فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (61)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-61

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض کنم حضور با سعادت آقايون که بحث راجع به ميته بود و من جمله از اين به اصطلاح بحث­های که در اينجا پيش آمد يک قسمت از رواياتی بود که درباره اجزاء حيوان حي بود، عرض کرديم که اين اجزاء حيوان هم به اصطلاح ميته است به خاطر روايتی که از رسول الله نقل شده، و در آنجا، در آن طائفه از، آنجا دو طائقه عرض شد به حسب ظاهر، يک طائفه می­گفت که اين جزء مبان را از حی را فقط نمی­شه خورد اما استفاده اشکال نداره، مثلاً چون سؤال غالباً در به اصطلاح دنبه­ای حيوان بوده، از او به عنوان روغن چراغ استفاده بکنن، و در مقابل هم طائفه­ای بود که لاينتفع به، ما اين طائفه را فعلاً تمامش کرديم بنا شد آن طائفه­ای که می­گه لاينتفع به را قبول بکنيم، نه آن طائفه­ای که می­گه لايؤکل، اين در باب ذباحه.

نظير اين حکم در صيد هم است، حالا اگر آنجا وارد اينجاش هم تکميل بکنيم، پس بحث سری اين است که يک قسمت از حيوان را زنده زنده که هست جدا بکنن اين آيا مذکی می­شه يا نه، امکان تذکيه نداره، حالا اونی که در روايات بوده عنوان ليه بوده دنبه بوده، ما حالا فرض کنيم دستش، دست حيوان را جدا کردن بعد هم مثلاً عمل جراحی کردن، جوش دادن، درست شده حالا فرض کنيم، يک کارش کردن که حيوان نمی­ره، آيا رو به قبله و با بسم الله و اين حرفا اين دسته را جدا کردن، يا اين به اصطلاح ماهيچه را جدا کردن، آيا می­شه خورد جواب نه: ما ابين من حي، ما قطع، فهو ميت، نمی­شه خورد و نمی­شه انتفاع ديگه هم باش کرد، شبيه اين تو صيد هم می­آيد ديگه خواهی نخواهی، فرض کنيد مثلاً رفت  که يک حيوانی را صيد بکنه، فرض کنيم آهويي را، شمشير که زد پاش را جدا کرد، حيوان هم رفت، فرض کنيم بعد از نيم کيلو متر هم مرد، اما آنی که اول جدا شد پای حيوان بود، اين هم می­شه ديگه که پای حيوان جدا شد، بسم الله هم گفت  آيا اين را می­شه خورد يا نه، سؤال روشن شد، اين شبيه ذبحه، فقط فرقش اينه که در اينجا فرض کلام بيشتره تا ذبح، مثلاً در اينجا فرض کلام ممکن است با شمشير زد به اين فرض کنيم بز کوهی، از وسط کمرش اين را نصف کرد، نصفش اين ور افتاد، نصفش آن ور، در صيد می­شه تصوير نصفين، ما در ذبح ديگه تصوير نصفين نمی­شه، چون ذبح بايد جای معين بريده بشه، اگر بنا بشه بزنن نصف بکنه، گوسفند تو خانه را قطعاً حرامه، هردوش حرامه، پس بحث در باب صيد در قطعات اوسعه تا بحث در باب ذبح، تکيه کردن بر حال.

س: فری اوداج ديگه نداره،

ج: بلی آقا

س: مثلاً فری اوداجه ديگه نداره، و لذا آنجا ممکن است مثلاً فرض کنيم با يک ضربه شمشير که زد فرض کنيم پای حيوان را جدا کرد، حالا بعد از مدتی هم حيوان همين جوری بدون دست و پا به اصطلاح دويد و بعد افتاد مرد، حالا سؤال اينه که آيا اين يک تکه­ای اول که پا بوده حلاله يا نه، سؤال اينه که تکه دوم حلاله يا نه، که بر اثر ضرب يعنی بر اثر قطع صيد آنجا فروضش بيش از فروض ذبحه، دقت فرموديد، البته در فروض ذبح هم نصف می­شد تصور بشه، نمی­دانم شما شنيديد يا نه، در مغول که در ايران آمدن، کيفيت ذبح را تا سال­ها که اونا بودن تا قبل از اين که مسلمان بشن و شيعه بشن، همان قانون ياسا می­گفتن، ياسا به اصطلاح کتاب مقدس مغول بود، آن را اجرا می­کردن، ذبح پيش مغول­ها، به اين صورت که حيوان را نگه می­داشتن از زير گردنش يک دفعه با چاقو می­زدن تا پايين که يک دفعه دل و جگر و قلوه همه يک دفعه بريزه پايين ذبح حيوان به اين صورت بود، از وسط تقريباً از پايين نصف می­کردن.

س: مغولی بوده ديگه

ج: مغولی بوده بلی.

علی ای حال در روايات ما اين مسأله هم آمده حالا اين نکته­اش اينجاست، عرض کنم در کتاب صيد در کتاب صيد اونی که ما تا حالا خوانديم حالا ديگه چون ما بحث ذبح را متعرض شديم بحث صيدش را هم متعرض بشيم، پس اصل مسأله فعلاً در ميته بود، فعلاً يک بخش از ميته را مشغول شديم و آن اين که يک جزء که از حيوان در حال حيات جدا می­شه، حالا يا با شمشير زد فرض کنيم به اين که مثلاً من باب مثال پای حيوان را جدا کرد يا تيری زد به پاش حيوان آمد خودش را بکشه، پاش لای سنگ رفت جدا شد فرق نمی­کنه مهم اينه که يک قسمت از حيوان در حال صيد جدا بشه، رواياتی را که مرحوم صاحب وسائل در اين جهت آورده در کتاب صيد، آنی که قبلاً خوانديم ذباحه بود اينجا صيده، باب 16 از کتاب صيد عنوان باب جواز بالسلاح کالصيد فيحل الصيد اذا قتل به التسميه، و ان قطعه نصفين؛ اگر ولو بزنه مثلاً با شمشير که مثلاً بز کوهی يا آهو را می­خواسته بزنه و اين از شمشير کمرش زد دو نصف شد اين باب بسم الله گفتن اشکال نداره، حديث اول باب را از مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد که مراد اشعری است، و از بزرگان اصحابه، عرض کرديم مرحوم اشعری که از زعمای سياسی قم هم هست و بسيار مرد بزرگواری است و ميراث­های ميراث بان واقعاً يک از چهره­های موفق ميراث دار ما در قم مرحوم احمد ابن محمد ابن عيسی و بسيار هم دقيق بسيار مرد ظريف و دقيق و ميراث­هاش هم بسيار نقی و خوب ايشان اضافه بر اين­که خودش کتاب­های داشته، مخصوصاً کتاب نوادرش که مشهور بوده، اضافه بر اين­ها مقدار زيادی از ميراث­های اصحاب ما را از کوفه و عراق نقل کرده، اينی که در کتاب کلينی می­بينيد مثلاً احمد ابن محمد عن ابن فضال، احمد ابن محمد عن علی ابن حکم، احمد ابن محمد عن حسن ابن محبوب، احمد ابن محمد عن ابن ابی عمير، ابن ابی عمير بغدادی است، يکی از ايشان کوفی اند، يکی از ايشان بغدادين، ايشان در سفرهای يا سفر، يا سفرهای ديگه اونشه الان دقيقاً نمی­دانيم که به عراق داشتن مقدار زيادی از ميراث­های عراق را با خودشان به قم آوردن، عرض کردم من سابقاً اصل تدوين ميراث علمی شيعه در کوفه است، از سال صد، نود، صد تا صد و پنجا، اين اصل تدوين بعد اين ميراث­های يک کمی تقسيم می­شه، زمان موسی ابن جعفر و حضرت رضا(ع) به بغداد می­ره توسط ابن ابی عمير و يونس و اينها، بعد از زمان حضرت رضا، همان زمان تقريباً به قم مي­آيد، و عده­ای از بزرگان چه حالا قمی مثل احمد ابن محمد، چه غير قمی مثل مرحوم ابراهيم ابن هاشم، ايشان خودش ساکن کوفه بوده اهل کوفه بوده مي­آيد قم با خودش کتاب­های کوفه را مياره قم، اين مرحله پالايش حديث در قم يکی از مراحل بسيار مهم حديث ماست، اينا را من چون توضيحاتش را يک وقتی عرض کردم ديگه اينجا الآن نمی­گم، بعد آقايان در جاي ديگه توضيحات مفصلش عرض خواهيم کرد.

س: باب چه است

ج: باب شانزده صيد حديث شماره1

عن عبدالرحمن ابن ابی نجران، عرض کردم کتابی بوده به نام کتاب محمد ابن قيس، محمد ابن قيس بجلی، اين توضيحات فراوانی داره چون اشتباهات زيادی در اينجا انجام شده کم و زياد شده اوهام زيادی پيش آمده، خلط شده اين اوهام بعضياش به بعض، من عرض کرديم يک جلسه­ی شب پنج شنبه داشتيم نمی­دانم چند جلسه آنجا صحبت کرديم راجع به اين کتاب و چهار اسمی که مرحوم نجاشی از اين محمد ابن قيس آورده و اشتباهاتی که اينجا پيدا شده، ديگه الآن جاش اينجا نيست، اجمالاً اين کتاب جزو کتب معروفی بوده که در کوفه بوده، و عرض کرديم به احتمال بسيار بسيار بسيار اين يک مقدار از همان کتاب قضايا و السنن و الاحکام بوده که امام باقر اجازه دادن محمد ابن قيس نقل بکنه، ديگه تفصيل اين نسخه اين نسخه را چند نفر نقل کردن، چه بوده چه کار بوده اين ديگه يک جا ديگه که انشاء الله خيلی مورد اثره، اينجا الآن نقل نمی­کنم: عن ابن ابی نجران عن عاصم ابن حميد عن محمد ابن قيس عن ابی جعفر(ع) قال من جرج صيداً بسلاح و ذکر اسم الله عليه، احتمالاً از همان کتابه البته آن کتاب اساساً گاهی به مثل ابورافع اين­ها نسبت داده شده، توی بعض جاها به اميرالمؤمنين، احتمالاً به قول امروزی ما تقرير بوده، به احتمال بسيار قوی بعيده نوشتار خود حضرت امير باشه: من جرح صيداً، جزو احکامی بوده که بعدها نوشتن، انشاء الله ديگه حالا تفاصيلش را يکجا ديگه عرض می­کنم: و ذکر اسم الله عليه، ثم بقی ليلة او ليلتين، لم يأکل منه سبع، گرگی درنده­ای از او نخوره، بلی و قد بلی، و قد علم، اين ربط به باب نداره، اشتباه شده بی­خود خوانديم، روايتی که ما داريم البته اين را هم صدوق از قضايا اميرالمؤمنين نقل کرده که عرض کردم نکته­اش آنه، بلی اين باب اشتباه کردم، اين يکی دوتا روايتش ربطی نداره، می­خواهد به اطلاق ايشان، به اطلاقش تمسک بکنه، نه ربطی الآن به اطلاق نداره، روايتی که در اين مانحن فيه هست که به درد مانحن فيه می­خوره، سئلته بلی،

س: باب چندمه

ج: همان باب 16

س: روايت چنده

ج: روايت شماره4

روايت بيش از يک روايته، حالا من آنی که صريح در مانحن فيه است، بلی اشتباه کردم، حواس من پرت بود، آن باب 16 هم داره، اصلاً روايت اصلی جای ديگه است، من حواسم يک کمی ديگه حالا. عرض کنم باب 35 از همين صيد کتاب صيد، اگر آقايون اين جلد چاپ قديم را دارن، جلد به اصطلاح 16 است، در اين چاپ آقايون اهل البيت 24 است، در باب 35 صيد، روايت اين است، حديث اول را می­خوانم:

محمد ابن يعقوب مرحوم کلينی، عن محمد ابن يحيي اين محمد ابن يحيي استاد ايشانه، محمد ابن يحيي العطار ابوجعفر که از بزرگانه، عن احمد ابن محمد باز الآن گفتم همين مرحوم اشعری است، عن محمد ابن يحيي اين علمای کوفه است، اين هم از همان ميراث­های است که توسط ايشان، و اين محمد ابن يحيي در اين جا خزاز، يا خزعمیه، حالا يا دوتا اند، يا يکی اند، انشاء الله يک جای که بحث رجال فائده داره آنجا متعرض می­شيم، چه خزاز باشه چه خزعمی باشه، هر دو ثقه اند، اين محمد ابن يحيي غير از آن اولی­هاست اشتباه نشه، عن غياث ابن ابراهيم، اين هم بحثی داره نجاشی توثيقش کرده فعلاً ما احتراماً للنجاشی اين توثيق را قبول می­کنيم، و الا فی النفس منه شئ: عن ابی عبدالله(ع) فی الرجل يضرب الصيد فيجدده بنصفين، جد در لغت عرب تکه کردنه خودش، خود جد به عضو هم می­گن، تکه هم می­گن، يعنی هم به معنای فعلی مياد، هم به معنای اسم مصدری، الآن هم ما از همين باب رباعی­اش را جدول به کار می­بريم، جدول هم ريشه­هاش همينه، جدل و جِدل به معنای عضوه، مثلاً کان يجعل العقيقة جدولاً، جُدول درسته، جُدول يعنی تکه تکه کردن، يضرب الصيد فيجدده، او را تجديل، يعنی البته خود جداره در لغت عرب به معنای خاک هم هست اين چيز نشه، جداره به معنای خاک هم هست، حالا شايد چون به زمين می­افته، اينجا جدل به کار بردن، بنصفين سؤال را دقت فرموديد، می­شه اين ديگه الآن تصورش آهوی بوده زنده با شمشير نصف کرده از وسط: قال يأکلهما جميعاً، حالا ربطش را، و ان ضربه فابان منه عضواً لم يأکل منه، روشن شد نکته اگر با شمشير زد دستش جدا شد پاش جدا شد نخوره، اما اگر با شمشير تمامش يکجا کشت، بخوره آن وقت نصفه بقيه، که اکثريت بود، حالا زد دستش جدا شد يک کمی حيوان هم برد، آن را هم می­تونه بخوره، يعنی به عبارت اخری آنی که صيد درش تأثيرش کرده، و ينسب قتل حيوان بصيد آن هم قابل اکله، اما تکه او، پس فرقش تا يک حدودی با باب ذبح روشن شد، يک مقدار مشترکه، اگر اليه گوسفند را دنبه گوسفند را بريد در حالی که زنده است، آن هم ميته است، با شمشير زد يا با نيزه زد يا با تير زد فرض کنيم با تيری که شرعی است، حالا اين تيرهای تفنگ جای خودش بحث خودش را داره، با تير زد فرض کنيم پای حيوان جدا شد، يا تير زد پای حيوان جدا نشد پاش آويزان شد يکی راه رفت پاش افتاد، اينجا پا را نمی­تونه بخوره اين ميته است، اين مؤيد همان حکمی است که در قطع

27: 14

اين کانما، امام می­فرماين به اين که اگر اين کار شد اين جدا شدن لاينتسب الی الصيد، اگر با شمشير زد نصفش کرد ينتسب الی الصيد، ما صدق عليه انه اصطاده حلاله، اين مايصدق عليه ابين من حي، هنوز زنده است خوب دقت فرموديد نکته­ای فنی را: فابان منه عضواً می­گم آن باب شانزده هم داره روايته، اما آن اساس نيست اساس اينه، فابان منه عذراً لم يأکل منه، ما ابان منه، لم يأکل ما ابان منه، و اکل سائره، پس در دو صورت می­شه خورد يک صورت نمی­شه خورد، اگر نصف بشه چرا چون وقتی نصف شد هر دو نصف به صيد نسبت داده می­شه، اگر زد با شمشير از وسط نصفش کرد، ذهاب روح در اين نصف و در آن نصف چون ديگه در باب صيد که از مذبح لازم نيست لازم نيست که اوداج اربعه بشه، ذهاق روح مهمه، الآن ذهاق روح در اين دو نصف به صيد نسبت داده می­شه، اما اگر زد دستش را جدا کرد اين دست جدا کردن اين صدق می­کنه ما ابين من حی، ما قطع من حی آن بقيه­اش صدق می­کنه که ذهاق روح با صيد شد، دقت کرديد لذا اين روايت در حقيقت اگر انسان خوب دقت بکنه، در حقيقت امام(ع) در اين روايت می­خواهن قاعده را جاری بکنن، آن چيزی که ذهاب روح منسوباً الی الصيد باشه، با اين صيد حلال می­شه، آن چيزی که ذهاق روح منسوباً الی الصيد نباشه او حکم ما قطع من حی داره، حکم ما ابين من حی، و لذا هم تعبير فابان منه عضواً، شايد امام(ع) تعبير ابان کردن اشاره به همان حديث رسول الله، ما ابين من حي، لم يأکل منه ما ابان منه و أکل سائره، بنابر مشهور بين علماء،

32: 16

بد نمی­گه ما هم عقيده مان همينه، اين حديث صحيح است، غياث ابن ابراهيم توثيق شده و قابل قبوله،

س: منابع ديگه

40: 16

ج: بلی،

از جمله رواياتی که ما داريم روايتی است که در شماره2 مرحوم کلينی عنه، ضمير عنه به کلينی بر نمی­گرده، آقايون می­گن بعضيا، ولو حديث اول داره محمد ابن يعقوب لکن ايشان ضمير را به صاحب به کتاب بر نمی­گردانه، ضمير عنه به محمد ابن يحيي بر می­گرده استاد ايشان، و عنه کلينی از استادش محمد ابن يحيي عن محمد ابن احمد اين هم ديگه در اين بحث­های مکاسب البته زياد تا حالا نگفتيم و کراراً عرض کرديم صاحب کتاب نوادر الحکمه، که قمی­ها يک شوخی می­کردن، دبّه شبيب به اين کتاب گفته بودن، شبيب يک بقالی بوده، گفتن مثل پستوک آن بقاله می­مانه، علی ای کتاب بسيار معروفی بوده کتاب نوادر الحکمة، تأليف محمد ابن احمد ابن يحيي ابن عمران نمی­دانم اشعری قمی، ايشان ثقه است البته ايشان يک مقدار مشکل داره که لايبالی عمن اخذ، عن يعقوب ابن يزيد ثقه است، عن يحيي ابن مبارک عن عبدالله ابن جبله، عن اسحاق ابن عمار، اين يحيي اينجا گير داره، عبدالله ابن جبله را گفتن توثيق کردن، به نظرم او هم گير داره، علی ای حال عن ابی عبدالله(ع) فی رجل ضرب غزالاً بسيفه، حتی ابانه، أ يأکله قال نعم، يأکل مما

8: 18

و يدع الذنب، دم را طرف دم را ول بکنه از طرف رأس، حالا مرحوم شيخ صاحب وسائل فرموده اين احتمالاً احتمالاً و العلم عندالله، ناظر به اين باشه که اگر مثلاً به مقدار زده مثلاً شمشير که زده نزديک دمش را قطع کرده، کمه يعنی مراد آن يدع الذنب، يعنی اگر فرض کنيم شمشيری که آمد طرف سر او بود سر او را جدا کرد خب همه اش حلاله، اما شمشير به پاش خورد، به دم، ذنب يعنی دم، به دم خورد يعنی به قسمت پايين حيوان خورد که نصف نکرد، همان يک تکه را ول بکنه، احتمالاً مراد اين باشه، به هر حال روايت يک مقدار ابهام داره من الآن بحث­های سندی اين روايت را اينجا نمی­گم من الآن فقط من يک نکته­ای را عرض بکنم و اين که ما يک مقداری روايات از اسحاق ابن عمار به اين سندهای عجيب و غريب داريم که احتياج به بحثی خاص خودش داره انشاء الله جای ديگه انشاء الله.

بلی از جمله از رواياتی که هست حديث شماره3 و عنه و عن محمد ابن احمد يعنی باز مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي استادش عن محمد ابن احمد صاحب نوادر الحکمة عن محمد ابن عيسی، من همين تازگی عرض کردم، محمد ابن عيسی ابن عبيد ابن يقطين بغدادی ظاهراً ايشان سفری به قم داشتن، ظاهراً به قم و ری داشتن و مقداری از ميراث­های اصحاب را که در بغداد بوده آنجا نقل فرمودن ظاهراً محمد ابن احمد هم از ايشان در همين قم شنيده باشه، محمد ابن احمد ابن يحيي و داريم ما مواردش زياده نسبتاً الآن ما در کتاب­های در کتاب نوادر الحکمة رواياتی که از نوادر الحکمة داريم مقدار روايات داريم که محمد ابن عيسی است، عن نضر ابن سويد، البته راجع به محمد ابن عيسی و خصوصاً در کتاب نوادر الحکمه بحثی است طولانيه، انشاء الله يک جای ديگه متعرض می­شم اينجا خيلی عن بعض اصحابنا رفعه که مرفوعه سند نداره، دقت بکنيد من حالا يک نکته­ای را عرض بکنم، الآن چون ديگه حال هم ندارم، در واقع

20: 20

عرض کرديم وقت نوادر الحکمه نوشته شد آقايون بنا شد راجع به آن بحث علمی بکنن و بهترين کسی که انصافاً راجع به آن نقادی کرده، مرحوم ابن الوليده ايشان يک طائفه از روايات کتاب را اخراج کرده ماکان فيه عن فلان فلان فلان، عده­ای را که معروف شده به مستثنيات ابن الوليد، همين تازگي­ها متعرض شديم آنجا، يکی از آن­های که استثناء کرده همين محمد ابن عيسی است، شيخ هم در رجالش فرموده ضعيف استثناه ابن الوليد من کتاب نوادر الحکمة، که اين شيخ طوسی، عده­ای هم محمدابن عيسی را به خاطر همين جهت تضعيف کردن، من در آنجا توضيح دادم، نمی­دانم اخيراً توضيح دادم يا نه، در اين توضيح اخير اين نکته را عرض کردم اولاً خوب  دقت بفرماييد اين استثناء ابن الوليد فهرستيه، رجالي نيست، توضيحاتش را يک جای ديگه، ثانياً اين فهرستی، اين استثناء ابن الوليد فقط خصوص مشايخه کل سند نيست اشتباه نشه، ثالثاً استثناء ابن الوليد دو جوره بعضياش مطلقه، بعضياش مقيده، در استثنائات سه مبنا می­شه اتخاذ کرد يک بگيم مطلق استثناء ايشان دلالت بر تضعيف می­کنه، که شيخ هم همين را فهميده، شيخ طوسی، دو بگيم استثناء مطلق دلالت بر تضعيف می­کنه اما استثناء مقيد دلالت بر تضعيف نمی­کنه، که شايد بعضی از بزرگان هم مثل مرحوم نجاشی اين جور فهميده، سه بگيم استثناء مطلقاً دلالت بر تضعيف نمی­کنه، مثلاً گفته روايت سهل ابن زياد شايد مرادش و نکته­ای چهارم کلاً اين استثناء از قبيل قضيه خارجيه است نه قضيه حقيقيه، شايد نظر ابن الوليد بوده که مثلاً در کتاب نوادر الحکمه پانزده­تا حديث از سهل ابن زياد است اين احاديث مشکل ديگه­ دارند نه ضعف سهل ابن زياد، خوب دقت  بکنيد، اين احتمال را تا حالا نديدم کسی گفته باشه، البته اين احتمالی است که به ذهن اين حقير سراپا تقصير رسيده، نديدم از رجاليون کسی اين احتمال را داده باشه، بناء رجالی­ها غالباً بر اين دوتا احتمال اوله، شيخ و عده­ای از رجالی­ها استثناء را مطلقاً به اصطلاح ملازم با تضعيف می­دانن، اما از بعضی عبارات در مياد که نه استثناء­ها فرق می­کنه، استثناء محمد ابن عيسی هم مطلق نيست حالا اين نکته­ای اساسی و لکن استثناء ايشان روشن نيست چون توش داره: و ماکان فيه عن محمد ابن عيسی باسناد منقطع اين جوری داره، چون يک عده را مطلق می­گه، می­گه: ما کان فيه عن محمد ابن عيسی ابی عبدالله رازی فلان اين طوري، اسم قيد نداره، يک چندتا، يکی هم داره که مقيده، او ما ينفرد به الحسن ابن الحسين ابن لؤلؤی، آن هم مقيده، نمی­گه ما يروی حسن، ما ينفرد، اگر انفراد نباشه اشکال نداره، استثناء لؤلؤی هم مطلقه، مقيده معذرت می­خواهم، مرحوم نجاشی هم در شرح حال خود لؤلؤی توثيقش کرده، و لذا ما احتمال می­ديم نجاشی از اين تضعيف، يک بحث رجالی سنگينی شده الآن که از يک طرف نجاشی استثناء را نقل کرده، از يک طرف گفته اين ثقه است،

39: 23

تهافت در کلام نجاشی، نجاشی ملتفت نبوده، از اين بحث­ها، عرض کرديم خيلی جواب­ها دادن اگر نگاه بفرماييد آقايون خيلی جواب­ها دادن، ملتفت نبوده، چه نبوده، اين يکی ديگه است لؤلؤی دوتا لؤلؤی داريم، الی آخر حرفهای که گفتن، ظاهراً همه­اش دور از آبادیه، از دست دست براتش داشتن، اين يکیه استثناء لؤلؤی در کتاب نوادر مطلق نيست، مقيده و اين منافات با وثاقت نداره، شخصی ثقه­ای است اما منفرداتش حجت نيست، اين چه عيبی داره، چرا چون لؤلؤی راوی نيست ناقل آثاره، مثلاً می­گيم فلانی آدم خوبيه، اما در کتابش از وسائل حديث نقل کرده، هرچه نقل کرده قابل اعتماد نيست، چرا چون از چاپ عين الدوله نقل کرده، از چاپ غلطی نقل کرده، اين با وثاقت او ضرری نداره که، اين آقايان ما خيال کردن، اگه گفتن ينفرد خرابه پس اين آقا ثقه نيست، نه ربطی به آن نداره اين يک عالمه آن عالم ديگریه، لذا لؤلؤی ثقه است پيش نجاشی، لکن در عين حال منفرداتش قابل اعتماد نيست به شهادت ابن الوليد لکن اين ربطی به وثاقت نداره، شما می­گين فلانی هرچه از مثلاً در کتابش از تهذيب نقل کرده قبول نکنيد، اما از کافی قبول کنيد، چرا چون کافی نسخه صحيح نقل کرده تهذيب نسخه­ای غلط نقل کرده اين منافات نداره با همديگه، با وثاقت انسان منافات نداره، می­مانه محمد ابن عيسی من نمی­خواستم وارد بحث بشم حالا اين يک کلمه را تمام بکنم، توی عبارت ابن الوليد فقط همين آمده: باسناد منقطع، دقت کردين، پس محمد ابن عيسی را تضعيف نکرده.

س: عن يونس نداره

ج: نه اينجا توی عبارت نوادر عن يونس نداره،

اصحاب ما فهميدن مراد از اسناد منقطع، عن يونس، دقت فرمودين چه شد توی عبارت ابن الوليد يونس نيست باسناد منقطع، از اين فهميدن مراد يونسه، و لذا اشکال کردن محمد ابن عيسی يونسه درک نکرده آنچه که از يونس نقل می­کنه به نحو وجاده هست حالا چرا اصحاب ما اين را فهميدن، در شرح حال يونس هم نجاشی داره هم شيخ که کتب يونس ابن عبدالرحمن همه­اش قابل قبوله مگر آن­که ينفرد محمد ابن عيسی بالنقل منها، آن را خب تو يونس گفته، اين را تو نوادر الحکمه، چه ربطی به آن داره، آن يکجا و اين يکجا، اين اصحاب ما روی آن ذهنيتی، روشن شد آن عبارت و الا اگر شما اين، من چون اين مطلبه تا حالا هيچ رجالی در اينجا نگفته من برايتان عرض می­کنم، نکاتی را عرض می­کنم که گفته نشده جايي، اصلاً آدم هرچه عبارت را تأمل می­کنه، از اين کار اصحاب رجالی ما تعجب می­کنه، خب آن راجع به يونسه، اين راجع به کتاب نوادر الحکمه است، حالا شايد در ضمن من اين مقدمات را گفتم برای يک کلمه، شايد نظر ابن الوليد به مثل اين روايت باشه اين هم الآن در نوادر الحکمه است، الآن اسناد اين روايت منقطعه، عن بعض اصحابه رفعه،

س: از جای ديگه­ای استثناء کرده خودش

ج: کجا؟

س: ابن الوليد

ج: همين جستجوی نوادر الحکمه است جای ديگه نداره

س: نه نه می­گم غير از محمد ابن عيسی منظورمه،

ج: نه در محمد ابن عيسی مطلق نيست، ماکان فيه عن سهل ابن زياد ابی عبدالله

4: 27

کی و کی، و ماقال وجدته، و لم اجد؛ آن که اين نسخ خود محمد مرسله، از اول مرسله، اينجا اولش مرسل نيست بعد مرسل می­شه، خوب روشن شد آقا اين نکته را من نمی­دانم آقايون من يک چيزی دارم می­گم، که مال هزار و دويست سال، هزار و سه صد سال بحث رجالی ماست، می­خواستم در طی همين هفت هشت دقيقه بگم انشاء الله اگر روشن شد، من به نظر من مياد که اين اسناد منقطع در عبارت نوادر الحکمه ربطی به يونس نداره اصلاً، اسناد منقطع يعنی مثل اين، يعنی چون عرض کردم اين نکته را آقايون توجه نفرمودن، استثناء ابن الوليد قضيه خارجيه است، نه حقيقيه، يعنی اين کتاب را جلو شما گذاشتن، يکی از دوستان، عده­ای از دوستان مشغولن، انشاء الله اين کتاب نوادر الحکمه هم احياء بشه خيلی کتاب مفيديه، اگر البته عده­ای مشغول شدن ول کردن وسط کار، کار بسيار لطيفيه اين کتاب اگر احياء بشه، اگر با تحقيقات و مراجعات و اين­ها بشه شايد در حدود هفت هشت ده جلد بشه که خيلی فوائد تاريخی و رجالی و حديثی خوبه، فقهی حتی داره، علی ای به نظر من مياد که مراد ابن الوليد مثل اين احاديثه، که مرحوم محمد ابن عيسی ابن عبيد مرسلاً نقل کرده و العلم عند الله، عن النضر ابن سويد عن بعض اصحابه رفعه فی

29: 28

و حمار الفحش، آهو و گوره خر، يعترضا بالسيف، اعتراض يعنی از وسط زده شدن، از اين کمرش زد، چون اعتراض در مقابل به اصطلاح استطاله، از طول از عرض، فيقدان، خوب دقت بکنيد، قد از وسط زدن به اصطلاح، قط به اصطلاح می­گن از طول زدن، آن را قط با طاء می­گن، بلی يک عبارت دارن درباره حضرت امير کان اذا اعتلا قط، و اذا اعترض قد، قد  در لغت عرب از عرض زدنه، نه از طول، حالا در اين روايت خوب دقت بکنيد، قال لابأس بکليهما، هردو را می­شه خورد لکن مالم يتحرک احد النصفين، يعنی چه، يعنی ذهاق روح در آن واحد به اين صيد نسبت داده می­شه، فاذا تحرک احدهما لم يؤکل آخر لانه ميتة، يعنی فرض کنيم ولو زد مثلاً دوتا پاش را جدا کرد، مثلاً فرض کنيم يک پنجم حيوان يک طرف واقع شد، چار پنجم يک طرف لکن هردو قسمت از حيات افتادن، اين می­شه هردو را بخورن، پس مراد از نصفين نه اين که درست وزن بکنيم اين پنج کيلو آن هم پنج کيلو، مراد نصف علی التساوی نيست، نصف عرفی است، يعنی به دو بخش تقسيم بشه و ذهاق روح از هردو بخش به صيد نسبت داده بشه می­شه هردو را خورد، اين عنوانش با عنوان قبلی فرق کرد اما نتيجه اگر دقت کنيم يکيه، اما اگر يک تکه از او جدا شد، بعد تکه ديگه ذهاق روح شد آن يکی صيده، اين يکی ميته است، لانه ميتة البته حديث اعتبار نداره و مرحوم ابن الوليد هم نظرش همينه می­خواهد بگه اين حديث در مصادر اصلی اصحاب نيامده، اين­که می­گن بعضی اصحابه، اين من جای اين را پيدا نکردم روشن شد آقاجان، پس مراد ابن الوليد اين است که البته اين حديث روی قواعد چرا مرحوم کلينی اين حديث را آورده، روی قواعد حرف بدی نيست، چون قاعده همين است که بايد ذهاق روح منسوباً الی الصيد باشه، مستنداً الی الصيد باشه اگر در آن واحد هردو نصف از حرکت افتادن خب می­شه خورد، اگر نه يک قسمت جدا کرد آن از حرکت افتاد اين هنوز خودش را می­کشه، نفس داره قلبش، اين قسمتی که قلب درش هست، هنوز قلب داره خون داره جريان داره، فرض کنيم ده متر آن ور تر می­ره بعد می­افته، اين قسمت را می­شه خورد آن قسمت اول را نمی­شه، خورد پس در حقيقت در اين روايت مبارکه هم سعی شده که ما ابين من حی در اين تطبيق داده بشه،

س: اگر منسوب به صيد نيست پس منسوب به چيه

ج: منسوب به قطعه، به صيد نيست، يعنی قطع من حی، چون داره هنوز می­ره حيوان، اين دستش که افتاده تکان نمی­خوره، اما بقيه حيوان، می­شه گاهی اين طور می­شه، حيوان داره خودش را زمين می­کشه، چون تا قلب باشه، تابع قلبه هنوز خون در بدنش جريان داره، مغز داره قلب داره، داره خودش را می­کشه، پس الآن يک تکه­ای که روح نداره می­شه ميته و حرام، آن يک تکه­ای ديگه می­شه صيد،

س: عرفيه يا بايد دقت عقلی صورت بگيره

ج: نه عرفيه ديگه حالا ديگه،

حديث شماره4 عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن ابی عبدالله يعنی مراد برقی پسر، عن ابيه، برقی پدر، عن عبدالله ابن الفضل النوفلی هم گاهی بهش گفته می­شه، گاهی هم بهش هاشمی گفته می­شه، من سابقاً عرض کردم اين نسب نوفلی که ما داريم يک از نوه­های حضرت عبدالمطلب هم نوفله، نوفل ابن حارث ابن عبدالمطلب، ما يک مقدار وقتی می­گيم نوفلی اين­ها از بنی هاشم اند، يک مقدار نوفلی­های ديگه­ای ما يک قبيله­ای اند از نخع، مثل کميل ابن زياد نخعی، اين بطنی است عشيره­ای از نخع، اينها يمينی­اند، اين دوتا نوفلی­ها با هم اشتباه نشه، اين نوفلی از پسر عموهای دور امام صادقه، اين نوفل بنی هاشم، اين هاشمی هم تو روايت آمده عبدالله ابن فضل هاشمی و يا عبدالله ابن فضل نوفلی عن بعضی اصحابنا، مشکل داره مشکل سندی داره عن ابی عبدالله قال قلت له ربما رميت بالمعراض، فاقتل معراض شبيه اين چيزهای را که اکثر نمی­دانم توی استراليا است يک چيزی ول می­کنن، می­چرخه تو هوا، معراض مثل آن می­مانه، يعنی به عرض می­زنن، نه به طول قال اذا قطعه جِدلين يا جَدلين هردو ضبطش درسته، فارم باصغرهما و کُل الاکبر، اگر تکه پاره­اش کرد، اونی که اصغره، اعتبار دقت کنيد به اصغر و اکبر از مجموع روايات نيست، پس مجموع روايات به اين می­شه اگر هنوز تحرک داره يک قسمتش از حيات خارج شد اين ميته است اما اگر وقتی آمد اين مجددش کرد، مجدد هم که در آن شعر معروف چيز است مرحوم بلی مرحوم دعبل: أ فاطم

49: 33

مجدلاً، مجدل در آنجا به همين معناست، و کُل الاکبر و ان اعتدلا، فکلهما، اعتدلا يعنی هم عدل هم، نصف، پس مراد ظاهراً بعد از اين که سه چهارتا روايت که همه­اش را هم از کافی تا الآن خوانديم بعد هم شيخ اين­ها را نقل کرده، به استثناء حديث اول، مراد اين نکته­ای است که الآن عرض شد، روايات ديگه هم داريم

17: 34

به همين مقدار اکتفاء می­کنيم بسه ديگه، فردا بقيه روايات ميته را انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

س: ابن الوليد چه ساليه

ج: ابن الوليد وفاتش به نظرم حدود 352، 54 است،

س: قديم در ضمن کدام کتاب­ها

46: 34

ج: کتاب نوادر الحکمه نوشتن، ابن الوليد گفت اينها رواياتش خوبه، الا رواياتی که در صدرش اين و اين و اينها هست اينها قابل قبول نيست،

س: اين متن الآن کجاست؟

ج: در نجاشی هست در کتاب شيخ طوسی هست، از همان اول خود قمی­ها نقل کردن اينها را، مرحوم صدوق موافقت کرد، شيخ طوسی موافقت کرد، به استثناء محمد ابن عيسی در بقيه­اش موافقت کرد،

س:

22: 35

ج: که چه آقا؟

س: 24: 35

ج: من ديگه وقت خسته می­شم گوشم درست نمی­شنوه، مغزم که کار نمی­کنه، نفهميدم چه فرموديد، ديگه حالا اين دوتا مشکل، يا گوشم نشنيد يا مغزم درست کار نکرد،

س: 55: 35

خلاف واقعاً نمی­دانم، مادام النصف الآخر و الاکثرية لها روح، يمشی به،

 

 

 

 


 

ارسال سوال