مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/6/22
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- مکاسب 94-1393 » خارج فقه 94-1393
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-60
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث درباره رواياتی بود که در ميته هست اجمالاً و عرض کرديم در يک تقسيم بندی اينها به اقسامی تقسيم میشن: منها رواياتی که در باره اجزاء حيوان حي، اگر حيوان زنده باشه دستش، پاش آن زمان متعارض بوده، دنبه او را میبريدن آيا اين حکم ميته داره، آيا میشه مثلاً در حين بريدن دنبه مثلاً رو به قبله باشه بسم الله بگه، تأثيری داره يا نه، عرض کرديم که تأثيری نداره و اينها همه ميته به حساب ميآيد و اصل اين مطلب عرض کرديم اجمالاً از ظاهر خود کتاب هم میشه استفاده کرد، مضافاً به اين که در خود سنت رسول الله هم چنين مطلبی نقل شده به عنوان: ما ابين من حي، فهو ميت، يا ما قطع من حی فهو ميت، اين دوتا تعبير را اهل سنت هم دارند، در روايات ما هم در روايات اميرالمؤمنين در کتاب علی هست و بعد هم روايات امام صادق و امام باقر بنابر قول، حتی به ائمه متأخرين حضرت موسی ابن جعفر هم نسبت داده شده بلکه به حضرت رضا هم نسبت داده شده، اين توضيحاتش را عرض کردم ديگه احتياج به تکرار نداره.
عمدة رواياتی که ما در مانحن فيه داريم روايتی است که از کاهلی نقل شده عبدالله ابن يحيي کاهلی که مرحوم شيخ وسائل اين حديث را اولين حديث باب قرار داده، عرض کرديم روايت کاهلی فعلاً که به دست ما رسيده يکی در کتاب مرحوم شيخ کلینی است که در سند سهل ابن زياد داره، يکی هم به اصطلاح مرحوم شيخ طوسی آورده که ايشان از مرحوم کلينی نقل کردن، که همان اشکال موجوده لکن اين روايت در کتاب مرحوم صدوق هم آمده، در کتاب صدوق هم از کاهلی نقل کرده از عبدالله ابن يحيي کاهلی، و آن روز هم عرض کردم که سندش حاضر نيست، نگاه کردم سند هم صحيحه، بلکه اضافه بر صحيح بودن شوهد نشان میده که سند با همين سند مرحوم کلينی يکيه، عرض کردم مرحوم کلينی اين روايت را در حقيقت از کتاب بزنطی نقل میکنه، از کتاب مرحوم بزنطی ايشان نقل کرده از کاهلی و طريق هم که صدوق نقل کرده منتهی میشه به بزنطی از کاهلی همين طريقه بين اين دوتا، لکن فرقش اينه که اينجا سهل ابن زياد از بزنطی نقل کرده که سند را مشکل کرده، اما در کتاب مرحوم صدوق مرحوم احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری از بزنطی نقل میکنه، لذا سند مرحوم شيخ صدوق صحيحه و روايت مشکل سندی نداره، خود کاهلی هم عرض کردم به تعبير عدهای گفتن حسن، عدهای گفتن ممدوح، اين حسن و نمیدانم درجة الحسن، درجة المدح، درجة الفلان، ينتهی الی درجة الوثاقة، اين حرفای که در عدهای از کتابهای رجالی ما آمده، به نظر ما اينها ارزش علمی ندارن، به جای هم نمیرسانه، علی ای حال وضع خود کاهلی و شواهد زندگیاش و تعبير امام موسی ابن جعفر(ع) به علی ابن يقطين: اضمن لی الکاهلی، اضمن لک الجنة، اضمن لی الکاهلی و عياله اضمن لک الجنة؛ يعنی تو از لحاظ مادی مواظب کاهلی باش، احتياج پيدا نکنه، خرج زندگی او و عيالش را اداء بکن من بهشت برات تضمين میکنم، البته احتمال داره شايد مرحوم عبدالله ابن يحيي کاهلی مدتی هم زندان بودن يا تحت نظر بوده اند يا جوری بودن که نمیتونستن آزاد کار بکنن، لذا حضرت به علی ابن يقطين فرمود که شما مواظب او باش خدا در مقابل بهشت را به تو میدهد، احتمال هم هست که اين شخص چون ضعيف الحال بوده به اصطلاح مشکلات مالی داشته حضرت به او فرموده، الآن در روايت ما الآن چندان واضح نمیدانيم، مرحوم نجاشی تعبير کرده که چه، يک تعبير خوبی داره: کان وجهاً عند ابی الحسن(ع) ظاهراً مراد نجاشی از اين عبارت کان وجهاً عند ابی الحسن(ع) همين روايت باشه، ظاهرش تصريح هم میکنه: و قد قال علی ابن يقطين، اين استظهار نجاشی هم خوبه، انصافاً بالاخره اين معلوم میشه که اين از شخصيتهای است که امام اين قدر به او اعتنا داشتن و به نظر ما خود همين مقدار کافی است، وثاقت اصطلاحی که مسألهای مهمی نيست، شيعه باشه ضابط باشه و دروغ هم نگه، اين مقدار بيش از آن مدحی حضرت ابوالحسن(ع) تعبير ايشان بيش از اين مقداره، کثير الروايت هم هست، روايت زياد داره بزرگان و اجلاء طائفه مثل ابن ابی عمير، صفوان، بزنطی و غيرهم از او نقل کرده، انصافاً شواهد فراوانه، انسان شواهد را که نگاه میکنه، شواهد فراوانی بر وثاقت اين شخص و لذا اين حديث الآن هيچ مشکل نداره، اصولاً خود کاهلی رحمه الله، کتابی بهش نسبت داده شده و طروق اصحاب به اين کتاب، مثلاً دو طريق هست يکش طريق بزنطیه، يعنی تمام اين شواهد را که جمع میکنيم، معلوم میشه که روايت اعتبار داره، روايت در کتاب خود کاهلی بوده اين کتاب کاهلی توسط نسخهای بزنطی به ما رسيده البته در اختيار مرحوم کلينی نسخهای سهله، در اختيار مرحوم شيخ صدوق نسخه احمد ابن محمد ابن عيسی اشعریه، لذا به نظر ما اين روايت خوبه و در متن روايت هم اضافه-ای بر اين که از امام نقل میکنه، میفرمايد در کتاب علی اين طوره، و خوب حرفيه هيچ مشکلی خاصی نداره، و لذا عمدهاش
29: 6
و اما روايت معارض داره که: يأکل و يسرج بها، آن روايت معارض سندش محل اشکاله، اصولاً روايات اسراج را ما توی مسألهای به اصطلاح روغنی است که توش موش رفته، ميته غير از روغنه، ميته خودش ذاتاً نجسه، آن روغن خودش ذاتاً نجس نيست، عرضاً نجس شده، اونی که ما در باب استصباح داريم که انشاء الله خواهد آمد تو مسألهای هشتم آن در باب استصباح و خوردن
3: 7
در روغنی است يا مايعی است که موش رفته و آن را نجس کرده، روغن امام میفرمايد برای اسراج خوبه، آن ربطی به ميته نداره اشتباه نشه، اين بحثی که ما الآن داريم اجزاء ميته است دنبه گوسفند را هنوز زنده است تکه کردن بريدن، اين محل کلامه، اين راجع به اين مطلب، پس انصاف قضيه اين که اين روايت قابل قبوله، اين حکم قابل قبوله مشکل خاصی نداره.
س: استاد ببخشيد،
33: 7
در اينجا موش هست يا مثلاً عرضيه اين چه نکتهای میشه دقيقاً اشتباه مثلاً راوی
ج: يا حالا اشتباه شده يا خدای ناکرده قياس کرده يا مثلاً خيال کرده،
س: سؤال که تصريح شده بود، حضرت
ج: بلی میدانم، ببينيد ما نمیخواهيم بگيم حالا آن، به هر حال آن روايت الآن ابتداءً در کتاب عبدالله ابن حسنه، در کتاب مرحوم به حساب قرب الاسناد نه آن کتاب ديگرش، کتاب بلی همان قرب الاسناد مرحوم حميری است و يکی هم تو آخر سرائر از کتاب بزنطی، آن آخر سرائر که مال بزنطی نيست اين روايت هم الآن ما مشکل ثبوتی داريم، يعنی هنوز نمیتونيم ما به راحتی اثبات بکنيم که واقعاً اين تو کتاب علی ابن جعفر بوده، چون ديروز مفصل نسخ کتاب علی ابن جعفره، مفصل يک مقدار مناسب با بحث توضيح دادم، و اين روايت الآن فقط تو نسخه عبدالله ابن حسنه، آن وقت چون عبدالله ابن حسن توثيق صريحی نداره جز اين که آقازاده است، نوه علی ابن جعفره ديگه، عبدالله ابن حسن ابن علی ابن جعفر، شايد از نظر عرفی بشه يک مقدار قبول کرد چون خاندان علمی بودند، و ايشان قم آمدن برای قمیها کتاب جدش را نقل کرده، اما به هر حال به عنوان يک اعتماد کار را مشکل میکنه، مخصوصاً که عرض کردم نسخهای که مرحوب صاحب بحار به نحو وجاده از کتاب علی ابن جعفر در اختيارش بوده، با اين که اين نسخه از همه نسخ روايتش بيشتره حدود چهار صد روايته، ديروز توضيحاتش را عرض کردم ديگه، تکرار نمیخواهد بکنم، حتی در اين نخسه هم نيامده مضافاً به اين که در نسخ مرحوم کلينی مرحوم شيخ صدوق و مرحوم شيخ طوسی که اين دو بزرگوار دوتا نسخه از اين کتاب داشتن در آنجا هم نيامده، لذا يک شواهد وضوح، شواهد واضحی الآن ما برای قبولی اين روايت نداريم، بلی نمیخواهم بگم اين روايت اشتباه شده ما مشابه اين را داريم اما توی روغنی که توش موش افتاده که: يسرج بها و لايأکلها، آنجا داريم مشابه اين، حالا اين با آن اشتباه شده من نمیخواهم بگم اشتباه شده، يک چنين حکمی را آنجا داريم اما در ميته ما نداريم در ميته اين حکم را نداريم اين در اجزاء حيوانه، اين راجع به اين قسمت.
آنچه که در اين بحث خيلی جای توجه بود، که ديروز ما سابقه اش را عرض کرديم، اين بحث بود که متون رواياتی که سنیها يا ماها نقل کرديم در اين جهت مختلفه يکنواخت نيستن، اهل سنت نقل کردن: ما ابين من حی فهو ميت، اين نقل اهل سنت حالا اين ميته است، يک ميته دارن، متن ديگه هم دارن، ميته هم دارن، ميت هم دارن، حالا اين ميته چه آثاری داره لاتباع مثلاً لاتأکل لا تلبس مثلاً من باب مثال در اين جهتش روايات اهل سنت ساکته، روايات اهل سنت فقط داره ميتة يا ميِت، يا مَيت، در روايات که ما داريم از کتاب علی اين طوره ميت لاينتفع به، که خصوص اهل نيست، اکل و شرب و بقيه، اکل، انتفاعات ديگه، پوشيدن و اين هم داريم که جايز نيست لاينتفع به، از يک کتاب علی در کتاب دعائم نقل کرده در همين مورد که ديروز خوانديم عين عبارتش را: ميت لايأکل، معلوم میشه که نسخ مختلف بوده، نه اين که نسخ، نقلها مختلف بوده و ديروز عرض کرديم احتمال میديم که علت اختلاف نقل هم اختلاف آن کتاب علی باشه، در واقع عرض کرديم با شواهدی که ما در اختيار داريم دو کتاب به نام کتاب علی در فرهنگ مجموعهای ميراثهای اسلامی وجود داره، يکش همان جامعه است، آن جامعه يعنی الرسالة الجامعة، چون آنی که مسلمه برای حضرت علی میشه اثبات کرد، يکی کتاب است به نام جف، که چون جف خود بز يکساله است يا پوست بزه، شايد جف اسم کتاب نباشه جف مثلاً پوستی بوده که حضرت روش نوشتن، و احتمالات ديگری، و لکن آنی که اسم کتابه الجامعه است، آنی که حضرت داشتن الجامعه نه، الصحيفة الجامعه، و عرض کردم من اين يک بحث طولانی داره از چند زاويه، يکی اين که از اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم عدهای از فرزندان، نوههای صحابه کتابهای را به جدشان نسبت میدادن، که اشهر آنها پيش اهل سنت رسالهای بوده که نوه پسری پسر عبدالله ابن عمر به جدش عبدالله ابن عمر نسبت میداده، اين عبدالله پسر عمر عاص معروفه است، جزو عباد الهای ثلاث که میگن يکش ايشانه، ثلاثه، عبدالله ابن عباس است، عبدالله ابن عمر است، عبدالله ابن عمرو عاص، اين عبدالله عمرو عاص به خلاف پدرش اهل آن سياست و آن کارها نبوده بيشتر اهل فقه و علم و يک رسالهای را ايشان نوشته بوده و تاريخ هم داره ادعا کرده که از سال هشتم هجری، از ماه رمضان سال هشتم هجری ايشان شروع کرده، از اقوال رسول الله را ضبط میکرده، مینوشته، اجازه گرفته از پيغمبر اکرم من میخواهم آنچه را که شما میفرمايد بنويسم، حضرت میفرماين اشکال نداره بنويس، خب اين آقايون ديگه معارضه میکنن، ننويس ايشان بالاخره بشره، ممکنه که عصبانی بشه تند بشه حرفهای مختلف بزنه، گون گوناگون بزنه، حضرت فرمود نه تو کارت نباشه، بنويس من بشر هستم و تند هم میشم لکن لايخرج منه الا الحق از اين زبان من و دهان من غير از خارج نمیشه از ماه رمضان سال هشتم هجری که سال فتح مکه است اين آقا عبدالله ابن عمرو عاص معروف احاديثی را جمع میکنه، هزار و خردهای شنيدم اخيراً سنیها يکجا جمع کردن، الی الآن در کتابهاشان متفرق بودن، اين نوة او به نام عمرو ابن شعيب اين کتاب را در مياره و مشهور میشه از آن زمان، اين عمرو ابن شعيب معاصر حضرت باقر و حضرت صادقه، و مثل آن جد اعلاش عمرو عاص از آن مبغضين اميرالمؤمنينه، بسيار مرد خبيثيه اين عمرو بن شعيب، اين رساله اين رساله را که میگه جدم عبدالله نوشته، به نام الرسالة الصادقة، من در اين کلمه جامعه، آن رسالهای را که او نوشته اسمش الرسالة الصادقه اين را پخش میکنه، البته فرزندان ديگهای صحابه هم هستن، ديگه من وارد آن بحث ديگه نمیشم چون خيلی طولانيه، يک بحثهای داشتيم شبهای پنج شنبه، آنجا توضيحاتشه يک مقدارش را عرض کرديم و در مقابل حضرت باقر يعنی ما اين مطلب را از حضرت سجاد نداريم، اشتباه نشه حضرت باقر(ع) اولين امامی هستن که اين کتاب را به عنوان الرسالة الجامعة يا الجامعة اختصاراً الجامعه، من در آن بحث عرض کرديم آنی که مسلم به اميرالمؤمنين نسبت داده میشه همين دوتاست، يکی جفره يکی الجامعه، بيشترش روشن نيست، مثلاً تو ناسخ التواريخ، جفر ابيض و جفر احمر، از اين حرفا، اينا نه روشن نيست، اينا کتابهای مستقلی باشه توضيحش در جای خودش باشه، علی ای کيف ماکان، يک چيزی که به اميرالمؤمنين نسبت داده شده که اولين نسبتش هم توسط حضرت باقره و ما در ميان اصحاب خاص شان يک تک و توکی داريم که کل کتاب را ديدن مثلاً دست امام، يکش زراره است مثلاً بقيه اش ظاهراً حالت نقل داره، فی کتاب علی کذا، اين کتاب علی يا الجامعه هردو به يک معناست دوتا معنا نيستن، اين يک نوشتاری بوده يک توضيحی هم راجع به شکل اين نوشتار که آيا به صورت همين کتابهای زمان ما بوده ورق ورق بوده يا به شکل توماری بوده جمع میکردن، ظواهر عبارت زراره اينه، که به شکل توماری نبوده، ورق ورق بوده و خواندن کتاب را علی ای کيف ماکان اين بحثهايش طولانيه، من نمیخواهم وارد بشم اين رساله از خصائصش اينه که علمش در اختيار اهل بوده، چه کسانی که به اهل بيت کار نداشتن مثل خلفای بنی اميه مثلاً من باب مثال چه آنهای که به اهل بيت کار داشتن و خودشان را معارض میدانستن فرض کنيم مثل زيدیها مثل عبدالله محض، مثل پسرش محمد نفس ذکيه به قول خودشان، چه آنهای که کار داشتن اينها از اين کتاب محروم بودن، و اهل بيت يکی از ادله به اصطلاح ولايت خودشان و حجيت خودشان را ثبوت اين کتاب میدانستن، يعنی اين کتاب متوفر در اختيار همه مردم نبوده، اين طور نبوده که همه از او مطلع باشن، گاهی ازش تعبير میشده به کتاب علی، گاهی هم تعبير شده به جامعه، اين راجع به اين کتاب، و يک دفعه ديگه هم عرض کردم تا آنجای که ما میدانيم حالا اگر چيزی ديگری هست نمیدانيم که به ما نرسيده، اولين امامی که اسم اين کتاب را برده برای شيعيان امام باقره، و اولين امامی که اسم اين کتاب را در يک سند رسمی در کل دنيای اسلام نه برای شيعيان برای کل دنيای اسلام برده حضرت رضا(ع) چون در عهد نامهای که مأمون برای حضرت مینويسه و ايشان را به عنوان ولی عهد تعيين میکنه، چون اين عهدنامه به خط مأمون که به عنوان حکم حکومتی بوده و نامهای رسمی دولت بوده در بار بوده اين در تمام جهان اسلام استنساخ شد و روی منابر خوانده شد، چون تعيين ولی عهد بود ديگه، در اين نامه مأمون میخواست ولی عهد خودش را تعيين بکنه، تمام ائمه جمعه و جماعت و ادارات و مراکز رسمی و غير رسمی اين نامه در همه دنيای اسلام قرائت شد، متن نوشتهای مأمون و پشت اين نوشته جوابی است که حضرت رضا دادن، اين نوشته و جواب به متن کامل نسخهای اصلی خودش در اختيار مرحوم اربيلی صاحب کتاب کشف الغمه قرار گرفته بخوانيد کتاب کشف الغمه، جلد دومش مال مربوط به حضرت رضاست، ايشان میگه من اين نسخه را پيدا کردم، حدود چهارصد سال از نظر تاريخ بيش از چهار صد سال بعد از آن نوشته خود اصليه، حالا البته هنوز زمان بنی عباس بود حالا چطور ايشان پيدا کرده، کجاش من، به نظرم بنی عباس باشه اينجا هم باز الآن يک کمی ترديد دارم دروغ نشه، در آنجا وقتی که حضرت رضا ايشان میگه در روی نامه کلمات مأمون بود پشت هم حضرت رضا به خط خودشان جوابی دادن به آن نصب ايشان به عنوان ولی عهد، بعد از اين که حضرت میفرماين اين به اصطلاح خودش اميرالمؤمنين عبدالله مأمون اراد به اين که من ولی عهد باشم الا الجفر و الجامعه يدلان علی خلاف ذلک، اين هست توی متنی، اين هم خيلی عجيبه، ما قبل از اين در دنيای اسلام نه در دنيای شيعه در دنيای شيعه از زمان امام باقر از سالهای صد يا حتی قبل از صده، اما در دنيای اسلام صد سال بعد از اينه، که اين نامه رسمی حکومتی که در تمام دنيای اسلام قرائت شد و خوانده شد روی منابع و غير منابر و ادارات دولتی و اينها، در آنجا حضرت میفرماين اين کار نمیشه جفر و جامعه دلالت میکنه، که اين کار نمیشه البته اين هم نشد ديگه حضرت به خلافت نرسيدن، خواستن اشاره بکنن، که اين ولايت عهدی به جای نمیرسانه، عی ای کيف ماکان اين کتاب علی از خصائص اهل بيت است، در مقابل اين عرض کرديم درزمان خود اميرالمؤمنين، و بعد از ايشان در خود کوفه در درجه اول و بعد منتشر شد آنجا هم يک کتاب علی منتشر شد، اين اشتباه نشه اين دوتا باهم، آن کتاب علی که منتشر شد او در ديدگاه اهل بيت خيلی جای نداره اما منتشر شد، اسم آن کتاب هم السنن و القضايا و الاحکام و حالا با يک تقديمات اخير، اسمش واضحه الا اين که مؤلف کتاب محل اختلاف شد، به ابورافع نسبت داده شده، به پسرش عبيدالله نسبت داده شده به خود اميرالمؤمنين نسبت داده شده، به حارث ابن عبدالله اعور همدانی نسبت داده شده، الی آخره، ديگه حالا من نمیخواهم وارد آن بحثش بشم، عدهای از افراد اين کتاب به آنها نسبت داده شده و لذا ما در ميان ميراثهای اسلامی دوتا کتاب علی داريم اشتباه نشه، اينی را که ما الآن اينجا در روايت کاهلی داريم آن کتاب جامعه است که در اختيار ائمه بوده و آن ارزش داره، اونی که الآن در دعائم الاسلام داره از همان کتاب سنن و القضايا و الاحکامه، عرض کردم من در محل خودش صاحب دعائم کتاب به نام ايضاح داره که تازگی چاگ شده سابقاً نسخهای ازش موجود، در آنجا لا اقل خود من دو مورد ديدم، حالا شايد هم بيشتر باشه، چون من همه کتاب را استقصاء نکردم، کتاب جالبی نيست
55: 20
من استقصائش نکردم، دو مورد ديدم که ايشان سند نقل میکنه، و سند بعينه همان سند نجاشی به کتاب سنن و القضايا و الاحکامه، که نشان میده، آن نسخهای دوم کتاب علی در اختيار ايشان بوده، و ما عرض کرديم شواهدی هم داريم در اختيار زيدیها هم بوده، پس غير از مذهب اماميه دوتا از مذاهب شيعه که هردو منحرف هستند يکی زيدیها و يکی اسماعيلیها، اينها اين کتاب، اين کتاب، پس بنابراين روشن شد که سه مذهب مهم شيعه که الآن وجود داره، وجود خارجی داره، يکش اگر از کتاب علی نقل بکنه آن کتابی است که الآن پيش بقيت اللهه، دوتاش از آن کتاب بازاريه، عن علی نقل کردن السنن و القضايان و الاحکام، و اين در کوفه مشهور بوده، شواهد نشان میده، بعدها اصلاً در جهان اسلام رواج پيدا کرده و عرض کردم مثلاً مثل مرحوم، حالا مرحوم يا غير مرحوم مثل دعائم الاسلام که بين مرحوم کلينی و مرحوم صدوقه، ايشان کتاب پيشش بوده لکن نه کلينی از اين کتاب نقل کرده نه صدوق نقل کرده، هيچ از اصحاب ما، اين را خوب دقت بکنيد، الآن ما در کتابهای که داريم که سند داره، حالا اگه يک مرسلی باشه جای خودش، هيچ يک از اصحاب ما از آن کتاب نقل نکرده به سند آن کتاب، بلی من عرض کردم اين کتاب محمد ابن قيص عن ابی جعفر فی قضايا علی احتمالاً همان کتابه، لکن اگر دقت بکنيد محمد ابن قيس توسط امام باقر نقل کرده، احتمالا و احتمال بسيار بسيار قوی عدهای از رواياتی که الآن به نام سکونی هست از همان کتاب باشه، احتمالاً عدهای از رواياتی که به عنوان صحيفة الرضا است از همان، حالا همه اش احتمالاته، البته احتمالات انطباق هست، اما با آن سند نقل نشده اشتباه نشه، ما الآن در روايات خودمان از قضايا و السنن والاحکام به سندی که در فهارس ما آمده منتهی بشه به علی ابن ابی طالب نداريم اين هم يک چيزی غريبهای، اسماعيلیها دارن، زيدیها دارن، اما ما نه، و لذا بعيد نيست و العلم عندالله، اين مقدمات را عرض کردم در نسخهای که در آن کتاب جامعه که در اختيار امام صادق بوده فی کتاب علی ميت لاينتفع به، لکن در کتاب دعائم الاسلام اين عبارت بوده که لايأکل، لکن خب احتماله ديگه حالا ما فعلاً که يقين نداريم، اما در ميان توراث زيديه، عرض کرديم از ميراثهای زيدی از کتابهای نسبتاً انصافاً خوبشان، البته ايشان يک کمی تندرو هست و يک کمی هم با خطوط اماميه بده، به ائمه و اهل بيت اهانت میکنه، با قطع نظر از اين کارهای ناشايست ايشان، اين کتابش خوبه، کتابی داره به نام الاحکام، اين شخصی است از سادات حسنی به نام امام الهادی پيش آنها،تقريباً معاصر امام عسکری ماست، ايشان مؤسس دولت زيدیها در يمن، و الآن هم زيدیهای که الآن ما در يمن داريم همين الآن که در خدمت تان هستيم همين آقايونی که الآن دارن با دولت میجنگن در يمن، اينها هادوي هستند، اينها شيعه اثنی عشری نيستن، زيدیه هادويه هستند، مرادشان از هادوی اتباع اين شخص، بعضيا ديدم مثلاً در اين کتاب بحر الزخار میگه و قال امام الهادی، خيال کرده امام هادی ما مرادشه، نه اين امام هادی با آن امام هادی خيلی باهم فرق دارن، عرض کنم که الامام الهادی يحيي ابن حسين ابن نمیدانم، کی، فلان الحسن المثنی بعد میگه نسبش به امام حسن مجتبی اين الامام الهادی.
س: چرا بهش لقب امام هادی دادن،
ج: خب ائمه را لقب میگذاشتن، فرض کنيم، منصور، دوانقی، مأمون، رشيد، اين رسم بوده آن زمان،
س: خود زيديه، هم شنيدم میگن امام
ج: خب خودشان هم امام تعبير میکنن ديگه، نمیخواهد امام منصور،
س: اسمش هادي بوده؟
ج: لقبه، مثل الامام الهادی، مهدی، مهتدی، نمیدانم المتوکل علی الله، نمیدانم مستعد بالله، الی الاخر.
در اينجا يک جای ديگش هم داره، حالا من پيدا نکردم، الآن نمیدانم چون به سرعت نگاه کردم، من جمله در باب به اصطلاح همين مأکولات و مشروبات و ملبوسات، اين کتاب چاپ جديد هم شده به نام الاحکام در دو جلد، يحيي ابن حسين ابن قاسم ابن ابراهيم ابن اسماعيل ابن ابراهيم ابن حسن ابن علی ابن ابيطالب، اين از سادات طباطبايي است به اصطلاح امروزیا، که در ايران به آنها میگن، طباطبايي ايشان از طباطباييهاست، اصولاً در يمن الآن بيشتر ساداتشان اينها حسنی هستن، خود زيدیها هم غالباً حسنی بودن، الآن در خود يمن فعلی ما حسينی داريم کم اند، همين آقای که الآن قيام کرده بود قبلاً، قبلاً شهيد شد، الآن خودش هم داره مبارزه میکنه و ايام مبارزه هست خودشان هم از سادات حسنی هستند، در اينجا داره در جلد2 صفحه 413، جای ديگه هم داره: کلما حرم الله اکله من ذلک فلايجوز لباس جلودها و لا الانتفاع بها، و لا بشئ من امورها، حالا آيا اين هم، شبيه اين عبارت تحف العقول ماست، که اگر خدا يک چيزی را حرام کرد ديگه همهاش حرامه، اکلش، لبسش، انتفاعش و همه عرض کردم اين رأی در ميان اهل سنت هم هست، حالا اهل سنت چون باز دو مرتبه ما تکرار میکنيم، منشائش را عرض خواهم کرد، عدهای از اهل سنت هم جميع انتفاعات را به ميته را جايز نمیدانن،
س: صفحه چنده؟
ج: صفحه413، در جلد2، دقت فرموديد، حتی عدهای از اهل سنت اين بحث را دارن، آيا میشه سگ داد يا نه، مثلاً مرغی ميته شده، مرد خودش، آيا آن را، چون انتفاعاتش جايز، آنهای که میگن انتفاعاتش جايز نيست، يا گوسفند بزغاله، چيزی مرد آيا آن را میشه به دواب داد، به کلاب داد يا نه، حتی تا اين حد انتفاع را هم، غرض خيال نکنيد انتفاع مراد لباس، و پوشاندن يا به قول مرحوم شيخ سد ساقيه، مثلاً جلو آبی میخواهن ببندن، يک هيکلی، يک پيکرهای يا جسد مثلاً گوسفند مرده را میاندازن، نه آن که جای خودش، اصلاً عدهای شان طرح کردن آيا به حيوان هم میشه داد يا نه، که من عرض کردم در زمان ما که الآن هستيم از نظر قانونی هم همين طوره، اين مرغداریها که مرغاشان میميرن، حق ندارن حتی به حيوان بدهند، بايد بسوزانند، با نفت توی يک چالهای بسوزانند، آيا اين را، میگم اين بحث الآن به عنوان قانون ما داريم، اما اين قبل از اين که زمان ما بشه در فقه آمده، در هزار و دويست سال قبل در مصادر قديم اهل سنت، حتی به اين بحث آمده که آيا ميته را میشه يک سگ داد، يا در آن زمان خب میدانيد خيلی متعارف بود برای شان باز و شکار که میکردن با باز آيا میشه به باز داد، حالا حيوانی مرده تکه تکه کنن، گوشتاش را بدين به اين حيوان باز که دارن، آن بخوره: و لا الانتفاع بشئ من امورها، بعد داره و حدثنی ابی که آن حسين باشه، عن ابيه انه سئل عن جلود النمور، اين جلود نمور را هم يا جلود سباع را بعد انشاء الله متعرض میشم، فقال لا تلبس جلود ما حرم الله اکله، و لا جلد ميتة دبغ ام لم يدبغ، معلوم میشه که زيديهها هم مثل اماميه، آن دباغ نمیدانم،
34: 28
قبول ندارن: و لا يحل من الميتة جلد و لا قرن و لا عظم و لا عصب، قال يحيي ابن الحسين بلی و لا بأس بلباس فراء الغنم، پوستهای گوسفند، الا ما کان من جلد ميته فانه لايجوز، و لا يحل الانتفاع بشئ منها،
س: استاد جلود نمور و سبوع را با تذکيه گفته بود يا بدون تذکيه؟
ج: چون آنها، آن عرض کردم، جلود سباع چون يک بحثی است که اصلاً سباع تذکيه قبول میکنه يا نه، جلود سباع ربطی به جلود ميته نداره، آن کسانی که میگن سباع قابل تذکيه اند، ربط به ميته داره، و الا آن اصلاً حساب خودش را داره، آن اصلاً چون قابل تذکيه، مثل دنبهای که از حيوان در حال زنده بودن جدا میکنن، آن اصلاً قابل تذکيه نيست، اين هم در حيوان حلال الاکله، لکن قابل تذکيه، جلود سباع هم نکتهاش شايد اين باشه که اصلاً چون قابل تذکيه نيستن، لذا عرض کردم جلود آن حساب ديگهای داره، من مرادم از حساب ديگه اينه، ما هم تو روايات ما ميآيد که آيا سباع را چه کار بکنيم، خواهد آمد، چون اين روايات ما هم داره من فعلاً عبارت ايشان را خواندم.
خب تا اينجا باذن الله تعالی، جمع بکنيم بحث را در اين اجزاء حيوان سهتا، دوتا رأی ديده شد در ميان سه فرقه مهم شيعه، يکی راجع به به اصطلاح، راجع به سنیها که ميتة، راجع به شيعه يکی لايأکل بود، که در کتب اسماعيليه آمده و در اين روايت منسوب به حضرت موسی ابن جعفر، و يکی لاينتفع به، که در کتاب زيدیها بود و حضرت صادق سلام الله عليه از کتاب علی نقل فرمودن، اين خلاصه اين بحث تا ببينيم قسمتهای ديگر ميته را چه کار بکنيم، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
س: اهل بيت ما
37: 30
قبول داشتن ولی عهد را، حضرت رضا، موسی ابن جعفر فرمودين، همين کتاب
ج: در کتابهای ما نسبت داده شده.