فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (60)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-60

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره رواياتی بود که در ميته هست اجمالاً و عرض کرديم در يک تقسيم بندی اين­ها به اقسامی تقسيم می­شن: منها رواياتی که در باره اجزاء حيوان حي، اگر حيوان زنده باشه دستش، پاش آن زمان متعارض بوده، دنبه او را می­بريدن آيا اين حکم ميته داره، آيا می­شه مثلاً در حين بريدن دنبه مثلاً رو به قبله باشه بسم الله بگه، تأثيری داره يا نه، عرض کرديم که تأثيری نداره و اينها همه ميته به حساب مي­آيد و اصل اين مطلب عرض کرديم اجمالاً از ظاهر خود کتاب هم می­شه استفاده کرد، مضافاً به اين که در خود سنت رسول الله هم چنين مطلبی نقل شده به عنوان: ما ابين من حي، فهو ميت، يا ما قطع من حی فهو ميت، اين دوتا تعبير را اهل سنت هم دارند، در روايات ما هم در روايات اميرالمؤمنين در کتاب علی هست و بعد هم روايات امام صادق و امام باقر بنابر قول، حتی به ائمه متأخرين حضرت موسی ابن جعفر هم نسبت داده شده بلکه به حضرت رضا هم نسبت داده شده، اين توضيحاتش را عرض کردم ديگه احتياج به تکرار نداره.

عمدة رواياتی که ما در مانحن فيه داريم روايتی است که از کاهلی نقل شده عبدالله ابن يحيي کاهلی که مرحوم شيخ وسائل اين حديث را اولين حديث باب قرار داده، عرض کرديم روايت کاهلی فعلاً که به دست ما رسيده يکی در کتاب مرحوم شيخ کلینی است که در سند سهل ابن زياد داره، يکی هم به اصطلاح مرحوم شيخ طوسی آورده که ايشان از مرحوم کلينی نقل کردن، که همان اشکال موجوده لکن اين روايت در کتاب مرحوم صدوق هم آمده، در کتاب صدوق هم از کاهلی نقل کرده از عبدالله ابن يحيي کاهلی، و آن روز هم عرض کردم که سندش حاضر نيست، نگاه کردم سند هم صحيحه، بلکه اضافه بر صحيح بودن شوهد نشان می­ده که سند با همين سند مرحوم کلينی يکيه، عرض کردم مرحوم کلينی اين روايت را در حقيقت از کتاب بزنطی نقل می­کنه، از کتاب مرحوم بزنطی ايشان نقل کرده از کاهلی و طريق هم که صدوق نقل کرده منتهی می­شه به بزنطی از کاهلی همين طريقه بين اين دوتا، لکن فرقش اينه که اينجا سهل ابن زياد از بزنطی نقل کرده که سند را مشکل کرده، اما در کتاب مرحوم صدوق مرحوم احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری از بزنطی نقل می­کنه، لذا سند مرحوم شيخ صدوق صحيحه و روايت مشکل سندی نداره، خود کاهلی هم عرض کردم به تعبير عده­ای گفتن حسن، عده­ای گفتن ممدوح، اين حسن و نمی­دانم درجة الحسن، درجة المدح، درجة الفلان، ينتهی الی درجة الوثاقة، اين حرفای که در عده­ای از کتاب­های رجالی ما آمده، به نظر ما اينها ارزش علمی ندارن، به جای هم نمی­رسانه، علی ای حال وضع خود کاهلی و شواهد زندگی­اش و تعبير امام موسی ابن جعفر(ع) به علی ابن يقطين: اضمن لی الکاهلی، اضمن لک الجنة، اضمن لی الکاهلی و عياله اضمن لک الجنة؛ يعنی تو از لحاظ مادی مواظب کاهلی باش، احتياج پيدا نکنه، خرج زندگی او و عيالش را اداء بکن من بهشت برات تضمين می­کنم، البته احتمال داره شايد مرحوم عبدالله ابن يحيي کاهلی مدتی هم زندان بودن يا تحت نظر بوده اند يا جوری بودن که نمی­تونستن آزاد کار بکنن، لذا حضرت به علی ابن يقطين فرمود که شما مواظب او باش خدا در مقابل بهشت را به تو می­دهد، احتمال هم هست که اين شخص چون ضعيف الحال بوده به اصطلاح مشکلات مالی داشته حضرت به او فرموده، الآن در روايت ما الآن چندان واضح نمی­دانيم، مرحوم نجاشی تعبير کرده که چه، يک تعبير خوبی داره: کان وجهاً عند ابی الحسن(ع) ظاهراً مراد نجاشی از اين عبارت کان وجهاً عند ابی الحسن(ع) همين روايت باشه، ظاهرش تصريح هم می­کنه: و قد قال علی ابن يقطين، اين استظهار نجاشی هم خوبه، انصافاً بالاخره اين معلوم می­شه که اين از شخصيت­های است که امام اين قدر به او اعتنا داشتن و به نظر ما خود همين مقدار کافی است، وثاقت اصطلاحی که مسأله­ای مهمی نيست، شيعه باشه ضابط باشه و دروغ هم نگه، اين مقدار بيش از آن مدحی حضرت ابوالحسن(ع) تعبير ايشان بيش از اين مقداره، کثير الروايت هم هست، روايت زياد داره بزرگان و اجلاء طائفه مثل ابن ابی عمير، صفوان، بزنطی و غيرهم از او نقل کرده، انصافاً شواهد فراوانه، انسان شواهد را که نگاه می­کنه، شواهد فراوانی بر وثاقت اين شخص و لذا اين حديث الآن هيچ مشکل نداره، اصولاً خود کاهلی رحمه الله، کتابی بهش نسبت داده شده و طروق اصحاب به اين کتاب، مثلاً دو طريق هست يکش طريق بزنطیه، يعنی تمام اين شواهد را که جمع می­کنيم، معلوم می­شه که روايت اعتبار داره، روايت در کتاب خود کاهلی بوده اين کتاب کاهلی توسط نسخه­ای بزنطی به ما رسيده البته در اختيار مرحوم کلينی نسخه­ای سهله، در اختيار مرحوم شيخ صدوق نسخه احمد ابن محمد ابن عيسی اشعریه، لذا به نظر ما اين روايت خوبه و در متن روايت هم اضافه-ای بر اين که از امام نقل می­کنه، می­فرمايد در کتاب علی اين طوره، و خوب حرفيه هيچ مشکلی خاصی نداره، و لذا عمده­اش

29: 6

و اما روايت معارض داره که: يأکل و يسرج بها، آن روايت معارض سندش محل اشکاله، اصولاً روايات اسراج را ما توی مسأله­ای به اصطلاح روغنی است که توش موش رفته، ميته غير از روغنه، ميته خودش ذاتاً نجسه، آن روغن خودش ذاتاً نجس نيست، عرضاً نجس شده، اونی که ما در باب استصباح داريم که انشاء الله خواهد آمد تو مسأله­ای هشتم آن در باب استصباح و خوردن

3: 7

در روغنی است يا مايعی است که موش رفته و آن را نجس کرده، روغن امام می­فرمايد برای اسراج خوبه، آن ربطی به ميته نداره اشتباه نشه، اين بحثی که ما الآن داريم اجزاء ميته است دنبه گوسفند را هنوز زنده است تکه کردن بريدن، اين محل کلامه، اين راجع به اين مطلب، پس انصاف قضيه اين که اين روايت قابل قبوله، اين حکم قابل قبوله مشکل خاصی نداره.

س: استاد ببخشيد،

33: 7

در اينجا موش هست يا مثلاً عرضيه اين چه نکته­ای می­شه دقيقاً اشتباه مثلاً راوی

ج: يا حالا اشتباه شده يا خدای ناکرده قياس کرده يا مثلاً خيال کرده،

س: سؤال که تصريح شده بود، حضرت

ج: بلی می­دانم، ببينيد ما نمی­خواهيم بگيم حالا آن، به هر حال آن روايت الآن ابتداءً در کتاب عبدالله ابن حسنه، در کتاب مرحوم به حساب قرب الاسناد نه آن کتاب ديگرش، کتاب بلی همان قرب الاسناد مرحوم حميری است و يکی هم تو آخر سرائر از کتاب بزنطی، آن آخر سرائر که مال بزنطی نيست اين روايت هم الآن ما مشکل ثبوتی داريم، يعنی هنوز نمی­تونيم ما به راحتی اثبات بکنيم که واقعاً اين تو کتاب علی ابن جعفر بوده، چون ديروز مفصل نسخ کتاب علی ابن جعفره، مفصل يک مقدار مناسب با بحث توضيح دادم، و اين روايت الآن فقط تو نسخه عبدالله ابن حسنه، آن وقت چون عبدالله ابن حسن توثيق صريحی نداره جز اين که آقازاده است، نوه علی ابن جعفره ديگه، عبدالله ابن حسن ابن علی ابن جعفر، شايد از نظر عرفی بشه يک مقدار قبول کرد چون خاندان علمی بودند، و ايشان قم آمدن برای قمی­ها کتاب جدش را نقل کرده، اما به هر حال به عنوان يک اعتماد کار را مشکل می­کنه، مخصوصاً که عرض کردم نسخه­ای که مرحوب صاحب بحار به نحو وجاده از کتاب علی ابن جعفر در اختيارش بوده، با اين که اين نسخه از همه نسخ روايتش بيشتره حدود چهار صد روايته، ديروز توضيحاتش را عرض کردم ديگه، تکرار نمی­خواهد بکنم، حتی در اين نخسه هم نيامده مضافاً به اين که در نسخ مرحوم کلينی مرحوم شيخ صدوق و مرحوم شيخ طوسی که اين دو بزرگوار دوتا نسخه از اين کتاب داشتن در آنجا هم نيامده، لذا يک شواهد وضوح، شواهد واضحی الآن ما برای قبولی اين روايت نداريم، بلی نمی­خواهم بگم اين روايت اشتباه شده ما مشابه اين را داريم اما توی روغنی که توش موش افتاده که: يسرج بها و لايأکلها، آنجا داريم مشابه اين، حالا اين با آن اشتباه شده من نمی­خواهم بگم اشتباه شده، يک چنين حکمی را آنجا داريم اما در ميته ما نداريم در ميته اين حکم را نداريم اين در اجزاء حيوانه، اين راجع به اين قسمت.

آنچه که در اين بحث خيلی جای توجه بود، که ديروز ما سابقه اش را عرض کرديم، اين بحث بود که متون رواياتی که سنی­ها يا ماها نقل کرديم در اين جهت مختلفه يکنواخت نيستن، اهل سنت نقل کردن: ما ابين من حی فهو ميت، اين نقل اهل سنت حالا اين ميته است، يک ميته دارن، متن ديگه هم دارن، ميته هم دارن، ميت هم دارن، حالا اين ميته چه آثاری داره لاتباع مثلاً لاتأکل لا تلبس مثلاً من باب مثال در اين جهتش روايات اهل سنت ساکته، روايات اهل سنت فقط داره ميتة يا ميِت، يا مَيت، در روايات که ما داريم از کتاب علی اين طوره ميت لاينتفع به، که خصوص اهل نيست، اکل و شرب و بقيه، اکل، انتفاعات ديگه، پوشيدن و اين هم داريم که جايز نيست لاينتفع به، از يک کتاب علی در کتاب دعائم نقل کرده در همين مورد که ديروز خوانديم عين عبارتش را: ميت لايأکل، معلوم می­شه که نسخ مختلف بوده، نه اين که نسخ، نقل­ها مختلف بوده و ديروز عرض کرديم احتمال می­ديم که علت اختلاف نقل هم اختلاف آن کتاب علی باشه، در واقع عرض کرديم با شواهدی که ما در اختيار داريم دو  کتاب به نام کتاب علی در فرهنگ مجموعه­ای ميراث­های اسلامی وجود داره، يکش همان جامعه است، آن جامعه يعنی الرسالة الجامعة، چون آنی که مسلمه برای حضرت علی می­شه اثبات کرد، يکی کتاب است به نام جف، که چون جف خود بز يکساله است يا پوست بزه، شايد جف اسم کتاب نباشه جف مثلاً پوستی بوده که حضرت روش نوشتن، و احتمالات ديگری، و لکن آنی که اسم کتابه الجامعه است، آنی که حضرت داشتن الجامعه نه، الصحيفة الجامعه، و عرض کردم من اين يک بحث طولانی داره از چند زاويه، يکی اين که از اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم عده­ای از فرزندان، نوه­های صحابه کتاب­های را به جدشان نسبت می­دادن، که اشهر آن­ها پيش اهل سنت رساله­ای بوده که نوه پسری پسر عبدالله ابن عمر به جدش عبدالله ابن عمر نسبت می­داده، اين عبدالله پسر عمر عاص معروفه است، جزو عباد اله­ای ثلاث که می­گن يکش ايشانه، ثلاثه، عبدالله ابن عباس است، عبدالله ابن عمر است، عبدالله ابن عمرو عاص، اين عبدالله عمرو عاص به خلاف پدرش اهل آن سياست و آن کارها نبوده بيشتر اهل فقه و علم و يک رساله­ای را ايشان نوشته بوده و تاريخ هم داره ادعا کرده که از سال هشتم هجری، از ماه رمضان سال هشتم هجری ايشان شروع کرده، از اقوال رسول الله را ضبط می­کرده، می­نوشته، اجازه گرفته از پيغمبر اکرم من می­خواهم آنچه را که شما می­­فرمايد بنويسم، حضرت می­فرماين اشکال نداره بنويس، خب اين آقايون ديگه معارضه می­کنن، ننويس ايشان بالاخره بشره، ممکنه که عصبانی بشه تند بشه حرف­های مختلف بزنه، گون گوناگون بزنه، حضرت فرمود نه تو کارت نباشه، بنويس من بشر هستم و تند هم می­شم لکن لايخرج منه الا الحق از اين زبان من و دهان من غير از خارج نمی­شه از ماه رمضان سال هشتم هجری که سال فتح مکه است اين آقا عبدالله ابن عمرو عاص معروف احاديثی را جمع می­کنه، هزار و خرده­ای شنيدم اخيراً سنی­ها يکجا جمع کردن، الی الآن در کتاب­هاشان متفرق بودن، اين نوة او به نام عمرو ابن شعيب اين کتاب را در مياره و مشهور می­شه از آن زمان، اين عمرو ابن شعيب معاصر حضرت باقر و حضرت صادقه، و مثل آن جد اعلاش عمرو عاص از آن مبغضين اميرالمؤمنينه، بسيار مرد خبيثيه اين عمرو بن شعيب، اين رساله اين رساله را که می­گه جدم عبدالله نوشته، به نام الرسالة الصادقة، من در اين کلمه جامعه، آن رساله­ای را که او نوشته اسمش الرسالة الصادقه اين را پخش می­کنه، البته فرزندان ديگه­ای صحابه هم هستن، ديگه من وارد آن بحث ديگه نمی­شم چون خيلی طولانيه، يک بحث­های داشتيم شب­های پنج شنبه، آنجا توضيحاتشه يک مقدارش را عرض کرديم و در مقابل حضرت باقر يعنی ما اين مطلب را از حضرت سجاد نداريم، اشتباه نشه حضرت باقر(ع) اولين امامی هستن که اين کتاب را به عنوان الرسالة الجامعة يا الجامعة اختصاراً الجامعه، من در آن بحث عرض کرديم آنی که مسلم به اميرالمؤمنين نسبت داده می­شه همين دوتاست، يکی جفره يکی الجامعه، بيشترش روشن نيست، مثلاً تو ناسخ التواريخ، جفر ابيض و جفر احمر، از اين حرفا، اينا نه روشن نيست، اينا کتاب­های مستقلی باشه توضيحش در جای خودش باشه، علی ای کيف ماکان، يک چيزی که به اميرالمؤمنين نسبت داده شده که اولين نسبتش هم توسط حضرت باقره و ما در ميان اصحاب خاص شان يک تک و توکی داريم که کل کتاب را ديدن مثلاً دست امام، يکش زراره است مثلاً بقيه اش ظاهراً حالت نقل داره، فی کتاب علی کذا، اين کتاب علی يا الجامعه هردو به يک معناست دوتا معنا نيستن، اين يک نوشتاری بوده يک توضيحی هم راجع به شکل اين نوشتار که آيا به صورت همين کتاب­های زمان ما بوده ورق ورق بوده يا به شکل توماری بوده جمع می­کردن، ظواهر عبارت زراره اينه، که به شکل توماری نبوده، ورق ورق بوده و خواندن کتاب را علی ای کيف ماکان اين بحثهايش طولانيه، من نمی­خواهم وارد بشم اين رساله از خصائصش اينه که علمش در اختيار اهل بوده، چه کسانی که به اهل بيت کار نداشتن مثل خلفای بنی اميه مثلاً من باب مثال چه آنهای که به اهل بيت کار داشتن و خودشان را معارض می­دانستن فرض کنيم مثل زيدی­ها مثل عبدالله محض، مثل پسرش محمد نفس ذکيه به قول خودشان، چه آنهای که کار داشتن اينها از اين کتاب محروم بودن، و اهل بيت يکی از ادله به اصطلاح ولايت خودشان و حجيت خودشان را ثبوت اين کتاب می­دانستن، يعنی اين کتاب متوفر در اختيار همه مردم نبوده، اين طور نبوده که همه از او مطلع باشن، گاهی ازش تعبير می­شده به کتاب علی، گاهی هم تعبير شده به جامعه، اين راجع به اين کتاب، و يک دفعه ديگه هم عرض کردم تا آنجای که ما می­دانيم حالا اگر چيزی ديگری هست نمی­دانيم که به ما نرسيده، اولين امامی که اسم اين کتاب را برده برای شيعيان امام باقره، و اولين امامی که اسم اين کتاب را در يک سند رسمی در کل دنيای اسلام نه برای شيعيان برای کل دنيای اسلام برده حضرت رضا(ع) چون در عهد نامه­ای که مأمون برای حضرت می­نويسه و ايشان را به عنوان ولی عهد تعيين می­کنه، چون اين عهدنامه به خط مأمون که به عنوان حکم حکومتی بوده و نامه­ای رسمی دولت بوده در بار بوده اين در تمام جهان اسلام استنساخ شد و روی منابر خوانده شد، چون تعيين ولی عهد بود ديگه، در اين نامه مأمون می­خواست ولی عهد خودش را تعيين بکنه، تمام ائمه جمعه و جماعت و ادارات و مراکز رسمی و غير رسمی اين نامه در همه دنيای اسلام قرائت شد، متن نوشته­ای مأمون و پشت اين نوشته جوابی است که حضرت رضا دادن، اين نوشته و جواب به متن کامل نسخه­ای اصلی خودش در اختيار مرحوم اربيلی صاحب کتاب کشف الغمه قرار گرفته بخوانيد کتاب کشف الغمه، جلد دومش مال مربوط به حضرت رضاست، ايشان می­گه من اين نسخه را پيدا کردم، حدود چهارصد سال از نظر تاريخ بيش از چهار صد سال بعد از آن نوشته خود اصليه، حالا البته هنوز زمان بنی عباس بود حالا چطور ايشان پيدا کرده، کجاش من، به نظرم بنی عباس باشه اينجا هم باز الآن يک کمی ترديد دارم دروغ نشه، در آنجا وقتی که حضرت رضا ايشان می­گه در روی نامه کلمات مأمون بود پشت هم حضرت رضا به خط خودشان جوابی دادن به آن نصب ايشان به عنوان ولی عهد، بعد از اين که حضرت می­فرماين اين به اصطلاح خودش اميرالمؤمنين عبدالله مأمون اراد به اين که من ولی عهد باشم الا الجفر و الجامعه يدلان علی خلاف ذلک، اين هست توی متنی، اين هم خيلی عجيبه، ما قبل از اين در دنيای اسلام نه در دنيای شيعه در دنيای شيعه از زمان امام باقر از سال­های صد يا حتی قبل از صده، اما در دنيای اسلام صد سال بعد از اينه، که اين نامه رسمی حکومتی که در تمام دنيای اسلام قرائت شد و خوانده شد روی منابع و غير منابر و ادارات دولتی و اينها، در آنجا حضرت می­فرماين اين کار نمی­شه جفر و جامعه دلالت می­کنه، که اين کار نمی­شه البته اين هم نشد ديگه حضرت به خلافت نرسيدن، خواستن اشاره بکنن، که اين ولايت عهدی به جای نمی­رسانه، عی ای کيف ماکان اين کتاب علی از خصائص اهل بيت است، در مقابل اين عرض کرديم درزمان خود اميرالمؤمنين، و بعد از ايشان در خود کوفه در درجه اول و بعد منتشر شد آنجا هم يک کتاب علی منتشر شد، اين اشتباه نشه اين دوتا باهم، آن کتاب علی که منتشر شد او در ديدگاه اهل بيت خيلی جای نداره اما منتشر شد، اسم آن کتاب هم السنن و القضايا و الاحکام و حالا با يک تقديمات اخير، اسمش واضحه الا اين که مؤلف کتاب محل اختلاف شد، به ابورافع نسبت داده شده، به پسرش عبيدالله نسبت داده شده به خود اميرالمؤمنين نسبت داده شده، به حارث ابن عبدالله اعور همدانی نسبت داده شده، الی آخره، ديگه حالا من نمی­خواهم وارد آن بحثش بشم، عده­ای از افراد اين کتاب به آن­ها نسبت داده شده و لذا ما در ميان ميراث­های اسلامی دوتا کتاب علی داريم اشتباه نشه، اينی را که ما الآن اينجا در روايت کاهلی داريم آن کتاب جامعه است که در اختيار ائمه بوده و آن ارزش داره، اونی که الآن در دعائم الاسلام داره از همان کتاب سنن و القضايا و الاحکامه، عرض کردم من در محل خودش صاحب دعائم کتاب به نام ايضاح داره که تازگی چاگ شده سابقاً نسخه­ای ازش موجود، در آنجا لا اقل خود من دو مورد ديدم، حالا شايد هم بيشتر باشه، چون من همه کتاب را استقصاء نکردم، کتاب جالبی نيست

55: 20

من استقصائش نکردم، دو مورد ديدم که ايشان سند نقل می­کنه، و سند بعينه همان سند نجاشی به کتاب سنن و القضايا و الاحکامه، که نشان می­ده، آن نسخه­ای دوم کتاب علی در اختيار ايشان بوده، و ما عرض کرديم شواهدی هم داريم در اختيار زيدی­ها هم بوده، پس غير از مذهب اماميه دوتا از مذاهب شيعه که هردو منحرف هستند يکی زيدی­ها و يکی اسماعيلی­ها، اينها اين کتاب، اين کتاب، پس بنابراين روشن شد که سه مذهب مهم شيعه که الآن وجود داره، وجود خارجی داره، يکش اگر از کتاب علی نقل بکنه آن کتابی است که الآن پيش بقيت اللهه، دوتاش از آن کتاب بازاريه، عن علی نقل کردن السنن و القضايان و الاحکام، و اين در کوفه مشهور بوده، شواهد نشان می­ده، بعدها اصلاً در جهان اسلام رواج پيدا کرده و عرض کردم مثلاً مثل مرحوم، حالا مرحوم يا غير مرحوم مثل دعائم الاسلام که بين مرحوم کلينی و مرحوم صدوقه، ايشان کتاب پيشش بوده لکن نه کلينی از اين کتاب نقل کرده نه صدوق نقل کرده، هيچ از اصحاب ما، اين را خوب دقت بکنيد، الآن ما در کتاب­های که داريم که سند داره، حالا اگه يک مرسلی باشه جای خودش، هيچ يک از اصحاب ما از آن کتاب نقل نکرده به سند آن کتاب، بلی من عرض کردم اين کتاب محمد ابن قيص عن ابی جعفر فی قضايا علی احتمالاً همان کتابه، لکن اگر دقت بکنيد محمد ابن قيس توسط امام باقر نقل کرده،  احتمالا و احتمال بسيار بسيار قوی عده­ای از رواياتی که الآن به نام سکونی هست از همان کتاب باشه، احتمالاً عده­ای از رواياتی که به عنوان صحيفة الرضا است از همان، حالا همه اش احتمالاته، البته احتمالات انطباق هست، اما با آن سند نقل نشده اشتباه نشه، ما الآن در روايات خودمان از قضايا و السنن والاحکام به سندی که در فهارس ما آمده منتهی بشه به علی ابن ابی طالب نداريم اين هم يک چيزی غريبه­ای، اسماعيلی­ها دارن، زيدی­ها دارن، اما ما نه، و لذا بعيد نيست و العلم عندالله، اين مقدمات را عرض کردم در نسخه­ای که در آن کتاب جامعه که در اختيار امام صادق بوده فی کتاب علی ميت لاينتفع به، لکن در کتاب دعائم الاسلام اين عبارت بوده که لايأکل، لکن خب احتماله ديگه حالا ما فعلاً که يقين نداريم، اما در ميان توراث زيديه­، عرض کرديم از ميراث­های زيدی­ از کتاب­های نسبتاً انصافاً خوبشان، البته ايشان يک کمی تندرو هست و يک کمی هم با خطوط اماميه بده، به ائمه و اهل بيت اهانت می­کنه، با قطع نظر از اين کارهای ناشايست ايشان، اين کتابش خوبه، کتابی داره به نام الاحکام، اين شخصی است از سادات حسنی به نام امام الهادی پيش آن­ها،تقريباً معاصر امام عسکری ماست، ايشان مؤسس دولت زيدی­ها در يمن، و الآن هم زيدی­های که الآن ما در يمن داريم همين الآن که در خدمت تان هستيم همين آقايونی که الآن دارن با دولت می­جنگن در يمن، اين­ها هادوي هستند، اينها شيعه اثنی عشری نيستن، زيدیه هادويه هستند، مرادشان از هادوی اتباع اين شخص، بعضيا ديدم مثلاً در اين کتاب بحر الزخار می­گه و قال امام الهادی، خيال کرده امام هادی ما مرادشه، نه اين امام هادی با آن امام هادی خيلی باهم فرق دارن، عرض کنم که الامام الهادی يحيي ابن حسين ابن نمی­دانم، کی، فلان الحسن المثنی بعد می­گه نسبش به امام حسن مجتبی اين الامام الهادی.

س: چرا بهش لقب امام هادی دادن،

ج: خب ائمه را لقب می­گذاشتن، فرض کنيم، منصور، دوانقی، مأمون، رشيد، اين رسم بوده آن زمان،

س: خود زيديه، هم شنيدم می­گن امام

ج: خب خودشان هم امام تعبير می­کنن ديگه، نمی­خواهد امام منصور،

س: اسمش هادي بوده؟

ج: لقبه، مثل الامام الهادی، مهدی، مهتدی، نمی­دانم المتوکل علی الله، نمی­دانم مستعد بالله، الی الاخر.

در اينجا يک جای ديگش هم داره، حالا من پيدا نکردم، الآن نمی­دانم چون به سرعت نگاه کردم، من جمله در باب به اصطلاح همين مأکولات و مشروبات و ملبوسات، اين کتاب چاپ جديد هم شده به نام الاحکام در دو جلد، يحيي ابن حسين ابن قاسم ابن ابراهيم ابن اسماعيل ابن ابراهيم ابن حسن ابن علی ابن ابي­طالب، اين از سادات طباطبايي است به اصطلاح امروزیا، که در ايران به آن­ها می­گن، طباطبايي ايشان از طباطبايي­هاست، اصولاً در يمن الآن بيشتر ساداتشان اينها حسنی هستن، خود زيدی­ها هم غالباً حسنی بودن، الآن در خود يمن فعلی ما حسينی داريم کم اند، همين آقای که الآن قيام کرده بود قبلاً، قبلاً شهيد شد، الآن خودش هم داره مبارزه می­کنه و ايام مبارزه هست خودشان هم از سادات حسنی هستند، در اينجا داره در جلد2 صفحه 413، جای ديگه هم داره: کلما حرم الله اکله من ذلک فلايجوز لباس جلودها و لا الانتفاع بها، و لا بشئ من امورها، حالا آيا اين هم، شبيه اين عبارت تحف العقول ماست، که اگر خدا يک چيزی را حرام کرد ديگه همه­اش حرامه، اکلش، لبسش، انتفاعش و همه عرض کردم اين رأی در ميان اهل سنت هم هست، حالا اهل سنت چون باز دو مرتبه ما تکرار می­کنيم، منشائش را عرض خواهم کرد، عد­ه­ای از اهل سنت هم جميع انتفاعات را به ميته را جايز نمی­دانن،

س: صفحه چنده؟

ج: صفحه413، در جلد2، دقت فرموديد، حتی عده­ای از اهل سنت اين بحث را دارن، آيا می­شه سگ داد يا نه، مثلاً مرغی ميته شده، مرد خودش، آيا آن را، چون انتفاعاتش جايز، آن­های که می­گن انتفاعاتش جايز نيست، يا گوسفند بزغاله، چيزی مرد آيا آن را می­شه به دواب داد، به کلاب داد يا نه، حتی تا اين حد انتفاع را هم، غرض خيال نکنيد انتفاع مراد لباس، و پوشاندن يا به قول مرحوم شيخ سد ساقيه، مثلاً جلو آبی می­خواهن ببندن، يک هيکلی، يک پيکره­ای يا جسد مثلاً گوسفند مرده­ را می­اندازن، نه آن که جای خودش، اصلاً عده­ای شان طرح کردن آيا به حيوان هم می­شه داد يا نه، که من عرض کردم در زمان ما که الآن هستيم از نظر قانونی هم همين طوره، اين مرغداری­ها که مرغاشان می­ميرن، حق ندارن حتی به حيوان بدهند، بايد بسوزانند، با نفت توی يک چاله­ای بسوزانند، آيا اين را، می­گم اين بحث الآن به عنوان قانون ما داريم، اما اين قبل از اين که زمان ما بشه در فقه آمده، در هزار و دويست سال قبل در مصادر قديم اهل سنت، حتی به اين بحث آمده که آيا ميته را می­شه يک سگ داد، يا در آن زمان خب می­دانيد خيلی متعارف بود برای شان باز و شکار که می­کردن با باز آيا می­شه به باز داد، حالا حيوانی مرده تکه تکه کنن، گوشتاش را بدين به اين حيوان باز که دارن، آن بخوره: و لا الانتفاع بشئ من امورها، بعد داره و حدثنی ابی که آن حسين باشه، عن ابيه انه سئل عن جلود النمور، اين جلود نمور را هم يا جلود سباع را بعد انشاء الله متعرض می­شم، فقال لا تلبس جلود ما حرم الله اکله، و لا جلد ميتة دبغ ام لم يدبغ، معلوم می­شه که زيديه­ها هم مثل اماميه، آن دباغ نمی­دانم،

34: 28

قبول ندارن: و لا يحل من الميتة جلد و لا قرن و لا عظم و لا عصب، قال يحيي ابن الحسين بلی و لا بأس بلباس فراء الغنم، پوست­های گوسفند، الا ما کان من جلد ميته فانه لايجوز، و لا يحل الانتفاع بشئ منها،

س: استاد جلود نمور و سبوع را با تذکيه گفته بود يا بدون تذکيه؟

ج: چون آن­ها، آن عرض کردم، جلود سباع چون يک بحثی است که اصلاً سباع تذکيه قبول می­کنه يا نه، جلود سباع ربطی به جلود ميته نداره، آن کسانی که می­گن سباع قابل تذکيه اند، ربط به ميته داره، و الا آن اصلاً حساب خودش را داره، آن اصلاً چون قابل تذکيه، مثل دنبه­ای که از حيوان در حال زنده بودن جدا می­کنن، آن اصلاً قابل تذکيه نيست، اين هم در حيوان حلال الاکله، لکن قابل تذکيه، جلود سباع هم نکته­اش شايد اين باشه که اصلاً چون قابل تذکيه نيستن، لذا عرض کردم جلود آن حساب ديگه­ای داره، من مرادم از حساب ديگه­ اينه، ما هم تو روايات ما مي­آيد که آيا سباع را چه کار بکنيم، خواهد آمد، چون اين روايات ما هم داره من فعلاً عبارت ايشان را خواندم.

خب تا اينجا باذن الله تعالی، جمع بکنيم بحث را در اين اجزاء حيوان سه­تا، دوتا رأی ديده شد در ميان سه فرقه مهم شيعه، يکی راجع به به اصطلاح، راجع به سنی­ها که ميتة، راجع به شيعه يکی لايأکل بود، که در کتب اسماعيليه آمده و در اين روايت منسوب به حضرت موسی ابن جعفر، و يکی لاينتفع به، که در کتاب زيدی­ها بود و حضرت صادق سلام الله عليه از کتاب علی نقل فرمودن، اين خلاصه اين بحث تا ببينيم قسمت­های ديگر ميته را چه کار بکنيم، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

س: اهل بيت ما

37: 30

قبول داشتن ولی عهد را، حضرت رضا، موسی ابن جعفر فرمودين، همين کتاب

ج: در کتاب­های ما نسبت داده شده.

ارسال سوال