌خواهم بگویم این کاملا درست است. این طرح داده شده است.
الی ملکیة غیره، فنقل من طرف هذه الاضافه الی طرف اضافة اخری، و لذا قلنا بان البیع لا یستلزم النقل دائما فان بیع الکلی صحیح مع انه لا نقل فیه، چرا در آن نقل دارد. دیگر چون بیع کلی گذشت دیگر تکرار نمی‌کنیم.
من طرف اضافة الی، بل تملیک ابتدائی، نه ظاهرا آن هم مثل همان است. و علیه فیشکل الامر فی نقل اضافة الحق، آن وقت اگر این باشد، در باب حق نمی‌توانیم، اضافه را هم من عرض کردم، اضافه در اینجا همان سلطنت علی سلطنت است. توضیحش گذشت.
فان النقل لو کان ان کان متعلقا بطرف الحق کان النقل صحیحا، اگر متعلق، فان ذی الحق یخرج الارض المحجره من طرف اضافته الحقیه، این اضافه، اضافه حقی است. الی طرف اضافة اخری. یعنی اضافة الحقیة الاخری من باضافه دیگر. ظاهرش این طور نیست. حالا تأویلا ممکن است تأویل بکنیم. ظاهرش این نیست. ظاهرش خود حق را منتقل کرد به دیگری. یعنی به عبارت دیگر، من وقتی در یک صحرایی می‌آیم، یک حکم شرعی دارم که این مباحات اصلی است، یعنی حکم است. این قابل اسقاط هم نیست. بعد شارع اگر آمدم این زمین را گرفتم آباد کردم، کشت کردم، ملک می‌شود. یعنی یک نوع حقی سلطنتی به خود زمین پیدا می‌کنم. این ملک می‌شود. اگر آباد نکردم، دورش نقشه مثلا سنگ چیدم، ملک نمی‌شود، اما حق پیدا می‌شود.
پس یک مرتبه‌اش حکم است، یک مرتبه‌اش حق است، یک مرتبه‌اش ملک است. قبل از این که کاری در زمین بکنم، این حکم شرعی است؛ هر کسی من احیا ارضا مواتا فهی له؛ این روشن شد؟ بعد آمد آن را احیاء کرد، فهی له، این ملک است. احیاء نکرد دورش سنگ چین کرد، این تولید حق می‌کند. و لذا هم ما عرض کردیم که در باب ملک سلطنت به عین می‌خورد، در باب حق سلطنت به سلطنت بر عین می‌خورد نه به خود عین. سلطنت بر سلطنت، این سرش هم همین بود.
آن وقت اگر این جور شد، نقل هم عبارت از این است؛ این سلطنتی که دارد به دیگری منتقل می‌کند. اگر بخواهدبفروشد آن ملکی که برای زمین داشت به دیگری منتقل می‌کند. تبدیل یعنی تملیک خود ملک را اصطلاحا بیع می‌گوییم. تملیک و انتقال حق را هم نقل می‌گوییم چون بیع نمی‌شود. بله اگر ثابت شد که می‌تواند این حق را در مقابل مال بذل بکند، صدق به یک معنا ملک، این را بعد متعرض می‌شویم، به خاطر شرح عبارت شیخ بعد متعرض می‌شویم.
فان ذی الحق، بله، فنقل اضافة الحق فان النقل فان کان متعلقا بطرف الحق، کان النقل صحیحا فان ذی الحق یخرج الارض المحجره من طرف الاضافته الحقیه، این حقیقیه نیست، البته حقیه هم چاپ کرده، حقیه بخوانید.
الی طرف اضافة اخری و اما نقل نفس اضافة المضاف بذاتها فغیر معقول؛ چرا غیر معقول باش. این در وعاء اعتبار است. شما یک نوع سیطره‌ای بر این زمین پیدا کردید. می‌توانید ادامه بدهید ملک بشود، می‌توانیدول بکنید، می‌توانید نگه دارید به همین حالت. این سیطره را منتقل به کس دیگری نمی‌کنیم. این چه غیر معقول، فغیر معقول است؟
لان الاضافات تتشخص باطرافها؛ این حالا بحثهای معقول که نباید در اینجا بیاید. خوب نبود ایشان اینجا آورده. اضافه هم در اینجا اصطلاح معقولی نیست مرادش.
فشخص العین قابل للنقل، شخص عین در جایی که زمین را احیا کرده، ملکش شده، دون شخص الاضافه، چرا قابل نقل نباشد؟ من یک اولویتی به این زمین دارم، اولویت را به دیگری می‌دهم. چه مشکلی خاصی دارد؟ من که نمی‌فهمم چه مشکلی خاصی نقل اولویت و نقل این اضافه، این اضافه اصطلاحی معقولی نیست. یک نوع ارتباطی است سلطنتی است قانون می‌آید برای شخص قرار می‌دهد. این سلطنت را به دیگری منتقل می‌کند.
س: استاد وقتی رابطه بین دو چیز است، این بخواهد به دیگری منتقل بشود می‌شود یک رابطه دیگر. این رابطه که قوامش به طرفین است، یک طرف را که برداری رابطه از بین رفته، لذا کاملا غیر معقول است.
ج: چرا؟
س: اضافه اشراقی است
ج: اضافه اشراقی مشراقی نمی‌خواهد عزیز من. اصلا این اضافه عرفی است مثل سقفیت این سنگ. من در می‌آیم یکی دیگر جای خودم می‌‌گذارم برای آن فوق
س: این اضافه جدید است چون زید زیر سقف یک اضافه دارد، عمر و سقف یک اضافه دیگر دارد.
ج: خب من ایجاد کردم، فرقی نمی‌کند. من زیر سقفم می‌بینم زید ناراحت است، می‌گویم من در می‌آیم جایم را به تو می‌دهم. بیاید زیر سقف
س: خب آن اضافه از بین رفته، یک چیز دیگر ایجاد شده
ج: نه ببینید آن کاری که می‌خواهد بکند عبارت از این است؛ این می‌خواهد به نظر عرفی این را منتقل بکند به دیگری. چه اشکال دارد؟ نه نظر فلسفی که طرف اضافه و تشخص ...
س: در همان وعاء اعتبار هم بین زید و فرض بفرمایید آن سنگ چین یک رابطه برقرار شده، این رابطه بخواهد بین عمر و سنگ چین باشد یک رابطه دیگر می‌شود.
ج: اعتبار است عزیز من، شارع این اعتبار را درست کرد، می‌گوید آقا در اختیار توست، این سلطنت در اختیار توست. می‌گوید تو منتقل کردی حالا می‌گویم در اختیار این آقا، این سلطنت مال این آقا.
می‌گویم این امور اعتباری را نباید اینطور، به ذهن من که مشکل ندارد.
فشخص العین قابل للنقل اگر ملک زمین بود، قابل نقل است. حق قابل نقل نیست. به نظر من فرق نمی‌کند. در ملک سلطنت بر عین است، در حق سلطنت بر سلطنت است. هر دوش قابل نقل هستند.
فلابد من ان یکون النقل فیها بالعنایه، نه نقل بالعنایه، اضافه‌اش بالعنایه است نه نقل. اضافه در اینجا مراد اعتبار است. نه اضافه معقولی که آن مشکلات پیش بیاید.
و بنظر الوحده، فکان الاضافة المنقوله من طرف نفسی الی غیره شخص تلک الاضافه، هذا کلیه فی بیان حقیقة الاسقاط؛ البته ایشان اسقاط را قبل از این گفت، حالا دو مرتبه تکرار فرمود.
و اما الانتقال؛ میزان قبول الاسقاط، البته اینجا چاپ شده اگر نمی‌دانم آقایان نسخه جدیدی دارند یا نه، به نظرم قبوله باشد، من در حاشیه تصحیح کردم. و اما میزان قبوله للاسقاط لنقل، چه میزانی است؟ ما دیروز در کلمات مرحوم نائینی خواندیم. خلاصه‌اش این بود که اگر حق دارای یک خصوصیتی است که قائم به شخص است این قابل نقل نیست. اگر حق این خصوصیت را ندارد قابل نقل است. خلاصه‌اش این بود.
مثلا مادر حضانت دارد. از ادله درآوردیم که این خصلت مادری است. این قابل نقل است. اما اگر از ادله در نیاوردیم، حالا فرض کنید مثلا وزارت، یک کسی وزیر است. این می‌گویدآقا من وزیر هستم نمی‌توانم بروم، مقام وزارت را به کس دیگری واگذار کنند، نمیشود؛ چون مقام وزارت واگذار شده به این شخص برای خصوصیت این. این کس دیگری جای خودش بگذارد نمی‌شود. باید قانون بگوید چه کسی باید جای تو باشد. اما اگر بقال است، بقال مریض است یک کس دیگری جای خودش می‌گذارد. آنها را می‌بینند، عرف می‌بیند، می‌گوید مهم نیست. مهم این است که کسی بیاید اینجا بفروشد جنس را. حالا می‌خواهد تو باشی یا کس دیگری. اما وزارت چون یک منصب اجتماعی است. وقتی یک منصب اجتماعی شد، در آن منصب خصوصیت، دقت فرمودید؟ در آن منصب خصوصیت، این کلام نائینی.
خلاصه کلام نائینی، اگر ما از حق فهمیدیم که این حق یک جوری است که قائم به این شخص است، مثل حق الماره، قائم به این شخص است. اما اگر فهمیدیم قائم به شخص نیست، مثل حق تحجیر، مثل حق السبق، یک جای زودتر رفته توی مسجد گرفته، خب این مال هر کسی، ببینید من سبق الی ما لم یسبق علیه احد، یعنی یک جایی باشد که کسی نرفته. کسی رفت می‌تواند آنجا را حاکم است. حالا اگر رفت بعد خواست به کس دیگری منتقل کند، می‌تواند منتقل کند، فرقی ندارد.
اما مرحوم آقای آشیخ محمد حسین تقریبا این معنا را می‌خواهد بگوید با یک احتیاطی در قصه. حالا خلاصه‌اش این است که انصافش کلمات علما در اینجا مختلف است.
فالمستفاد من کلمات الاکابر کلیات، یک مباحث کلی است، لا تکاد تجدی شیئا، خیلی نمی‌توانیم از آن ضابطه در بیاوریم. عرض کردم اصلا اصل این مشکل که کجا حق است کجا حکم است، خود آن پیدا کردن ضابطه‌اش خیلی مشکل است. انصافا خالی از اشکال نیست.
کما یقال ان الموجب للحق، ایشان از این راه رفته است. یک راهی که دیروز ما خواندیم، از کلمات نائینی. یک راهی که الان آقای مرحوم آقای اصفهانی می‌گویند. یک راه هم بنده بعد اضافه می‌کنم.
ان موجب للحق ان کان علة تامة له، اگر آن که این حق را آورده علت تامه است، فیستحیل نقله و انتقاله واسقاطه للاستحالة تخلف المعلوم علة التامه. و ان کان مقتضیا فان کان هناک مانع منه کتقوم الموضوع بعنوان الخاص او تقید مورد الحق و متعلقه بقید یوجب تضییق دایرة فلا یقبل نقل و الانتقال.
س: 19:23
ج: هان، ایشان می‌گوید همین، کلیاتش بد نیست، بیاییم در مقام تطبیق با مشکل روبرو می‌شویم. راست هم می‌گوید ایشان. حرف درستی است. روشن شد؟
این شبیه مثالی که من زدم همین وزیر، درست است جامعه وزیر می‌خواهد و یک منصب اجتماعی است. لکن فرد را با خصوصیاتش در نظر می‌گیرند، با این خصوصیات وزیر می‌کنند. نمی‌تواند او کسی دیگری را جای خودش بگذارد. بگوید من مریضم
س: قانون ما هم همین است دیگر می‌گذارد
ج: نه قانون برایش گذاشته، یعنی قانون باید به او اجازه بدهد. مثلا قانون به او اجازه بدهد که اگر مریض شدی سفر ضروری شد، مثلا شخص دوم مستشار یامشاور یا معاون یا معاون امور مالی یا معاون امور اداری این بیاید جای تو را بگیرد. این را قانون معین می‌کند خود شخص نمی‌تواند این کار را بکند. اما به خلاف بقال، خود شخص می‌تواند تصمیم بگیرد یک کس دیگری را جای خودش بگذارد.
روشن شدآقا؟
کان قابلا و الا و النقل و ان لم تکن، یکن، تکن نوشته، یکن هناک مانع کان قابلا للاسقاط و النقل و الانتقال والامر فی الواقع و فی مقام الثبوت و ان کان کذلک لکنه لا معین لکون الموجب فی... مثلا مثال در ولایت حاکم ولایت، علة تامه، این قانونی ندارد، البته آنجا قانون هست.
حالا راه دیگر راه علت تامه و مقتضی که مرحوم آقای اصفهانی فرمودند.
راه سوم که به ذهن این حقیر سراپا تقصیر می‌آید از این راه وارد بشویم. بگوییم اگر استظهار کردیم که این مورد از قبیل صرف الوجود است، این قابل نقل وانتقال نیست. اما از قبیل وجود ساری است، این قابل نقل و انتقال است. این فرق را بگذاریم. چون ایشان فرق گفتند مرحوم نائینی، ما هم یک چیزی اضافه کردیم به این فروع. مراد از صرف الوجود آنجایی است که ماهیت در ضمن فرد اول محقق می‌شود، فرد دوم وسوم ندارد. این را اصطلاحا صرف الوجود می‌گویند.
وجود ساری این است که نه افراد متعدد دارد. مثلا در باب ولایت حاکم صرف الوجود است. وجود ساری نیست. و لذا این مشکلی که در بحث ولایت فقیه مطرح می‌کنند، که اگر ما گفتیم فقیه ولایت دارد، ده نفر فقیه هستند، ده تا ولایت دارند. جوابش این است: اصولا ولایت در فهم عرفی از قبیل صرف الوجود است. از قبیل وجود ساری نیست. این دو تا با همدیگر فرق می‌کنند.
س: اینها روات احادیث هستند مطلق است این دیگر
ج: باشد، نه در فارجعوا اگر در بحث تقلیدش یک جور است، در بحث فتوا و حکومت جور دیگری است.
طبیعت حکومت صرف الوجود است. مراد از صرف الوجود به این معناست، حالا یک تعبیری که ما داریم صرف الوجود است. یک تعبیر هم خود مرحوم نائینی ودیگران دارند که غالبا، این بحث ولایت مال یک خلأ است. وقتی خلأ پر شد دیگر معنا ندارد برای شخص دوم بیاید پر بکند. مثلا مسجدی هست که متولی ندارد. فقیهی متصدی شد، دیگر فقیه بعدی نمی‌تواند متصدی شود، چون آن عنوان این است، مسجد بلا متولی. این الان متولی دارد. مسجد بلا متولی. این راهی است که امثال نائینی رفتند.
راهی که بنده رفتیم و عده‌ای، شاید هم بعضی دیگر هم رفته باشند، حالا فعلا که ذهن خودم هست، آنکه اصولا طبیعتا بر فهم عرفی در باب ولایت صرف الوجود است. یعنی نمی‌آیند ولایت را بر ده نفر در نظر بگیرند.
س: چرا اینها در عرض هم یک شورا بشوند مثلا
ج: آن بحث راه دیگری است به هر حال. یعنی آن صرف الوجود را به شورا، آن صرف الوجود را به شورا ببیند. یعنی چه؟یعنی طبیعت ولایت، مثلا فرض کنید مجنونی هست، پدرش مثلا متولی‌اش شد. دیگر حاکم نمی‌شود متولی‌اش بشود. چون پدر که می‌آید طبیعت ولایت یک نقصی یک کمبودی، یک جهتی هست، آن باید پر بشود. این پر شدن این به دست یک نفر شد، دیگر معنا ندارد نفر دوم بیاید، نفر سوم بیاید، پس این می‌شود از قبیل صرف الوجود. اما اگر گفت اکرم العالم این از قبیل وجود ساری است. این عالم را اکرام می‌کند، آن عالم را اکرام می‌کند، آن عالم را اکرام می‌کند.
یک بحثی یک وقتی مطرح کردیم آقایان دارند مشهور مخصوصا بین فقها حالا منتها الان عوض شده، که ما داریم صدق العادل. از آنطرف هم داریم قلد المجتهد مثلا. آن وقت یک مبنایی دارند که اگر مجتهدین بیش از یکی شد، انسان مخیر است. اما اگر مخبر بیش از یکی شد و تعارض با هم پیدا کردند، انسان یکی را ترجیح می‌دهد. تساقط...
لذا یک اصطلاحی پیششان آمده که اصل در تعارض فتوا تخییر است. اصل در تعارض خبر تساقط است. شنیده بودید؟ البته عرض کردم حالا کمی عوض کردند. شاید هم آقای خویی من جمله آقای خویی عوض کردند. آن که معروف است این است که جزو مسائل مشکل کار است. اصل در تعارض خبر تساقط است.
س: بر چه مبنایی؟
ج: من حالا یک مبنایش را می‌گویم اما آن اسرار واقعی‌اش را می‌گذاریم برای بعد.
عرض کنم که اصل در تعارض فتوا را تخییر می‌دانند، فتوای دو نفر. آن با اینکه دلیل ظاهرش یکی است. قلد المجتهد، صدق العادل. یکی از نکاتش این است، حالا نکات دیگری هم داردکه فعلا نمی‌خواهم متعرض بشوم، خوب این نکته را دقت بفرمایید. اینها بحثشان این است که این دو تا ولو لسان دلیلشان یکی است، خوب تأمل کنید، لکن در واقع دو جور هستند. وحدت تعبیر دارند. در صدق العادل، از قبیل صرف الوجود نیست، از قبیل وجود ساری است. این عادل گفت تصدیقش کن، آن عادل گفت تصدیقش کن، آن یکی گفت تصدیقش کن، نمی‌گوید یک عادل واحد، در صدق العادل از قبیل وجود ساری است. آن وقت چون این عادل آمد گفت در حرم بسته است، آن گفت در حرم باز است. پس تعارض می‌کنند، تساقط می‌کنند. نه این ثابت می‌شود نه آن.
لذا اصل اولی در تعارض خبرین، عرض کردم یکی از زوایای خیلی مهمی است که اصلا عده‌ای حتی همین مقدار را که من گفتم نمی‌گویم. حالابه هر حال کمی را ما گفتیم. یکی از صدق العادل، اینجا به نحو وجود ساری است. چون به نحو وجود ساری است در آن واحد صد تا مخبر را هم شامل می‌شود. هر مخبر عادلی که باشد شاملش می‌شود. شامل این می‌شود، شامل...
س: ادعا است
ج: فهم عرفی است دیگر، ادعا چیست؟ مثل اکرم العالم است. اکرم العالم هم وجود ساری است.
س: پس چرا تساقط کنند آقا؟
ج: چون طریقیت دارند، این می‌گوید بسته است او می‌گوید
س: پس نکته طریقیت و سببیت است، در دو تا فتوا سببیت دارد در اینجا طریقیت
ج: آن سببیت هم نکته‌اش همین است. یعنی یک نکته سببیت این است. این هم دارد مرحوم شیخ هم دارد که ...
در فتوا لازم نیست قائل به سببیت بشویم که تسبیب لازم بیاید. در قلد المجتهد اینجا به نحو صرف الوجود است.
س: پس همه‌اشان نمی‌خواهد
ج: هان
صرف الوجود یعنی شما جاهلید، مثل این می‌ماند که شما جاهلید به دکتر مراجعه می‌کنید. دیگر به همه دکترها که مراجعه نمی‌کنید. قلد المجتهد به حسب ارتکازات عرفی، روشن شد انشاء الله؟ قلدالمجتهد ولو قائل به سبب نباشیم، چون سببیت را هم یک وقتی مطرح کردیم. ولو قائل به سببیت نباشیم، سهم عرفی در قلد المجتهد، این صرف الوجود است. فهم عرفی در صدق العادل وجود ساری است.
لذا این خبر هم تصدیق می‌شود، این عادل هم تصدیق می‌شود، آن عادل، خب طبعا با هم تعارض پیدا می‌کنند تساقط می‌کنند.
س: فتوا مثل ولایت می‌ماند پس اینجا، رفع نقص دارد در واقع می‌کند
ج: بله خب رفع جهل می‌کند.
اما اگر در تعارض فتوا شد، دو تا مجتهد، چون این به نحو صرف الوجود است، شما مخیرید یا این را عمل کنید یا آن را عمل کنید.
س: تساقط نمی‌شود
ج: تساقط نمی‌شود، تخییر می‌شود.
س: حجیت خبر ثقه به همین زده
ج: احسنتم. حجیت خبر ثقه هم همین... روشن شد آقا؟
آن وقت ما بگوییم از حق چه می‌فهمیم؟این در آنجا، بیاییم این مطلب هم در ما نحن فیه. البته عرض می‌کنم این مطلب را من دیشب بود، امروز صبح بود به نظرم، داشتم عبارت مرحوم آقای اصفهانی را یک مروری می‌کردم، فکر می‌کردم، به ذهنم رسید، خیلی رویش فکر نکردم. گاهی اوقات مطلب که به ذهنم می‌رسد رویش باید چند روز حلاجی بکنیم. فعلا به ذهنم رسید که این مبنا، مبنای خوبی است که بیاییم، مثلا وزارت، یا ولایت، این از قبیل صرف الوجود است.
و لذا این نیست که اگر این وزیر نیامد یکی دیگر بگذاریم به جایش. اما بقال از قبیل وجود ساری است. این دو تا با همدیگر فرقش این است. اگر ما حق را بفهمیم از قبیل صرف الوجود است مثل حق الماره، عادتا قابل نقل و انتقال نیست، عادتا. اما اگر از لسان دلیل بفهمیم که این حق از قبیل وجود ساری است، مثل من سبق الی من لم یسبق علیه احد، عادتا باید قابل نقل وانتقال باشد مثل تحجیر. مثل تحجیر عادتا باید این طور باشد.
دیگر چون ما کلام نائینی را نقل کردیم، کلام آشیخ محمدحسین را هم نقل کردیم علت و مقتضی. یک چیزی به ذهن خود این حقیر سراپا تقصیر رسیده که ما بیاییم در موارد حقوق این طوری فرق قائل بشویم. در جاهایی که این سلطنت از قبیل صرف الوجود است، این قابل نقل نیست. مثل حضانت مادر، مثل ولایت فقیه، نمی‌تواند فقیه ولایتش را به غیر فقیه بدهد. مثل ولایت ائمه(ع)، ائمه(ع) نمی‌توانند ولایتشان را به غیر بدهند. مثل وزارت، نمی‌شود به کس دیگری، چون این از قبیل صرف الوجود است. اما اگر از قبیل وجود ساری بود، مثل حق تحجیر، هر کسی آمد اضافه به این زمین پیدا کرد، زمین محجر، این بر او ارتباط پیدا می‌شود.
س: صرف الوجود 29:25 تعبدی است یعنی؟
ج: نه، همین، از لسان دلیل. احسنت
یعنی همین اشکال را آقای، گفت که همان اشکال معروف. کلی‌اش خوب است، تشخیصش باز مشکل دارد. اما کلی‌اش بد نیست. یعنی کلی‌اش شبیه آن علت تامه‌ای است که آقای اصفهانی فرمود. ایشان از راه علت تامه آمد، من فکر می‌کنم این کمی عرفی‌تر باشد. حالا دنبال علت تامه نرویم. این کمی عرفی‌تر باشد. هر جا از حق فهمیدیم صرف الوجود قابل انتقال نیست. هر جا از حق فهمیدیم وجود ساری قابل انتقال است. این نقل و انتقال نکته‌اش این باشد.
علی ای حال این هم مطلبی که مرحوم آقای حاج شیخ فرمودند. فلا یقبل، و ان لم تکن یکن هناک مانع کان قابل لاسقاط، و الامر فی الواقع و فی مقام الثبوت و ان کان کذلک لکنه لا معین لکون الموجب فی ولایة الحاکم و الا30:23 علة تامه؛ جواب ایشان هم روشن شد.
برای اینکه ولایت طبیعتش در عرف صرف الوجود است. اینکه ایشان می‌گوید معین ندارد یا معین، مراد معین باید باشد، معین که معنا ندارد. چیزی که مشخص باشد، دلیل باشد لا دلیل، به نظر ما جوابش روشن شد. جواب اشکال ایشان هم فکر می‌کنم، یعنی جواب شبهه ایشان هم روشن شد.
چون ما در بحث تعدد فقیه هم همین راه را وارد شدیم. گفتیم در نظر عرف ولایت طبیعتش صرف الوجود است. یک مسجدی است، آقایان از راه دیگر رفتند. آن هم نتیجه‌اش همین است. مسجدی است متولی ندارد، یک فقیه متصدی شد، دیگر فقیه دیگر معنا ندارد متصدی باشد.
س: خلأها را تقسیم می‌کنیم
ج: چه را؟
س: خلأها
ج: نه دیگر هر خلأ را که یک کسی پر کرد،
س: 31:12
ج: نه می‌دانم، خب این، فرض کنید مثلا یک کشوری ولی فقیه داشته باشد و یک کشور دیگر. مشکل ندارد این. این بحث این است که یک کشوری که ولی فقیه آمد دیگر معنا ندارد ولی فقیه دوم. این از قبیل وجود ساری نیست. یعنی از این قبیل نیست کل من کان فقیها بالفعل ولی للامر، نه، کل من کان فقیها صلاحیت ولایت دارد. بعد که ولایتش تمام شد، حالا یا با بیعت، غیر بیعت، یا خودش متصدی شد، حالا هر راهی که بود، دیگر دیگری جا ندارد. دقت می‌کنید؟
این نظر این حقیر که نکته، عرض کردم مرحوم آقای نائینی از این راه، می‌گوید مسجد بلامتولی فقیه بیاید متصدی بشود. الان متصدی شد، دیگر مسجد بلا متولی نیست. این یک راه.
س: اگر چه اجدر اعلم باشد؟
ج: اجدر اعلم باشد
دوم راهی است که ما رفتیم
س: نه نه اگر چه باشد باز هم آن دیگر
ج: نه دیگر مگر اینکه باطل بشود.
س: آن عنوان از بین رفته
ج: هان، آن عنوان دیگر از بین رفته. عنوان مسجد بلامتولی این راه، یک راه این است.
یک راهی است که بنده سراپا تقصیر رفتیم. در همان بحث تعدد فقیه، گفتیم نکته‌اش این است. در بحث خبر و مجتهد هم نکته‌اش این است. در بحث خبر وجود ساری است، صدق العادل. این خیلی لطیف است این نکته را رویش فکر کنید. صدق العادل وجود ساری است، مثل اکرم العالم، اما قلد المجتهد آن وجود ساری نیست. نکات دیگری هم دارد که حالا نمی‌خواهم بگویم. دیگر آنها باشد جزو اسرار این بحث.


و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

ارسال سوال