مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- مکاسب 97-1396 » فقه سه شنبه 1396/6/21
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1400/6/16
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - از مباحث مهم در بحث ظهورات، بحث شناخت مدالیل کلام و خصوصاً بحث تعدد مدالیل کلام بود
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- اصول 99-1398 » اصول شنبه 1398/8/11
- مکاسب 98-1397 » فقه چهارشنبه 1397/11/24
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1399/12/26
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
بسم الله الرحمن الرحیم. والحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
بحث راجع به حدیث مبارک «تحف العقول» بود. گفتیم: این حدیث اصولاً دو بخش اساسی دارد. یک بخشش راجع به درآمد است، یک بخشش هم راجع به هزینه ـ انفاق به تعبیر خودشان. و مرحوم شیخ انصاری در کتاب «مکاسب» آن بخش اوّلش را که مربوط به درآمد است نقل کرده، بخش دوم را نقل نکرده. و ان شاء الله ما کلّ روایت را میخوانيم با بخش دومش.
آن وقت در بخش اوّل که راجع به درآمد است چهار مصدر برای درآمد در حدیث مبارک ذکر شده. یکی ولایات است که مراد از ولایات در این جا همان است که ما اصطلاحاً کارمندی به آن میگوییم، حقوق کارمندی. از نظر اقتصادی حقوق کارمندی، کسی که کارمند است، غیر از بخش دولتی است. بخش دولتی ولو ممکن است اجاره باشد ـ مثلاً یک کارخانهای را دولت مصادره کرده ـ، آن بخش دولتی است. آن غیر از کارمندی است. حقوق کارمندی کسانی که پولی را میگیرند در جهت ادارۀ جامعه. حالا از رئیس جمهور، رئیس وزرا، رئیس دولت، دولت، مجلس، هرچه که هست حساب بکنید تا بخشدار و استاندار و اینها. کلّ اینها را به اصطلاح در این روایت به عنوان حقوق کارمندی مطرح کرده. عرض کردیم: تصادفاً در اقتصاد روز ما هم بخش حقوق کارمندی به لحاظ مسائل اقتصادی جداست. ولو پول میگیرد، لکن بین او و کارگری فرق است. حقوق کارمندی بعنوان یک حقوق ثابت است و آثار اقتصادی خاصّ خودش را دارد. دیگر نمیخواهم تکرار کنم.
بخش دوم در این روایت مبارکه بخش تجارت ـ یا داد و ستد، یا اقتصاد بازرگانی است به اصطلاح ـ که دیروز و پریروز گفته شد و توضیحاتش داده شد.
بخش سوم در این روایت بخش اجاره است، به اصطلاح خودِ روایت: اجاره. اجاره هم یکی از بخشهایی است که الآن در اقتصاد فعلی هم هست. امّا در خود این تعبیر اجاره یک نوع توسعهای داده شده. اجارۀ در آن زمان در اقتصاد امروز در دو بخش تولیدی و خدمات صدق میکند. این هم بخش سوم این روایت است. بخش چهارم هم صنعت ـ یا تکنیک ـ که امروز هم بخش صنعتی یک بخش مستقلّی است. باز بخش صنعتی که در روایت توضیح داده شده اوسع از آن بخش صنعتی است که الآن متعارف است. در اقتصاد بخش صنعت تعریف خاصّ خودش را دارد. آنچه که این جا بعنوان صناعات آمده غیر از آن است که الآن در این. نزدیکی دارد، امّا عین آن نیست .
این روایت مبارکه الآن چهار بخش دارد در بخش درآمد: یکی ولایت و بخش کارمندی است؛ یکی داد و ستد و بازرگانی است؛ یکی بخش اجاره و یا تولیدی است، یا فرض کنید خدمات – هردو را شامل میشود ـ ؛ یکی هم بخش صناعات.
ما عرض کردیم: این حدیث «تحف العقول» را ــ کاربه سندش که عرض کردیم مرسل است و تأییداتش به جای خودش، بحثش جای خودش ــ ما دنبال يك جهت دیگری در حدیث «تحف العقول» بودیم که شواهدی از این روایت در غیر این کتاب پیدا بشود. بیشتر دنبال این خط بودیم و راجع به کتاب مفصّل، و مؤلّف، صحبتهای زیادی کردیم. حالا احتیاج به اعاده نداریم. عرض کردیم: در این بخش درآمد ــ دقّت بفرمایید، در این بخش درآمد که چهار بخش شده، ولایت و تجارت و اجاره و صناعات ـ الآن در کتبی که در اختیار ما هست مشابه این عبارت نداریم. در ولایت هیچ نداریم، هیچ جا نداریم. در بخش تجارت تنها بخشی است که در دو مقصد دیگر هم، تقریباً، آمده. یکی در کتاب «فقه الرضا» آمده که تقریباً میشود گفت: تقریباً خود کتاب است با یک تغییرات جزئی. یکی هم در «دعائم الإسلام» آمده. اینها نشان میدهد که این حدیث، اصل داشته. میخواهم این را بگویم. این حدیث اصل داشته. این طور نیست که الآن علمای معاصر ما مثل مرحوم آقای خويی و دیگران اصرار دارند که این هیچ چيز ندارد. نه، حدیث اصل داشته، به ما نرسیده. بله، بخش اجارهاش به ما نرسیده. مثل ولایت است. ما در مصادر موجود خودمان حتّی در مثل «دعائم الإسلام»، حتّی در مثل «فقه الرضا» از اجارهاش چیزی نداريم. این بخشی که امروز میخواهم بخوانم، «وأمّا تفسیر الإجارة». این بخش را فعلاً منحصراً در «تحف العقول» است. مثل بخش ولایت است. بخش چهارمش را هم ان شاء الله بعد عرض خواهم کرد وفی (4:33). بخش صناعات را هم یک مختصریش را با بعضی تغییرات در «فقه الرضا» داریم. پس، از این چهار بخش درآمد، دو بخشش ــ به اصطلاح تجارت و صناعات ــ در «فقه الرضا» آمده. البتّه بخش تجارتش تشابهش بیشتر است، در صناعت تشابهش کمتر است، امّا ریشههای این بحث هست. ریشههای حدیث هست و در «دعائم الإسلام» آن یکی هم نیامده. فقط در «فقه الرضا». امّا بخش تجارتش در دو کتاب آمده. هم «فقه الرضا». «فقه الرضا»يش خیلی قوی است و «دعائم» خیلی تصرّف کرده، نقل به مضمون کرده و بخش تجارت مشکلاتی دارد. در کتاب «دعائم» تقریباً مشکلاتش هم حل شده. این توضیحاتی بود که راجع به بحث.
و امّا برگردیم به بخش سوم این درآمد: «تفسیر الإجارات». عرض کردیم: اجاره در حقیقت در اصطلاح حقوقی و در اصطلاح فقهی یک نوع عقدی است که نتیجۀ آن نقل منافع است. هر شیئی که دارای منافع است یعنی آثاری که بر آن مترتب میشود مثلاً خانه: سکنی. سکنی را میگویند منفعت خانه. فرض کنید ماشین: سوار شدنش مثلاً، اتوبوس باز مسافر جا به جا کردنش مثلاً. من باب مثال میخواهم بگویم. الاغ مثلاً سوار شدنش مثلاً. فرض کنید مثلاً گوسفند یا گاو از شیرش مثلاً ؛ چون اگر مراد خود عین گاو باشد که مثلا گوشتش را بخورند، این دیگر جزء منافع نیست. آن اصل خودش است. منافع عبارت از اموری هستند که بر او مترتّب میشوند. حالا این منافع در بعضی از جاها خفا دارد که آیا جزء منافعش هست، یا نه؟ مثلاً زمینی را که فرض کنید بگیرد، اگر در آن گنجی درآمد گنج جزء منافع زمین است، یا نه؟ حالا آن بحث دیگری است. آن که آيا منافع، حدّ و حدود منافع چیست آن بحث دیگری است.
اجاره در اصطلاح فقهی و قانونی عبارت از عقدی است که نتیجۀ آن نقل منافع است؛ منافع یک شیء، و بطور کلّی اجاره به دو قسم اجارۀ اعیان و اجارۀ اشخاص تقسیم میکنند. اجارۀ اعیان مثل اجارۀ خانه، اجارۀ ماشین، اجارۀ گاو برای شیر دادن مثلاً، اسب برای سوار شدن. این اجارۀ اعیان است. اجارۀ اشخاص هم مثل اين که انسان برود کارگری کند، بنّایی بکند، فرض کنید خیاطت بکند، نقّاشی کند. این اجارۀ اشخاص است.
و مصطلحشان این جوری است: در اجارۀ اعیان موجر و مستأجر میگویند. موجر صاحب است، مالک اوست. مستأجر آن کسی است که از آن انتفاع میبرد؛ مثلاً من مالک خانه هستم. خانه را به شما اجاره میدهم. منافع خانه را به شما نقل میدهم، نه عین خانه را. به من که مالکم اصطلاحاً میگویند: موجر. به شما که استفاده از منافع میکنید و منافع ملک شما شده میگویند: مستأجر، و منافع در ایّام اجاره ملک مستأجر میشود منافعش، و لذا عقد دیگری هست که تقریباً شبیه این است، چون در آن منافع منتقل نمیشود اسمش را عوض کردهاند مثلاً عاریه. فرق بین عاریه، اعاره با اجاره درهمین جاست. در اجاره نقل منافع است. در عاریه نقل انتفاع است، نه منافع ـ یعنی: درعاریه شما حقّ استفاده از خانه دارید. نه خانه ملک شماست نه منافع، و لذا اگر من خانهای را به شما اجاره دادم فرض کنید یکساله. دو ماه يك ظالمی غصب کرد، خب از آن غاصب باید اجرة المثل را بگیرند دیگر. به شما میدهند که مستأجرید، نه به مالک؛ چون منافع در مدّت يك سال ملک شماست. ملک مستأجر است. امّا اگر من خانهای را پیش شما عاریه گذاشتم، رفتم سفر، گفتم: این خانه پیش شما عاریه. ظالمی آمد، دو ماه این خانه را غصب کرد، پول دو ماه را به من میدهند. به مالک میدهند، نه به مستعیر. چرا؟ چون در عاریه منافع نقل نشده، منافع مال خود مالک است. خوب دقّت بفرمایید. انتفاع یک نوع سلطه و رابطه بین ملک و مالک است. خوب دقّت كنيد. منافع چیزی است که برای شیء فی نفسه ثابت است. عین هم که عین خارجی است. یک دفعه من عین خارجی را منتقل میکنم که بیع است. همان تجارت است. یک دفعه خود عین منتقل نمیشود آنچه که ترشّح و تراوش از آن دارد. این اسمش منافع است. یک دفعه نه من آن را هم به شما منتقل نمیکنم. آن سلطهای که من داشتم آن سلطه را من منتقل میکنم. من حقّ استفاده از خانه داشتم، این حقّ استفاده را به شما منتقل میکنم. این اسمش عاریه است و لذا در مورد عاریه فارق اساسیاش با اجاره این است که در مورد اجاره منافع ملک مستأجر است. اگر کسی هم غصب کرد، برمیگردد به مستأجر؛ چون آن مالکش است.
س: [در] عاریه از منافع استفاده میکند؟
ج: انتفاع دارد، امّا ملکش نیست. همین نکتهاش است. انتفاع دارد. در عاریه انتفاع دارد. درست است. قبول است. در عاریه حقّ انتفاع دارد، امّا نه این که مالک منافع باشد. میگوید: من میروم سفر، خانه يکساله دست شما باشد. میشود عاریه. حالا کسی آمد دو ماه این خانه را غصب کرد. خب پول را از او میگیرند، اجرت دو ماه را. اجرة المثل دو ماه را میگیرند. به چه کسی میدهند؟ به این مستعیر میدهند؟ نه، به مالک خانه میدهند. این نکتهاش این است. حقّ انتفاع داشته؛ حقّ انتفاع چیزی نیست که به ازایش چیزی باشد. پس اگر خود منافع شیء را منتقل کرد میشود اجاره. اگر منافع را منتقل نکرد میشود به اصطلاح عاریه ـ یعنی: حقّ انتفاع را منتقل کرد به طرف مقابل. این فرق بین عاریه.
در این روایت مبارکه بحثی که کرده بحث اجاره است. من یک مطلبی یادم آمد. این جا اوّل بگویم، بعد وارد تفصیل بشوم.
عرض کنم که: دربحث تجارت ایشان یک قاعدهای گذاشتند که هر چیزی که مباح و محلَّل باشد خرید و فروشش جایز است و عرض کردیم: در کتاب «دعائم الإسلام»، کتاب «دعائم الإسلام» یک کتاب قانونی بوده برای فقه اسماعیلیها. در قرن چهارم ـ سیصد و چهل و پنجاه ـ این کتاب نوشته شده در مصر. حکومت اسماعیلی ــ شش امامی كه به حکومت فاطمیها معروف است. ایشان وفاتش 361 است. در زمان خلیفۀ چهارم از خلفای فاطمی الإمام المعِزّ به اصطلاح، به اصطلاح خود فاطمیها و اسماعیلیها این کتاب نوشته شده.
ایشان این را بعنوان... و لذا میگوید: این خیلی کلام زیبایی است از امام صادق (ع). آن کلام این میشود: هر چیزی که «یحلّ الانتفاع به يجوز البیع». خب، این قاعده اگر ثابت بشود بسیار قاعدۀ خوبی است، یک قاعدۀ کلّی. شیخ انصاری هم روی همین قاعده این جا آورده که هر چیزی که انتفاع درست باشد به او، ما بتوانیم آن را شرعاً به کار ببریم ، استعمال بکنیم، خرید و فروشش هم جایز است. این یک قاعدۀ کلّی. در این جا این قاعدۀ کلّی خیلی خوب است، ولی یکی دیگر هم خوب است با این اضافه بشود. عادتاً جایش مناسب بود که خود بنده هم این جا متعرّض بشوم، لکن ديگر حالا روی جهاتی بعد متعرّض آن میشویم. در خود مکاسب محرّمه وارد آن [میشویم] و آن این که قاعدۀ دیگر اثبات بکنیم: هر چیزی که خدا خلق کرده حقّ انتفاع به آن داریم که اصطلاحاً أصالة الحِلّ به آن میگویند. اگر أصالة الحلّ را به این قاعده ضمیمه بکنیم، یک قاعدۀ بسیار مفیدی در جامعۀ ما درست میشود. پس هر چیزی که الآن هست اصل اوّلی جواز انتفاع است ـ خوب دقّت بکنید ـ جواز استعمال است. هر چیزی هم که يجوز الاستعمال، جایز است خرید و فروشش. فرض کنید یک تکّه سنگ از کرۀ ماه آوردند. خوب بگوییم: اصل اوّلی آن است كه انتفاع به آن درست است. چون انتفاع هم درست است، خرید و فروشش هم اشکال ندارد. پس هر چیزی که ما شک بکنیم که آیا یجوز الانتفاع أم لا، بگوییم: اصل اوّلی جواز انتفاع است. بعد به روایت «تحف العقول» هر چیزی هم که «يجوز الانتفاع يجوز بیعه وشراؤه وهبته وعاریته»، و الی آخره. و لذا خیلی خوب است که در ذیل این بخش خیلی به جاست که اگر بخواهیم متعرّض قاعدهای بشویم همین قاعدۀ حل. البتّه من یک نکتهای را الآن این جا فقظ در حدّ اشاره عرض میکنم، تفصیلش در وقت خودش. در اصطلاح فقها أصالة الحلّ را جاری میکنند و گاهی اوقات أصالة الحلّ را به معنای حکم واقعی میگیرند، گاهی اوقات به معنای حکم ظاهری میگیرند. به نظر خود بنده ها ـ نمیخواهم بگویم: کلمات اعلام ـ فرض کنید در کلمات آقای خویی، در کتاب مرحوم نايینی، دیگران، بزرگان، أصالة الحلّ به هر دو معنا آمده، اشتباه نشود. امّا این حقیر سراپاتقصیر اعتقادم بر این است که اگرـ اگر به این معنا است که ای کاش ــ این اصطلاح را فقهای ما به کار میبردند: اگر آن جایی که مراد حلّ واقعی است قاعدۀ حل میگفتند، و آن جایی که حلّ ظاهری است أصالة الحلّ میگفتند. دو تا قاعده تأسیس بشود، نه يک قاعده. قاعدۀ اوّل حلّیّت واقعی جمیع اشیاء که خداوند در اختیار بشر قرار داده. قاعدۀ دوم أصالة الحلّ؛ یعنی حلّیّت شیء مشکوک. چون دو تا بحث است، نه يک بحث. بحث اوّل بعنوان حکم واقعی است. یعنی چه؟ یعنی: هرچه خداوند در روی کرۀ زمین خلق کرده، یا کرۀ ماه، مرّیخ، هرچه که بشر به آن رسید و سلطه پیدا کرد، این شیء بعنوانه حلال است. خوب دقّت بکنید. بعنوانه حلال است. فرض کنيد میوههایی که انسان پیدا میکند. حیوانات دریایی که پیدا میکند. هرچه که پیدا کرد، هرچه که بشر تدریجاً به آن سلطه پیدا کرد، واقعاً حلال است، نه ظاهراً. احکام واقعیّه معیارشان این است که روی شیء بعنوانه میروند؛ مثلاً فرض کنید پرتقال خوردن، خود بعنوان پرتقال، این حلال است. سیب خوردن به عنوان سیب خوردن، نه سیب خوردن به عنوان این که حکمش را نمیدانیم. پس در احکام واقعیّه به اصطلاح حکم روی خود شیء بعنوانه میرود و از طرف دیگر احکام واقعیّه مقیّد هستند به نسخ ـ یعنی: هر حکم واقعی باقی است تا نسخ بشود. این معیار حکم واقعی است. در حکم ظاهری حکم نمیرود روی واقع شیء، روی عنوان. میرود روی عنوان عام ـ مثل مجهول.
این فرق بین حکم واقعی و ظاهری است، و لذا در هر جایی، در هر لسان دلیلی حکم رفت روی خود عنوانش، گفت: این جایز است، این حکم واقعی است. اگر گفت: مادام مجهولاً جایز است، حکم ظاهری است. هر جا علم و جهل آمد، شما را با علم و جهل راه بردند، میشود حکم ظاهری. و لذا برای معیار فهمیدن حکم ظاهری يا واقعی یک معیار خوبش هم این است. هر حکمی که در لسان دلیل مقیّد به جهل شد، آن حکم ظاهری است. «کلّ شیء هو لک حلال حتّی تعرف أنّه حرام» «حتّی تعرف». هر حکمی که مقیّد شد به علم، آن حکم ظاهری است. اصلاً معیار حکم ظاهری و واقعی این است: در احکام واقعیّه خود عنوان موضوع است و رفع حکم هم به نسخ است. در احکام ظاهریّه عنوان موضوع نیست. مجهول موضوع است؛ مثل «القرعة لکلّ أمرٍ مجهول». هر جا آمد روی عنوان مجهول، میفهميم اين حکم ظاهری است. این معیار کلّی. رفع آن حکم ظاهری هم به جهل است. به رفع جهل است. تمام احکام ظاهریّه مقیّد هستند به علم. به علم به خلاف. قاعدۀ سوق مسلم. خب سوق مسلم حجّت است، مگرعلم به خلاف پیدا بکنیم. اصالت عدمِ مثلاً، مثلاً مسلمان گفت: این گوشت مذکّی است. بسیار خوب. شما این قولش را قبول کنید، مگر علم به خلاف پیدا بکنید. تمام قواعد ظاهریّه مقیّد میشوند به علم به خلاف. دقّت فرمودید؟ مثلاً «کلّ شيء مطلق حتّی یرد فیه نهي». این حدیثی که مرحوم صدوق، مرسلۀ مرحوم صدوق. خب، «کلّ شيء مطلق حتّی یرد فیه نهي» این جا این اطلاق چیست؟ ظاهری است، یا واقعی؟ خب، معلوم شد واقعی است. این حکم واقعی است؛ چون «یرد فیه نهيٌٌ»؛ تا شارع نهی بکند. چون آورده روی نسخ، روی شارع، این میشود واقعی. امّا «کلّ شيء لک حلال حتّی تعرف أنّه حرام بعینه»، این جا کجاست؟ ظاهری است. هر حکمی که مقیّد شد به علم و جهل، میشود ظاهری. این معیارش. هر حکمی که مقیّد شد به نسخ و تشریع و «تا شارع حکم بکند»، این میشود واقعی.
و ما دو تا حلّیّت داریم، نه يکی. اوّلی حلّیّت واقعی است. به چه معنا؟ بندۀ سراپا تقصیر عرض کردم که: این در عبارات آقای خویی، دیگران، توی «عروه»، هیچ جا این اصطلاح نیست. اشتباه نشود.
من یک روزی هم در بحث آنیه و اناء یک مطلبی را گفتیم، ظاهراً اشتباه گفته بودیم. یعنی تعبیر غلط بود. گفتم: آنیه يعنی ظرف نوشیدنی، و آن یکی... . نه، آنیه و اناء به يک معناست. سه تا احتمال در آن است:
یکی این که: آنیه و اناء خصوص ظرف نوشیدنی باشد ـ مثل استکان، مثل لیوان. بشقاب را به آن آنیه نگوييم. لذا آن روایتی که میگوید: اگر سگ در انائی ولوغ کرد، خصوصش نوشیدنی است. چیزی که مال نوشیدن است و به نظر ما همین احتمال هم صحیح است. حالا ان شاء الله بحثش در طهارت.
احتمال دوم: چه ظرف نوشیدن باشد، چه خوردن. احتمال. من یک جور دیگر گفته بودم. ظاهراً اشتباه گفته بودم.
احتمال سوم که مرحوم صاحب «جواهر» مصرّ به آن است: مطلق ظرف. هرچه که حالت ظرفیّت دارد. ولو فرض کنید مثلاً یک فرض کنید مثلا پوستۀ همین ضبط صوت مثلاً. هرچه که وقتی نگه داریم، در آن آب بریزیم، نریزد، این اسمش میشود ظرف. دقّت فرمودید؟ حالا میخواهد خوردن باشد، یا نباشد. حالا یک بحثی بود این تدارک مافات بود. من ظاهراًاشتباه گفته بودم ،آن هم تصحیح بشود.
حالا بیاییم در ما نحن فیه. ما دو تا حلّیّت داریم: یکی قاعدۀ حل داریم ـ به اين تفسیر بنده البتّه ـ، یکی أصالة الحلّ داریم. قاعدۀ حل به این معنا: هر چیزی که هست بعنوانه، واقعاً حلال است. واقعاً، نه جعل. نه به حسب جهل ما. خداوند هرچه را در روی کرۀ زمین، آسمان، ماه، هرچه که مقدور بشر است، دست بشر به آن میرسد، دریا، فضا، هرچه که انسان پیدا کرد، واقعاً شارع حلالش کرده «حتّی یرد فیه نهي»؛ مگرتحریم بیاید، و الّا واقعاً حلال است. و لذا این معنا «کلّ شيء مطلق حتّی یرد فیه نهي»، اگر معنایش این باشد، این به درد برائت نمیخورد؛ چون برائت مال علم است. این معنایش این است که هر چیزی حلال است. عرض کردم سابقاً: مرحوم نايینی هم تمسّک کردهاند ـ در آن بحث خودشان که خواهد آمد ـ «أُحلّ لکم ما في الأرض جمیعاً». گفتیم: این هم از عجایب کلمات ایشان است. ما آیهای در قرآن به نام «أُحلّ لکم ما في الأرض» نداریم. "خلق لکم ما في الأرض جمیعاً". حالا گاهی اشتباه پیش میآید برای اعلام که آیه را اشتباه مینویسند . علی أيّ کیف ما کان، این خودش یک بحث. یک بحث کبروی است و اگر آقایان هم بخواهند روی آن بحث بکنند جا دارد. ما تعبیر صریح نداریم: «أُحلّ لکم ما في الأرض»، والاّ بحث نمیشد در قاعدۀ حل. پس بحث اوّل: اثبات بکنیم هر چیزی واقعاً حلال است، واقعاً ها. اگر ما این مطلب را اثبات کردیم، با ضمیمۀ روایت «تحف العقول» به درد بیع هم میخورد. پس هر چیزی واقعاً خداوند آن را حلال قرار داده و هر چیزی هم که واقعاً حلال باشد خرید و فروشش جایز است، و خیلی هم به جاست. لکن من هرچه فکر میکنم بخواهم وارد این بحث بشوم چند روز طول میکشد و دیگر جایش این جا نیست. دیگر از آقایان عذر میخواهم. این توی ابحاث مکاسب آن جا چون متعرّض میشویم، خواهیم گفت. این اسمش را ما گذاشتیم قاعدۀ حل.
بحث دوم: أصالة الحلّ. أصالة الحلّ این است که مثلاً من نمیدانم که آیا این فرض کنید پنیر در آن مثلاً شیء نجسی هست، یا نه؟ نه این که پنير حلال است. پنیر قطعاً حلال است. این در آن شبهه نداریم. این شک در موضوع داریم. این اسمش را میگذاریم أصالة الحلّ.
بنده به ذهنم آمده كه ای کاش اگر فقهای ما بین این دو تا فرق میگذاشتند.
س: أصالة الحلّ در احکامِ ...
ج: ظاهریّه باشد.
س: عرضم این است: آن جاهایی که شک در تکلیف باشد، چه جوری میشود؟ همان اصالت عدم نسخ میآید مطرح میشود؟
ج: نه، نسخ نه. جهل من است.
س: این طور که شما میفرمایید منوط به نسخ است.
ج: نه، آن در واقع است که. أصالة الظاهر، نه علم من. من نمیدانم که این آب نجس است، یا نه؟ من نمیدانم.
س: (20:13)
ج: با همین. احسنت. این میشود جهل.
س: تشخیصی ندارد این قضيّه؟
ج: به این معنا که يجوز شربه أم لا؟ به این معنا. مثلاً پنیر را میشود خورد، یا نه؟ به نحو کبرا. پنیری که مثلاً در بازار، در بازار مسلمانان گفته میشود: توی آن میته هست ــ كه در روایات هم دارد ــ میشود خورد به أصالة الحلّ، یا نه؟ مثل قاعدۀ سوق مسلم. آن هم أصالة الحلّ است مفادش، فرق نمیکند.
پس ما یک أصالة الحلّ اسمش را میگذاریم، یک قاعدۀ حل. روشن شد؟ قاعدۀ حل یعنی حلّیّت واقعی. أصالة الحلّ یعنی حلّیّت ظاهری. پس این حدیث مبارک «کلّ شيء هو لک حلال حتّی تعرف أنّه حرامٌ» اگر یاد مبارکتان باشد در بحث استصحاب ـ دیگر در «کفایه» هم اشارهای به آن کرده ـ چند احتمال در آن داده شده:
احتمال داده شده که این أصالة الحلّ باشد ـ یعنی ظاهری باشد. احتمال داده شده قاعدۀ حل باشد، «کلّ شيء لک حلالٌ» حلّ واقعی باشد. احتمال داده شده استصحاب باشد. احتمال داده شده ظاهری و واقعی باشد. احتمال داده استصحاب و ظاهری باشد. هفت تا احتمال. احتمال داده که ظاهری و واقعی و استصحاب باشد. «کلّ شيء هو لک حلال»، «کلّ شيء هو لک، حلالٌ». هفت تا احتمال که آن آقایان اصولیها ذکر کردهاند، ناظربه همین است. با این بیان ما روشن شد برای شما که این احتمالات بی جاست. اصلاً این روایت فقط در حلّ ظاهری است. چرا؟ چون تقیّد به علم دارد. هر حکمی که در لسان دلیل تقیّد به علم پیدا کرد، میشود ظاهری.
س: این ادلّۀ محرّمات پس همه ناسخ قاعدۀ حل باید باشد قاعدةً.
ج: بله دیگر. ناسخاند دیگر، و لذا اگر در یک جایی ثابت نشد نسخ شده ـ يعنی: برداشته شده، ناسخ نه به آن معنا؛ چون حکم اوّلی است. بله، به يک معنا بله ـ در آن جا برمیگردیم به قاعدۀ حل.
بنابراین ان شاء الله تعالی حالا من وارد این بحث دیگر بیش از این نمیشوم. ما دو تا بحث در حلّیّت داریم. مناسب است در همین جا هم گفته بشود ـ که حالا فعلاً عذرش را میخواهیم ـ: یکی قاعدۀ حل، یکی أصالة الحلّ. عین همین را در طهارت هم میشود بگوییم. یکی قاعدۀ طهارت. بگوییم که: هر چیزی که خدا خلق کرده، اصل اوّلی این است که طاهر است، خودش واقعاً طاهر است. مثلاً یک تکّه سنگ از کرۀ ماه آوردیم. نمیدانیم که نجس است، یا نه. نه، بگوییم: واقعاً خدا این را طاهر قرار داده است، واقعاً. این میشود قاعدۀ طهارت.
یکی أصالة الطهارة است که شک داریم طاهر است، یا نه؟ بنا به طهارت میگذاریم. پس أصالة الطهارة غیراز قاعدۀ طهارت است.
البتّه این را هم من عرض بکنم: من ندیدم کسی از فقها قاعدۀ طهارت را احتمال داده باشد ـ به این معنا که قاعدۀ طهارت یعنی هر چیزی را که خدا خلق کرده مقتضای جعل اوّلیش طاهر است. أصالة الطهارتی که آقایان قائلاند فقط در قضیّۀ ظاهریّه است. در أصالة الطهارة است. در حل، چرا، دو بحث هست:
بحث اوّل: آیا هر چیزی واقعاً حلال است، الّا ما خرج بالدلیل؟
بحث دوم: هر چیزی ظاهراً حلال است اگرشک کردیم. شک کردیم این خمر است یا خلّ است، حالت سابقه نداشته باشد ـ چون حالت سابقه رافع شکّ است به يک معنایی تعبّداً. اگر حالت سابقه نداشته باشد ـ حکم میکنیم به أصالة الحلّ. یک مایعی است حالت ترشی دارد، شیرینی دارد، یک وقتی هم خمر بوده، یک وقتی هم خل بوده، حالات سابقهاش، یا اصلاً حالت سابقهاش را نمیدانیم. این جا میگویند: أصالة الحل جاری میشود: «کلّ شيء لک...» . البتّه
س: قاعدۀ طهارت هم باید اوّل شک داشته باشیم دیگر.
ج: قطعاً شک باید داشته باشیم. محلّش شک است. قطعاً محلّش شک است.
ان شاء الله فکر میکنم یک مقداری مطلب روشن شد. البتّه يک بحث دیگری است و آن این که روایاتی که در أصالة الحلّ ذکر شده شبهه دارد. دیگر آن بحث چون خیلی تفنّنی و خیلی علمی است باشد بعد ان شاء الله. آن یکی دو سه روز، سه چهار روز طول میکشد تا شبهاتش و مواردش و سندهایش اينهايش بررسی بشود.
برگردیم ــ این بین پرانتز بود. این عبارت بین پرانتز را بايد ببخشید. برگردیم به بحث خودمان. مرحوم... . در این کتاب تفسیراجارات آمده.
س: این قاعدۀ کلّی ـ که: هرچیزی که حلال باشد، بیعش جایز است ـ این واقعاً هم ملتزم به این هستیم، یا نه؟
ج: بله، خوب. بد حرفی نیست. خیلی خوب است. واقعاً هم این به درد امروز ما خیلی میخورد. خیلی کارگشاست اگر این درست شود. هر دو قاعده را اثبات بکنیم، خیلی کارگشاست. یکی قاعدۀ حل، یکی این که: هرچیزی هم که جایز باشد، بیعش هم و خرید و فروشش هم اشکالی ندارد.
س: موردی داریم که نه جایز است حلّش؟
ــ استاد: خوب بگویید. ما شاید (24:21).
علی ایّ، یکی از فوائد مهمّ روایت «تحف العقول» این نکته است و خوشبختانه این نکتۀ «تحف العقول» غیر از «تحف العقول» در «فقه الرضا» هم آمده، در «دعائم» هم. البتّه هر سه کتاب از نظر فنّی ضعیفاند. انصافاً از نظر تاریخی هر سه کتاب ضعیفاند، امّا شواهد خارجی دارد.
من همیشه عرض کردم ـ این چون یک مقداری مبنای خود بنده است آقایان شاید ـ: ما حدیث را و یک روایت را بنده از دو زاویه يکی از زاویۀ تاریخی و وقوعش و تحقّق خارجیاش ـ یک كمی شبيه مثلاً علم فیزیک و نجوم و این علمهای رسمی. یکی از زاویۀ حجّیّت، ها. اشتباه نشود. من گاهی اوقات یک بحثی که میکنم ناظر به وجود است، این متعارف در حوزههای ما نیست. در حوزههای ما فقط بحث را روی حجّیّت بردهاند، روی بحث اوّل نبردهاند. ما معتقدیم که اضافۀ بر بحث حجّیّت آن قسمت را هم دارد. اضافتاً بر این که چون خود بنده قائل به حجّیّت خبر ثقه تعبّداً نیستم. اگر تعبّداً بودم ـ مثل مشهور ـ باز خوب بود، دنبال حجّیّت. چون قائل به آن نیستم، از آن بحث اوّل زمینههای بحث دوم را درست میکنیم. تفسیرش ان شاء الله در جای دیگر.
«وأمّا تفسیر الإجارات». پس مراد از اجاره در این حدیث مبارک آن جایی است که نقل منافع باشد، یا اعیان، یا اشخاص. البتّه الآن بنای الآن در اقتصاد در آن جایی که نقل (منافع) اعیان است، غالباً خوب همان اجاره حساب میکنند، امّا آن جایی که نقل (منافع) اشخاص است، اگر کار تولیدی است ـ یعنی: انسان یک چیزی را ایجاد میکند ـ آن را اصطلاحاً به اصطلاح بخش تولیدیِ اقتصاد میدانند که این بخش تولیدی این از اقسام اساسی اقتصاد در دنیای معاصر است. بحثهای بسیار مهمّ دنیای سرمایهداری و مارکسیسم و اینها در همین بخش تولیدی است. تمام بخشهای مهمّ اقتصاد. مثلاً فرض کنید کتاب «سرمایه» کارل مارکس از اوّلش که شروع میشود درصد قیمت انتفاعی و فلان، اصل کلام در بخش تولیدی است و آنچه که امروز دنیای ما روی آن خیلی بحث زیاد است در حقیقت همین بخش تولیدی است. لکن یک بخش دیگر هم در این روایت جزء اجاره حساب شده که در اقتصاد معاصر ما اصطلاحاً از آن تعبیر به خدمات میکنند یا سرویس ـ به اصطلاح لفظ انگلیسیاش ـ مثل تاکسیداری، مثل هتلداری. این هم در اصطلاح ما خدمات است. در اصطلاح این حدیث مبارک اجاره است. همان تاکسیدار هم اجاره است، امّا در اصطلاح روز او را با تولیدی فرق میگذارند. آن که تولید رادیو میکند، تلویزیون میکند، تولید فرض کنيد لباس میکند، تولیدی لباس، تولیدی غذا، این را با این دو تا با همدیگر فرق دارند. در این روایت یکی حساب شده. هر دو اجاره حساب شده، امّا در بحث اقتصاد روز بخش خدمات را کلاًّ جدا میکنند و آثار خودش را و مخصوصاً مسئلۀ مالیات وغیر مالیات آثار فراوان خاصّ خودش را دارد. ما فعلاً در این بخش وارد نمیشویم تا یک جایی که مناسبت بهتری دارد آن جا وارد میشویم.
س: یکی را میگویند: تولید کالا، یکی را میگویند: تولید خدمات، یعنی: هر دو را باز جز تولیدیها حساب میکنند.
ج: اصطلاحاً تولید را با خدمات یکی نمیگیرند، دو تا میگیرند. بعد چون اصطلاح است، گاهی میشود یکی میگوید: نه آن هم یک نوع تولید است. خدمات را تولیدی نمیدانند. حالا من در بحث صناعات هم باز یک مقداری توضیح میدهم.
«وأمّا تفسیر الإجارات فإجارة الانسان نفسه». این حدیث «تحف العقول» در این نکته که بین تولیدی با خدمات فرض کنید فرق بگذارد متعرّض نشده. این حدیث «تحف العقول» یک نکتۀ دیگر را متعرّض شده که خیلی اهمّیّت دارد و آن بخش این است که این بخش سوم ـ که اجاره است ـ فرقش با ولایت چیست؟ چون ایشان بخش اوّل را ولایت ـ یعنی: کارمندی ـ خب درآن جا هم یک کارمندی میرود در اداره کار میکند فعل خودش را انجام میدهد، در مقابل میگیرد. چه فرقی بین ولایات و اجارات است؟ خب، ولایات هم یک سنخ خرج اجاره است. چه فرقی میکند؟ بخش اوّلی که ایشان وجه الولایات قرار داد ـ یعنی: در حقیقت الآن در اصطلاح ما میگوییم: بخش کارگری و کارمندی. اصطلاح را عوض میکنیم. دراین جا به جای کارگری و کارمندی آمده ولایات و اجارات. این، این را حدیث متعرّض شده. خوب دقّت بفرمايید. قبل از این که وارد حدیث بشوم. این را حدیث متعرّض شده که چرا ما بخش اجارات را با ولایات جدا میکنیم؟ سؤال روشن شد؟ چه فرق میکند؟ این آقا میرود در اداره هشت ساعت کار میکند، ماهی این قدر میگیرد. این آقا هم میرود کارگری میکند. فرض کنيد بنّایی میکند. صرف عمل میکند. هشت ساعت کار میکند، آن قدر میگیرد. چه فرقی میکند؟ چه فرقی بین اجارات و ولایات هست؟ این را «تحف العقول» دارد. حالا به تعبیر معاصر ما چه فرقی است بین کارمندی و کارگری؟ چرا این دو تا را با هم فرق بگذاریم؟ این را من تمهیداً عرض کردم که بگویم: «تحف العقول» ناظر به چه نکتۀ لطیفی است!
«فإجارة الإنسان نفسه» که این را اصطلاحاً عرض کردیم: اجارۀ اشخاص میگویند.
«أو ما یملک». این «ما یملک» احتمالاً دو معنی داشته باشد احتمالاً ـ والعلم عند الله ـ:
1. یعنی خانهاش را اجاره بدهد. اين اصطلاحاً اجارۀ اعیان به آن میگویند.
2. عبدش را اجاره بدهد. مایملک ـ یعنی آن عبدش ـ را اجاره بدهد، یا آن کنیزی که دارد، مالک کنیزی است، کنیزش را اجاره میدهد برای شما بیاید هشت ساعت کار میکند، گردگیری میکند، خانه را تمیزمیکند. همین که اصطلاحاً بخش خدمات به آن میگوییم. سرویس دهی کند، بیاید مثلاً این قدر اینها را پول بگیرد. این پول را چه کسی میگیرد؟ مولا میگیرد. این جا میخواهد بگوید: آن عبد ... . یعنی به عبارت دیگر این نکات فنّی این روایت را من در روز اوّل هم عرض کردم. در بخش به اصطلاح مهمّ این روایت این غیر از این که حالا تصویر موضوع کرده میخواهد این نکته را ثابت بکند که این کار مشروع است. این فرض کنید مثلاً طبق بعضی از تصوّرات ظلم نیست. حالا اگر فرض کنید عبدش است، اجاره داد که برود فلان خانه کار بکند، چه کسی مالک این اجرت است؟ خود عبد که مباشر اعمال بوده، یا مولا؟ خوب دقّت بکنید. این وقتی که میگوید: «إجارة نفسه أو ما یملک» یعنی چه؟ یعنی: در این جا این کار ولو به حسب ظاهر شما خیال میکنید هر کسی که کار کرد "لیس للإنسان إلاّ ما سعی" دیگر. خود عبد کار کرده، خودش باید مالک بشود. این جا میخواهد تأیید بکند که این مطلب درست است که اگر عبدش را فرستاد جایی کار کرد مولا مالک است، ولو عامل ـ یعنی: کارگر ـ کسی است و آن که مالک است کس دیگری است. تفصیل بین کارگر و مالک. همان دعوای معروفی که مارکسیستها همیشه روی آن گیر دارند که میگویند: نمیشود که مالک غیر از کارگر بشود.
«فإجارة الإنسان نفسَه أو ما یملک». این دو تا. «ما یملک» هم دو تا شد خودش: یا اعیان شد ـ مثل خانه ـ، یا اشخاص شد ـ مثل عبد.
«أو یلي أمره». اگر انسان ولیّ بر يك کسی است؛ مثلاً بچّهای است، یا مثلاً شخص سفیه مانندی است، یا فرض کنید مثلاً دیوانهای است من باب مثال. حاکم [کسی را] ولیّ او قرار داده که تمام امور در اختیار او باشد. یک نوع عملی را که این دیوانه مثلاً یک جا بنشیند پایش را تکان بدهد فرض کنید مثلاً این یک اجرتی برایش بیاورد، میتواند آن اجاره را هم بدهد.
«أو ما یلي أمره». البتّه اين «یلي أمره» باید به مقداری باشد که شامل مثل اجرت بشود و الاّ مقتضای قاعده آن جا چون ملک نیست، «موَلّی علیه» است. بین ملک و «موَلّی علیه» خیلی فرق میکند.
«من قرابته» این جا احتمال دارد از «قرابته» مراد خود فرزند انسان باشد که نظر به همان روایت معروف «أنت ومالک لأبیک» احتمال دارد. احتمال دارد «من قرابته» عموم داشته باشد، اطلاق داشته باشد، ولو پسرعمویش باشد، برادرش باشد، امّا در جایی که جعل شده باشد؛ چون ولایت انسان فقط بر فرزند به اصطلاح شارع قرار داده. بقیّهاش موردی است ـ یعنی: باید حاکم قرار بدهد. جعل اوّلی نیست. جعل اوّلی فقط یک مورد است.
«أو ما یلي أمره من قرابته أو دابّته». این احتمال دارد این «دابّتِه» به جر بخوانیم. آن وقت این باید عطف بر «یملک» باشد. بیان «یملک» باشد در حقیقت. یعنی «من دابّته» بوده مثلاً فرض کنید. یا «إجارة الإنسان نفسَه، أو ما یملک، أو دابّتَه». «دابّته» را به نصب بخوانید؛ چون دابّه جزء «ما یلي أمره» نیست. «ما یلي أمره من قرابته» تمام شد. دابّه در مقام ولایت نیست. دابّه ملک است، نه ولایت. ولایت مثل مجنون و صغیر و سفیه و اینها. این ملک است.
«أو ثوبه». روایت یک مقداری فنّی نیست. این دابّه و ثوب ازمصادیق مایملک است ـ یعنی اگر میخواست فنی باشد، باید این طورباشد: فإجارة الإنسان نفسه، أو یلي أمره من قرابته، أو ما یملک من دابّته، أو ثوبه، أو عبده، أو أمته ـ این جوری ـ أو بیته، أو داره. دقّت فرمودید؟ روایت یک کَمَکی خالی از تشویش نیست.
س: اگردابّهاش را بدهد فرد دوم اجاره میشود.
ج: سوم، بلکه چهارم. «نفسه» اوّل، «یملک» دوم، «یلي» سوم، «دابّته» چهارم.
س: «یلي» میشود دیگر باز؟
ج: نه «يلي» نیست که. ولایت است.
س: خودش دابّهاش را اجاره نمیدهد. میدهد فرد دومی اجاره میدهد. واگذار میکند. فرض کنید که وکیل میکند، یا بفرمایید مثلاً.
ج: آن که بحث وکیل شد که دیگر. میخواهد بگوید: «إجارة الإنسان نفسه، أو ما یملک ،أو ما یلي، أو دابّته». آن هم جزء «یملک» میشود. خب، دابّه جزء «یملک» است دیگر. چون دابّه که جزء «ولي» نیست. ولایت نیست. در محدودۀ [ولایت نیست]. ولایت آن جایی است که خودش مستقلّ است، ولیّ تکمیل میکند. دابّه که مسئلۀ ولایت که نیست. ملک است.
«أو ثوبه. فإجارة الإنسان» إجارة الإنسان. لاحظوا «بوجه الحلال من جهات الإجارات». اگر میخواهد این اجاره حلال باشد «أن فإجارة الإنسان یوجر نفسه». اگر میخواهد وجه حلالش باشد این طور: خودش را ، «أو داره»، این خودش میشود اجارۀ اشخاص. «داره» اجارۀ اعیان، «أو أرضه» اجارۀ به اصطلاح ارض. خود همین روایت مبارکه نشان میدهد که اجارۀ زمین و ساختمان اشکال ندارد، ولو به عرض عریضش. خود مسئلۀ زمین و اجاره دادن یکی از بخشهای مهمّ اقتصاد است. فرض کنید یک کسی 100 هکتار، 1000 هکتار زمین دارد. میدهد به کارگری، به کشاورزی آن را زنده میکند. آن زمین هم فرض کنید مثلاً اگر احیا نشده باشد. خب این بحث مهمّ اقتصاد این است که چه کسی مالک آن نتیجه میشود؟ آن کسانی که ذهنشان یک جور دیگر است میگویند: خود همان که کشاورزی کرده آن باید مالک باشد.
«أو شیئاً یملکه». عرض کردم: این دیگر شامل عبد و کنیز و برده و نمیدانم دابّه و ثوب و همه چیز میشود.
«بأن یوجر نفسه». خوب دقّّت بکنید. وجه حلال فقط مجرّد اجاره نیست. «في ما یُنتفَع به». این «في ما» متعلّق است به «يوجر»؛ یعنی: معیار ـ چون بحث روایت کلّی است ـ معیار این است که آن منافع حلال باشد. خوب دقّت کنید. اگر آن منافع حلال بود، اجارۀ خودش برای آن منافع هم درست است. این معیار شد. مثل باب بیع و لذا قاعدۀ حلّ و أصالة الحلّ این جا هم به درد میخورد. «أن یوجر نفسه في ما یُنتفَع به من وجوه المنافع»؛ یعنی: معیار در صحّت اجاره این است: اوّلاً شیء دارای منافع باشد.2. منافع محلَّل باشد. 3. خودش یا آنچه که در دایرۀ تصرّف خودش است در آن راه قرار بدهد. این اجاره حلال است. پس اگر آمد فرض کنید من باب مثال اجاره داد یک هزار متر از کرۀ ماه را، هیچ اثر ندارد. یا اجاره داد مثلاً بالنهایی که در دریا هستند، نهنگهایی که در دریا هستند، چه فایدهای دارد؟ یعنی: نکتۀ در... .
دقّت فرمودید میخواهد چه ضابطهای بدهد؟ ضابطه و معیار در اجاره ـ چون بحث کبروی است ـ هر جایی که شیء دارای منافع باشد، مثلاً گوشت دارای منافع نیست؛ چون منفعتش خوردنش است، خوردنش هم تلف میشود. منافعی که با بقای عین باشد. هر جا شیء دارای منافع باشد یک، منافع حلال باشد دو، آن شخص هم در دایرۀ خودش یا آنی که تحت تصرّف خودش است در آن قرار بدهد، این عقد درست است. این عقد اجارۀ صحیح است.
من یک چیزهایی یادم رفت. عرض کردیم در اجارۀ اعیان موجر داریم و مستأجر داریم. موجر مالک است. مستأجر آن به اصطلاح کسی است که از منافع استفاده میکند. در اجارۀ اشخاص مستأجر آن کسی است که از منفعت، یعنی صاحب مثلاً میگوید: بیا یک روز پیش من کار بکن. خود این شخص را، این مالکی که به او پول میدهد، به این میگویند: مستأجر. در اجارۀ اشخاص به این میگویند: مستأجر. به آن کسی که میخواهد منافع خودش را [اجاره بدهد]، به آن میگویند: اجیر. روشن شد؟ در اجارۀ اشخاص اجیر است و مستأجر. در اجارۀ اعیان موجر است و مستأجر. مهمّ این است: مستأجر آن کسی است که از منافع استفاده میکند. خوب دقّت بکنید. در باب اجارۀ اشخاص مستأجر آن کسی است که پول میدهد، از کار طرف استفاده میکند، به این میگویند: مستأجر. به آن کسی که بذل کار میکند، کار خودش را قرار میدهد، به آن میگویند: اجیر. در باب اجارۀ اعیان مستأجر کسی است که خانه استفاده میکند، در خانه مینشیند به اصطلاح. موجر مالک خانه است. این دو تا اصطلاح را هم با همدیگر در بحث اجاره خلط نفرمایید.
«أو شیئاً یملکه في ما یُنتفَع به من وجوه المنافع، أو العملُ بنفسه». این جا مبهم عجیبی است این عبارت؛ چون اوّلش هم دارد «عمل بنفسه»، «یوجر نفسه»؛ یعنی چه؟ اوّلاً به نظر قواعد عربی «العمل» را به رفع بخوانید. عطف است بر مصدری که از «أن یوجر» درمیآيد. «فوجه الحلال أن یوجِر». «أن یوجر» چون «أن» به اصطلاح تأویل به مصدر میبرد ـ یعنی: إجارة الإنسان. این مصدری که درمیآید، این عطف بر آن مصدر است: «أو العمل بنفسه». حالا یعنی چه؟ آن جا گفته: «يوجر نفسه». باز میگوید: العمل بنفسه؟ احتمال میدهیم ــ والله العالم ــ ایشان میخواهد بگوید: دو جور اجاره معنا میشود: یکی اجرت المثل، یکی اجرت المسمّی. آن جا که: «يوجر نفسه»، اجرت المسمّی است. میگوید: آقا من میآیم برای شما کار میکنم، روزی مثلاً پنج هزار تومان میگیرم. این اجرت المسمّی است. یا میآید نگاه میکند دیوار همسایهاش خراب شده. همسایه هم رفته سفر. نه به قصد مجّانیّت. به قصد این که پول بگیرد. چون اگر قصد مجّانیّت میکرد، بعد حق ندارد پول بگیرد. به قصد این که پول بگیرد میآید دیوار همسایه را درست میکند. این مرادش «العمل بنفسه» است. ظاهراً ـ والعلم عند الله. من نمیفهمم. اگر کلام امام باشد هو أعلم بمراده ـ ظاهراً مراد از «عمل بنفسه» در جایی است که اجرت المثل برمیگردد. میخواهد بگوید: آن جایی هم که اجرت المثل است آن هم اجاره است، ماهیّت او با اجاره يکی است. پس اجرت المسمّی کجاست؟ آن جایی که عقد بسته. اجرت المثل کجاست؟ آن جایی که عقد نبسته، امّا استحقاق اجرت دارد. مثلاً دیده گوسفند همسایهاش در بیابان است، برداشته آورده، گفته: من میخواهم این را نگهداری بکنم تا صاحب آن پیدا بشود و پول میخواهم بگیرم. فرض کنيد نگهداشتن گوسفند هم روزی 200 تومان فرض کنید. به قصد اجاره، به قصد این که این عمل خودش را به ازاء بگیرد، استحقاقاً. اگر این کار را کرد، این هم یک نوع اجاره است. نگهداشتن گوسفند او تا صاحبش پیدا بشود. روزی هم برایش خرج کرد. علف داد برای خدمات خودش که نگهداری او باشد، پول علف را بعد از مالکش میگیرد. این روایت مبارک. پس با این روایت مبارکه نکتۀ ظریفی درمیآید، امّا عبارت یک کمی گیر دارد. دو جور اجاره داریم: يك اجارۀ مسمّی. یک اجارۀ غیر مسمّی. هر دو اجارهاند، چه با قرارداد باشد، چه خود عمل خارجی باشد. خوب دقّت فرمودید؟ با قرارداد هم اجاره است، عمل خارجی هم اجاره است، و در هر دو هم شرط است که آن عمل منافع داشته باشد. چیزی را، مثلاً دیده يک کاسۀ شرابی است. مال آقایی است. احتمال دارد آن جا که اصلاً بریزد. این شراب را نگهداری کرده، ولو قصد استحقاق کرده. قصد کرده که اگر صاحبش آمد از او پول بگیرد. این جا استحقاق ندارد؛ چون نگهداری شراب احترام شرعی ندارد. نگهداری گوسفند احترام شرعی دارد، امّا نگهداری شراب احترام شرعی را ندارد. «أو العمل بنفسه ووُلده ومملوکه، أو أجیره».