مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- اصول 1402-1403 » اصول فقه شنبه 1402/8/6
- اصول 97-1396 » اصول شنبه 1397/2/15
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- اصول 95-1394 » اصول یک شنبه 1394/8/24
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1400/1/14
- تقریرات بحث خارج -اصول » تقریرات بحث خارج اصول - بحث حجیت خبر واحد - بیان بحث حجیت در آیات
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-61
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
عرض کنم حضور با سعادت آقايون که بحث راجع به ميته بود و من جمله از اين به اصطلاح بحثهای که در اينجا پيش آمد يک قسمت از رواياتی بود که درباره اجزاء حيوان حي بود، عرض کرديم که اين اجزاء حيوان هم به اصطلاح ميته است به خاطر روايتی که از رسول الله نقل شده، و در آنجا، در آن طائفه از، آنجا دو طائقه عرض شد به حسب ظاهر، يک طائفه میگفت که اين جزء مبان را از حی را فقط نمیشه خورد اما استفاده اشکال نداره، مثلاً چون سؤال غالباً در به اصطلاح دنبهای حيوان بوده، از او به عنوان روغن چراغ استفاده بکنن، و در مقابل هم طائفهای بود که لاينتفع به، ما اين طائفه را فعلاً تمامش کرديم بنا شد آن طائفهای که میگه لاينتفع به را قبول بکنيم، نه آن طائفهای که میگه لايؤکل، اين در باب ذباحه.
نظير اين حکم در صيد هم است، حالا اگر آنجا وارد اينجاش هم تکميل بکنيم، پس بحث سری اين است که يک قسمت از حيوان را زنده زنده که هست جدا بکنن اين آيا مذکی میشه يا نه، امکان تذکيه نداره، حالا اونی که در روايات بوده عنوان ليه بوده دنبه بوده، ما حالا فرض کنيم دستش، دست حيوان را جدا کردن بعد هم مثلاً عمل جراحی کردن، جوش دادن، درست شده حالا فرض کنيم، يک کارش کردن که حيوان نمیره، آيا رو به قبله و با بسم الله و اين حرفا اين دسته را جدا کردن، يا اين به اصطلاح ماهيچه را جدا کردن، آيا میشه خورد جواب نه: ما ابين من حي، ما قطع، فهو ميت، نمیشه خورد و نمیشه انتفاع ديگه هم باش کرد، شبيه اين تو صيد هم میآيد ديگه خواهی نخواهی، فرض کنيد مثلاً رفت که يک حيوانی را صيد بکنه، فرض کنيم آهويي را، شمشير که زد پاش را جدا کرد، حيوان هم رفت، فرض کنيم بعد از نيم کيلو متر هم مرد، اما آنی که اول جدا شد پای حيوان بود، اين هم میشه ديگه که پای حيوان جدا شد، بسم الله هم گفت آيا اين را میشه خورد يا نه، سؤال روشن شد، اين شبيه ذبحه، فقط فرقش اينه که در اينجا فرض کلام بيشتره تا ذبح، مثلاً در اينجا فرض کلام ممکن است با شمشير زد به اين فرض کنيم بز کوهی، از وسط کمرش اين را نصف کرد، نصفش اين ور افتاد، نصفش آن ور، در صيد میشه تصوير نصفين، ما در ذبح ديگه تصوير نصفين نمیشه، چون ذبح بايد جای معين بريده بشه، اگر بنا بشه بزنن نصف بکنه، گوسفند تو خانه را قطعاً حرامه، هردوش حرامه، پس بحث در باب صيد در قطعات اوسعه تا بحث در باب ذبح، تکيه کردن بر حال.
س: فری اوداج ديگه نداره،
ج: بلی آقا
س: مثلاً فری اوداجه ديگه نداره، و لذا آنجا ممکن است مثلاً فرض کنيم با يک ضربه شمشير که زد فرض کنيم پای حيوان را جدا کرد، حالا بعد از مدتی هم حيوان همين جوری بدون دست و پا به اصطلاح دويد و بعد افتاد مرد، حالا سؤال اينه که آيا اين يک تکهای اول که پا بوده حلاله يا نه، سؤال اينه که تکه دوم حلاله يا نه، که بر اثر ضرب يعنی بر اثر قطع صيد آنجا فروضش بيش از فروض ذبحه، دقت فرموديد، البته در فروض ذبح هم نصف میشد تصور بشه، نمیدانم شما شنيديد يا نه، در مغول که در ايران آمدن، کيفيت ذبح را تا سالها که اونا بودن تا قبل از اين که مسلمان بشن و شيعه بشن، همان قانون ياسا میگفتن، ياسا به اصطلاح کتاب مقدس مغول بود، آن را اجرا میکردن، ذبح پيش مغولها، به اين صورت که حيوان را نگه میداشتن از زير گردنش يک دفعه با چاقو میزدن تا پايين که يک دفعه دل و جگر و قلوه همه يک دفعه بريزه پايين ذبح حيوان به اين صورت بود، از وسط تقريباً از پايين نصف میکردن.
س: مغولی بوده ديگه
ج: مغولی بوده بلی.
علی ای حال در روايات ما اين مسأله هم آمده حالا اين نکتهاش اينجاست، عرض کنم در کتاب صيد در کتاب صيد اونی که ما تا حالا خوانديم حالا ديگه چون ما بحث ذبح را متعرض شديم بحث صيدش را هم متعرض بشيم، پس اصل مسأله فعلاً در ميته بود، فعلاً يک بخش از ميته را مشغول شديم و آن اين که يک جزء که از حيوان در حال حيات جدا میشه، حالا يا با شمشير زد فرض کنيم به اين که مثلاً من باب مثال پای حيوان را جدا کرد يا تيری زد به پاش حيوان آمد خودش را بکشه، پاش لای سنگ رفت جدا شد فرق نمیکنه مهم اينه که يک قسمت از حيوان در حال صيد جدا بشه، رواياتی را که مرحوم صاحب وسائل در اين جهت آورده در کتاب صيد، آنی که قبلاً خوانديم ذباحه بود اينجا صيده، باب 16 از کتاب صيد عنوان باب جواز بالسلاح کالصيد فيحل الصيد اذا قتل به التسميه، و ان قطعه نصفين؛ اگر ولو بزنه مثلاً با شمشير که مثلاً بز کوهی يا آهو را میخواسته بزنه و اين از شمشير کمرش زد دو نصف شد اين باب بسم الله گفتن اشکال نداره، حديث اول باب را از مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد که مراد اشعری است، و از بزرگان اصحابه، عرض کرديم مرحوم اشعری که از زعمای سياسی قم هم هست و بسيار مرد بزرگواری است و ميراثهای ميراث بان واقعاً يک از چهرههای موفق ميراث دار ما در قم مرحوم احمد ابن محمد ابن عيسی و بسيار هم دقيق بسيار مرد ظريف و دقيق و ميراثهاش هم بسيار نقی و خوب ايشان اضافه بر اينکه خودش کتابهای داشته، مخصوصاً کتاب نوادرش که مشهور بوده، اضافه بر اينها مقدار زيادی از ميراثهای اصحاب ما را از کوفه و عراق نقل کرده، اينی که در کتاب کلينی میبينيد مثلاً احمد ابن محمد عن ابن فضال، احمد ابن محمد عن علی ابن حکم، احمد ابن محمد عن حسن ابن محبوب، احمد ابن محمد عن ابن ابی عمير، ابن ابی عمير بغدادی است، يکی از ايشان کوفی اند، يکی از ايشان بغدادين، ايشان در سفرهای يا سفر، يا سفرهای ديگه اونشه الان دقيقاً نمیدانيم که به عراق داشتن مقدار زيادی از ميراثهای عراق را با خودشان به قم آوردن، عرض کردم من سابقاً اصل تدوين ميراث علمی شيعه در کوفه است، از سال صد، نود، صد تا صد و پنجا، اين اصل تدوين بعد اين ميراثهای يک کمی تقسيم میشه، زمان موسی ابن جعفر و حضرت رضا(ع) به بغداد میره توسط ابن ابی عمير و يونس و اينها، بعد از زمان حضرت رضا، همان زمان تقريباً به قم ميآيد، و عدهای از بزرگان چه حالا قمی مثل احمد ابن محمد، چه غير قمی مثل مرحوم ابراهيم ابن هاشم، ايشان خودش ساکن کوفه بوده اهل کوفه بوده ميآيد قم با خودش کتابهای کوفه را مياره قم، اين مرحله پالايش حديث در قم يکی از مراحل بسيار مهم حديث ماست، اينا را من چون توضيحاتش را يک وقتی عرض کردم ديگه اينجا الآن نمیگم، بعد آقايان در جاي ديگه توضيحات مفصلش عرض خواهيم کرد.
س: باب چه است
ج: باب شانزده صيد حديث شماره1
عن عبدالرحمن ابن ابی نجران، عرض کردم کتابی بوده به نام کتاب محمد ابن قيس، محمد ابن قيس بجلی، اين توضيحات فراوانی داره چون اشتباهات زيادی در اينجا انجام شده کم و زياد شده اوهام زيادی پيش آمده، خلط شده اين اوهام بعضياش به بعض، من عرض کرديم يک جلسهی شب پنج شنبه داشتيم نمیدانم چند جلسه آنجا صحبت کرديم راجع به اين کتاب و چهار اسمی که مرحوم نجاشی از اين محمد ابن قيس آورده و اشتباهاتی که اينجا پيدا شده، ديگه الآن جاش اينجا نيست، اجمالاً اين کتاب جزو کتب معروفی بوده که در کوفه بوده، و عرض کرديم به احتمال بسيار بسيار بسيار اين يک مقدار از همان کتاب قضايا و السنن و الاحکام بوده که امام باقر اجازه دادن محمد ابن قيس نقل بکنه، ديگه تفصيل اين نسخه اين نسخه را چند نفر نقل کردن، چه بوده چه کار بوده اين ديگه يک جا ديگه که انشاء الله خيلی مورد اثره، اينجا الآن نقل نمیکنم: عن ابن ابی نجران عن عاصم ابن حميد عن محمد ابن قيس عن ابی جعفر(ع) قال من جرج صيداً بسلاح و ذکر اسم الله عليه، احتمالاً از همان کتابه البته آن کتاب اساساً گاهی به مثل ابورافع اينها نسبت داده شده، توی بعض جاها به اميرالمؤمنين، احتمالاً به قول امروزی ما تقرير بوده، به احتمال بسيار قوی بعيده نوشتار خود حضرت امير باشه: من جرح صيداً، جزو احکامی بوده که بعدها نوشتن، انشاء الله ديگه حالا تفاصيلش را يکجا ديگه عرض میکنم: و ذکر اسم الله عليه، ثم بقی ليلة او ليلتين، لم يأکل منه سبع، گرگی درندهای از او نخوره، بلی و قد بلی، و قد علم، اين ربط به باب نداره، اشتباه شده بیخود خوانديم، روايتی که ما داريم البته اين را هم صدوق از قضايا اميرالمؤمنين نقل کرده که عرض کردم نکتهاش آنه، بلی اين باب اشتباه کردم، اين يکی دوتا روايتش ربطی نداره، میخواهد به اطلاق ايشان، به اطلاقش تمسک بکنه، نه ربطی الآن به اطلاق نداره، روايتی که در اين مانحن فيه هست که به درد مانحن فيه میخوره، سئلته بلی،
س: باب چندمه
ج: همان باب 16
س: روايت چنده
ج: روايت شماره4
روايت بيش از يک روايته، حالا من آنی که صريح در مانحن فيه است، بلی اشتباه کردم، حواس من پرت بود، آن باب 16 هم داره، اصلاً روايت اصلی جای ديگه است، من حواسم يک کمی ديگه حالا. عرض کنم باب 35 از همين صيد کتاب صيد، اگر آقايون اين جلد چاپ قديم را دارن، جلد به اصطلاح 16 است، در اين چاپ آقايون اهل البيت 24 است، در باب 35 صيد، روايت اين است، حديث اول را میخوانم:
محمد ابن يعقوب مرحوم کلينی، عن محمد ابن يحيي اين محمد ابن يحيي استاد ايشانه، محمد ابن يحيي العطار ابوجعفر که از بزرگانه، عن احمد ابن محمد باز الآن گفتم همين مرحوم اشعری است، عن محمد ابن يحيي اين علمای کوفه است، اين هم از همان ميراثهای است که توسط ايشان، و اين محمد ابن يحيي در اين جا خزاز، يا خزعمیه، حالا يا دوتا اند، يا يکی اند، انشاء الله يک جای که بحث رجال فائده داره آنجا متعرض میشيم، چه خزاز باشه چه خزعمی باشه، هر دو ثقه اند، اين محمد ابن يحيي غير از آن اولیهاست اشتباه نشه، عن غياث ابن ابراهيم، اين هم بحثی داره نجاشی توثيقش کرده فعلاً ما احتراماً للنجاشی اين توثيق را قبول میکنيم، و الا فی النفس منه شئ: عن ابی عبدالله(ع) فی الرجل يضرب الصيد فيجدده بنصفين، جد در لغت عرب تکه کردنه خودش، خود جد به عضو هم میگن، تکه هم میگن، يعنی هم به معنای فعلی مياد، هم به معنای اسم مصدری، الآن هم ما از همين باب رباعیاش را جدول به کار میبريم، جدول هم ريشههاش همينه، جدل و جِدل به معنای عضوه، مثلاً کان يجعل العقيقة جدولاً، جُدول درسته، جُدول يعنی تکه تکه کردن، يضرب الصيد فيجدده، او را تجديل، يعنی البته خود جداره در لغت عرب به معنای خاک هم هست اين چيز نشه، جداره به معنای خاک هم هست، حالا شايد چون به زمين میافته، اينجا جدل به کار بردن، بنصفين سؤال را دقت فرموديد، میشه اين ديگه الآن تصورش آهوی بوده زنده با شمشير نصف کرده از وسط: قال يأکلهما جميعاً، حالا ربطش را، و ان ضربه فابان منه عضواً لم يأکل منه، روشن شد نکته اگر با شمشير زد دستش جدا شد پاش جدا شد نخوره، اما اگر با شمشير تمامش يکجا کشت، بخوره آن وقت نصفه بقيه، که اکثريت بود، حالا زد دستش جدا شد يک کمی حيوان هم برد، آن را هم میتونه بخوره، يعنی به عبارت اخری آنی که صيد درش تأثيرش کرده، و ينسب قتل حيوان بصيد آن هم قابل اکله، اما تکه او، پس فرقش تا يک حدودی با باب ذبح روشن شد، يک مقدار مشترکه، اگر اليه گوسفند را دنبه گوسفند را بريد در حالی که زنده است، آن هم ميته است، با شمشير زد يا با نيزه زد يا با تير زد فرض کنيم با تيری که شرعی است، حالا اين تيرهای تفنگ جای خودش بحث خودش را داره، با تير زد فرض کنيم پای حيوان جدا شد، يا تير زد پای حيوان جدا نشد پاش آويزان شد يکی راه رفت پاش افتاد، اينجا پا را نمیتونه بخوره اين ميته است، اين مؤيد همان حکمی است که در قطع
27: 14
اين کانما، امام میفرماين به اين که اگر اين کار شد اين جدا شدن لاينتسب الی الصيد، اگر با شمشير زد نصفش کرد ينتسب الی الصيد، ما صدق عليه انه اصطاده حلاله، اين مايصدق عليه ابين من حي، هنوز زنده است خوب دقت فرموديد نکتهای فنی را: فابان منه عضواً میگم آن باب شانزده هم داره روايته، اما آن اساس نيست اساس اينه، فابان منه عذراً لم يأکل منه، ما ابان منه، لم يأکل ما ابان منه، و اکل سائره، پس در دو صورت میشه خورد يک صورت نمیشه خورد، اگر نصف بشه چرا چون وقتی نصف شد هر دو نصف به صيد نسبت داده میشه، اگر زد با شمشير از وسط نصفش کرد، ذهاب روح در اين نصف و در آن نصف چون ديگه در باب صيد که از مذبح لازم نيست لازم نيست که اوداج اربعه بشه، ذهاق روح مهمه، الآن ذهاق روح در اين دو نصف به صيد نسبت داده میشه، اما اگر زد دستش را جدا کرد اين دست جدا کردن اين صدق میکنه ما ابين من حی، ما قطع من حی آن بقيهاش صدق میکنه که ذهاق روح با صيد شد، دقت کرديد لذا اين روايت در حقيقت اگر انسان خوب دقت بکنه، در حقيقت امام(ع) در اين روايت میخواهن قاعده را جاری بکنن، آن چيزی که ذهاب روح منسوباً الی الصيد باشه، با اين صيد حلال میشه، آن چيزی که ذهاق روح منسوباً الی الصيد نباشه او حکم ما قطع من حی داره، حکم ما ابين من حی، و لذا هم تعبير فابان منه عضواً، شايد امام(ع) تعبير ابان کردن اشاره به همان حديث رسول الله، ما ابين من حي، لم يأکل منه ما ابان منه و أکل سائره، بنابر مشهور بين علماء،
32: 16
بد نمیگه ما هم عقيده مان همينه، اين حديث صحيح است، غياث ابن ابراهيم توثيق شده و قابل قبوله،
س: منابع ديگه
40: 16
ج: بلی،
از جمله رواياتی که ما داريم روايتی است که در شماره2 مرحوم کلينی عنه، ضمير عنه به کلينی بر نمیگرده، آقايون میگن بعضيا، ولو حديث اول داره محمد ابن يعقوب لکن ايشان ضمير را به صاحب به کتاب بر نمیگردانه، ضمير عنه به محمد ابن يحيي بر میگرده استاد ايشان، و عنه کلينی از استادش محمد ابن يحيي عن محمد ابن احمد اين هم ديگه در اين بحثهای مکاسب البته زياد تا حالا نگفتيم و کراراً عرض کرديم صاحب کتاب نوادر الحکمه، که قمیها يک شوخی میکردن، دبّه شبيب به اين کتاب گفته بودن، شبيب يک بقالی بوده، گفتن مثل پستوک آن بقاله میمانه، علی ای کتاب بسيار معروفی بوده کتاب نوادر الحکمة، تأليف محمد ابن احمد ابن يحيي ابن عمران نمیدانم اشعری قمی، ايشان ثقه است البته ايشان يک مقدار مشکل داره که لايبالی عمن اخذ، عن يعقوب ابن يزيد ثقه است، عن يحيي ابن مبارک عن عبدالله ابن جبله، عن اسحاق ابن عمار، اين يحيي اينجا گير داره، عبدالله ابن جبله را گفتن توثيق کردن، به نظرم او هم گير داره، علی ای حال عن ابی عبدالله(ع) فی رجل ضرب غزالاً بسيفه، حتی ابانه، أ يأکله قال نعم، يأکل مما
8: 18
و يدع الذنب، دم را طرف دم را ول بکنه از طرف رأس، حالا مرحوم شيخ صاحب وسائل فرموده اين احتمالاً احتمالاً و العلم عندالله، ناظر به اين باشه که اگر مثلاً به مقدار زده مثلاً شمشير که زده نزديک دمش را قطع کرده، کمه يعنی مراد آن يدع الذنب، يعنی اگر فرض کنيم شمشيری که آمد طرف سر او بود سر او را جدا کرد خب همه اش حلاله، اما شمشير به پاش خورد، به دم، ذنب يعنی دم، به دم خورد يعنی به قسمت پايين حيوان خورد که نصف نکرد، همان يک تکه را ول بکنه، احتمالاً مراد اين باشه، به هر حال روايت يک مقدار ابهام داره من الآن بحثهای سندی اين روايت را اينجا نمیگم من الآن فقط من يک نکتهای را عرض بکنم و اين که ما يک مقداری روايات از اسحاق ابن عمار به اين سندهای عجيب و غريب داريم که احتياج به بحثی خاص خودش داره انشاء الله جای ديگه انشاء الله.
بلی از جمله از رواياتی که هست حديث شماره3 و عنه و عن محمد ابن احمد يعنی باز مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي استادش عن محمد ابن احمد صاحب نوادر الحکمة عن محمد ابن عيسی، من همين تازگی عرض کردم، محمد ابن عيسی ابن عبيد ابن يقطين بغدادی ظاهراً ايشان سفری به قم داشتن، ظاهراً به قم و ری داشتن و مقداری از ميراثهای اصحاب را که در بغداد بوده آنجا نقل فرمودن ظاهراً محمد ابن احمد هم از ايشان در همين قم شنيده باشه، محمد ابن احمد ابن يحيي و داريم ما مواردش زياده نسبتاً الآن ما در کتابهای در کتاب نوادر الحکمة رواياتی که از نوادر الحکمة داريم مقدار روايات داريم که محمد ابن عيسی است، عن نضر ابن سويد، البته راجع به محمد ابن عيسی و خصوصاً در کتاب نوادر الحکمه بحثی است طولانيه، انشاء الله يک جای ديگه متعرض میشم اينجا خيلی عن بعض اصحابنا رفعه که مرفوعه سند نداره، دقت بکنيد من حالا يک نکتهای را عرض بکنم، الآن چون ديگه حال هم ندارم، در واقع
20: 20
عرض کرديم وقت نوادر الحکمه نوشته شد آقايون بنا شد راجع به آن بحث علمی بکنن و بهترين کسی که انصافاً راجع به آن نقادی کرده، مرحوم ابن الوليده ايشان يک طائفه از روايات کتاب را اخراج کرده ماکان فيه عن فلان فلان فلان، عدهای را که معروف شده به مستثنيات ابن الوليد، همين تازگيها متعرض شديم آنجا، يکی از آنهای که استثناء کرده همين محمد ابن عيسی است، شيخ هم در رجالش فرموده ضعيف استثناه ابن الوليد من کتاب نوادر الحکمة، که اين شيخ طوسی، عدهای هم محمدابن عيسی را به خاطر همين جهت تضعيف کردن، من در آنجا توضيح دادم، نمیدانم اخيراً توضيح دادم يا نه، در اين توضيح اخير اين نکته را عرض کردم اولاً خوب دقت بفرماييد اين استثناء ابن الوليد فهرستيه، رجالي نيست، توضيحاتش را يک جای ديگه، ثانياً اين فهرستی، اين استثناء ابن الوليد فقط خصوص مشايخه کل سند نيست اشتباه نشه، ثالثاً استثناء ابن الوليد دو جوره بعضياش مطلقه، بعضياش مقيده، در استثنائات سه مبنا میشه اتخاذ کرد يک بگيم مطلق استثناء ايشان دلالت بر تضعيف میکنه، که شيخ هم همين را فهميده، شيخ طوسی، دو بگيم استثناء مطلق دلالت بر تضعيف میکنه اما استثناء مقيد دلالت بر تضعيف نمیکنه، که شايد بعضی از بزرگان هم مثل مرحوم نجاشی اين جور فهميده، سه بگيم استثناء مطلقاً دلالت بر تضعيف نمیکنه، مثلاً گفته روايت سهل ابن زياد شايد مرادش و نکتهای چهارم کلاً اين استثناء از قبيل قضيه خارجيه است نه قضيه حقيقيه، شايد نظر ابن الوليد بوده که مثلاً در کتاب نوادر الحکمه پانزدهتا حديث از سهل ابن زياد است اين احاديث مشکل ديگه دارند نه ضعف سهل ابن زياد، خوب دقت بکنيد، اين احتمال را تا حالا نديدم کسی گفته باشه، البته اين احتمالی است که به ذهن اين حقير سراپا تقصير رسيده، نديدم از رجاليون کسی اين احتمال را داده باشه، بناء رجالیها غالباً بر اين دوتا احتمال اوله، شيخ و عدهای از رجالیها استثناء را مطلقاً به اصطلاح ملازم با تضعيف میدانن، اما از بعضی عبارات در مياد که نه استثناءها فرق میکنه، استثناء محمد ابن عيسی هم مطلق نيست حالا اين نکتهای اساسی و لکن استثناء ايشان روشن نيست چون توش داره: و ماکان فيه عن محمد ابن عيسی باسناد منقطع اين جوری داره، چون يک عده را مطلق میگه، میگه: ما کان فيه عن محمد ابن عيسی ابی عبدالله رازی فلان اين طوري، اسم قيد نداره، يک چندتا، يکی هم داره که مقيده، او ما ينفرد به الحسن ابن الحسين ابن لؤلؤی، آن هم مقيده، نمیگه ما يروی حسن، ما ينفرد، اگر انفراد نباشه اشکال نداره، استثناء لؤلؤی هم مطلقه، مقيده معذرت میخواهم، مرحوم نجاشی هم در شرح حال خود لؤلؤی توثيقش کرده، و لذا ما احتمال میديم نجاشی از اين تضعيف، يک بحث رجالی سنگينی شده الآن که از يک طرف نجاشی استثناء را نقل کرده، از يک طرف گفته اين ثقه است،
39: 23
تهافت در کلام نجاشی، نجاشی ملتفت نبوده، از اين بحثها، عرض کرديم خيلی جوابها دادن اگر نگاه بفرماييد آقايون خيلی جوابها دادن، ملتفت نبوده، چه نبوده، اين يکی ديگه است لؤلؤی دوتا لؤلؤی داريم، الی آخر حرفهای که گفتن، ظاهراً همهاش دور از آبادیه، از دست دست براتش داشتن، اين يکیه استثناء لؤلؤی در کتاب نوادر مطلق نيست، مقيده و اين منافات با وثاقت نداره، شخصی ثقهای است اما منفرداتش حجت نيست، اين چه عيبی داره، چرا چون لؤلؤی راوی نيست ناقل آثاره، مثلاً میگيم فلانی آدم خوبيه، اما در کتابش از وسائل حديث نقل کرده، هرچه نقل کرده قابل اعتماد نيست، چرا چون از چاپ عين الدوله نقل کرده، از چاپ غلطی نقل کرده، اين با وثاقت او ضرری نداره که، اين آقايان ما خيال کردن، اگه گفتن ينفرد خرابه پس اين آقا ثقه نيست، نه ربطی به آن نداره اين يک عالمه آن عالم ديگریه، لذا لؤلؤی ثقه است پيش نجاشی، لکن در عين حال منفرداتش قابل اعتماد نيست به شهادت ابن الوليد لکن اين ربطی به وثاقت نداره، شما میگين فلانی هرچه از مثلاً در کتابش از تهذيب نقل کرده قبول نکنيد، اما از کافی قبول کنيد، چرا چون کافی نسخه صحيح نقل کرده تهذيب نسخهای غلط نقل کرده اين منافات نداره با همديگه، با وثاقت انسان منافات نداره، میمانه محمد ابن عيسی من نمیخواستم وارد بحث بشم حالا اين يک کلمه را تمام بکنم، توی عبارت ابن الوليد فقط همين آمده: باسناد منقطع، دقت کردين، پس محمد ابن عيسی را تضعيف نکرده.
س: عن يونس نداره
ج: نه اينجا توی عبارت نوادر عن يونس نداره،
اصحاب ما فهميدن مراد از اسناد منقطع، عن يونس، دقت فرمودين چه شد توی عبارت ابن الوليد يونس نيست باسناد منقطع، از اين فهميدن مراد يونسه، و لذا اشکال کردن محمد ابن عيسی يونسه درک نکرده آنچه که از يونس نقل میکنه به نحو وجاده هست حالا چرا اصحاب ما اين را فهميدن، در شرح حال يونس هم نجاشی داره هم شيخ که کتب يونس ابن عبدالرحمن همهاش قابل قبوله مگر آنکه ينفرد محمد ابن عيسی بالنقل منها، آن را خب تو يونس گفته، اين را تو نوادر الحکمه، چه ربطی به آن داره، آن يکجا و اين يکجا، اين اصحاب ما روی آن ذهنيتی، روشن شد آن عبارت و الا اگر شما اين، من چون اين مطلبه تا حالا هيچ رجالی در اينجا نگفته من برايتان عرض میکنم، نکاتی را عرض میکنم که گفته نشده جايي، اصلاً آدم هرچه عبارت را تأمل میکنه، از اين کار اصحاب رجالی ما تعجب میکنه، خب آن راجع به يونسه، اين راجع به کتاب نوادر الحکمه است، حالا شايد در ضمن من اين مقدمات را گفتم برای يک کلمه، شايد نظر ابن الوليد به مثل اين روايت باشه اين هم الآن در نوادر الحکمه است، الآن اسناد اين روايت منقطعه، عن بعض اصحابه رفعه،
س: از جای ديگهای استثناء کرده خودش
ج: کجا؟
س: ابن الوليد
ج: همين جستجوی نوادر الحکمه است جای ديگه نداره
س: نه نه میگم غير از محمد ابن عيسی منظورمه،
ج: نه در محمد ابن عيسی مطلق نيست، ماکان فيه عن سهل ابن زياد ابی عبدالله
4: 27
کی و کی، و ماقال وجدته، و لم اجد؛ آن که اين نسخ خود محمد مرسله، از اول مرسله، اينجا اولش مرسل نيست بعد مرسل میشه، خوب روشن شد آقا اين نکته را من نمیدانم آقايون من يک چيزی دارم میگم، که مال هزار و دويست سال، هزار و سه صد سال بحث رجالی ماست، میخواستم در طی همين هفت هشت دقيقه بگم انشاء الله اگر روشن شد، من به نظر من مياد که اين اسناد منقطع در عبارت نوادر الحکمه ربطی به يونس نداره اصلاً، اسناد منقطع يعنی مثل اين، يعنی چون عرض کردم اين نکته را آقايون توجه نفرمودن، استثناء ابن الوليد قضيه خارجيه است، نه حقيقيه، يعنی اين کتاب را جلو شما گذاشتن، يکی از دوستان، عدهای از دوستان مشغولن، انشاء الله اين کتاب نوادر الحکمه هم احياء بشه خيلی کتاب مفيديه، اگر البته عدهای مشغول شدن ول کردن وسط کار، کار بسيار لطيفيه اين کتاب اگر احياء بشه، اگر با تحقيقات و مراجعات و اينها بشه شايد در حدود هفت هشت ده جلد بشه که خيلی فوائد تاريخی و رجالی و حديثی خوبه، فقهی حتی داره، علی ای به نظر من مياد که مراد ابن الوليد مثل اين احاديثه، که مرحوم محمد ابن عيسی ابن عبيد مرسلاً نقل کرده و العلم عند الله، عن النضر ابن سويد عن بعض اصحابه رفعه فی
29: 28
و حمار الفحش، آهو و گوره خر، يعترضا بالسيف، اعتراض يعنی از وسط زده شدن، از اين کمرش زد، چون اعتراض در مقابل به اصطلاح استطاله، از طول از عرض، فيقدان، خوب دقت بکنيد، قد از وسط زدن به اصطلاح، قط به اصطلاح میگن از طول زدن، آن را قط با طاء میگن، بلی يک عبارت دارن درباره حضرت امير کان اذا اعتلا قط، و اذا اعترض قد، قد در لغت عرب از عرض زدنه، نه از طول، حالا در اين روايت خوب دقت بکنيد، قال لابأس بکليهما، هردو را میشه خورد لکن مالم يتحرک احد النصفين، يعنی چه، يعنی ذهاق روح در آن واحد به اين صيد نسبت داده میشه، فاذا تحرک احدهما لم يؤکل آخر لانه ميتة، يعنی فرض کنيم ولو زد مثلاً دوتا پاش را جدا کرد، مثلاً فرض کنيم يک پنجم حيوان يک طرف واقع شد، چار پنجم يک طرف لکن هردو قسمت از حيات افتادن، اين میشه هردو را بخورن، پس مراد از نصفين نه اين که درست وزن بکنيم اين پنج کيلو آن هم پنج کيلو، مراد نصف علی التساوی نيست، نصف عرفی است، يعنی به دو بخش تقسيم بشه و ذهاق روح از هردو بخش به صيد نسبت داده بشه میشه هردو را خورد، اين عنوانش با عنوان قبلی فرق کرد اما نتيجه اگر دقت کنيم يکيه، اما اگر يک تکه از او جدا شد، بعد تکه ديگه ذهاق روح شد آن يکی صيده، اين يکی ميته است، لانه ميتة البته حديث اعتبار نداره و مرحوم ابن الوليد هم نظرش همينه میخواهد بگه اين حديث در مصادر اصلی اصحاب نيامده، اينکه میگن بعضی اصحابه، اين من جای اين را پيدا نکردم روشن شد آقاجان، پس مراد ابن الوليد اين است که البته اين حديث روی قواعد چرا مرحوم کلينی اين حديث را آورده، روی قواعد حرف بدی نيست، چون قاعده همين است که بايد ذهاق روح منسوباً الی الصيد باشه، مستنداً الی الصيد باشه اگر در آن واحد هردو نصف از حرکت افتادن خب میشه خورد، اگر نه يک قسمت جدا کرد آن از حرکت افتاد اين هنوز خودش را میکشه، نفس داره قلبش، اين قسمتی که قلب درش هست، هنوز قلب داره خون داره جريان داره، فرض کنيم ده متر آن ور تر میره بعد میافته، اين قسمت را میشه خورد آن قسمت اول را نمیشه، خورد پس در حقيقت در اين روايت مبارکه هم سعی شده که ما ابين من حی در اين تطبيق داده بشه،
س: اگر منسوب به صيد نيست پس منسوب به چيه
ج: منسوب به قطعه، به صيد نيست، يعنی قطع من حی، چون داره هنوز میره حيوان، اين دستش که افتاده تکان نمیخوره، اما بقيه حيوان، میشه گاهی اين طور میشه، حيوان داره خودش را زمين میکشه، چون تا قلب باشه، تابع قلبه هنوز خون در بدنش جريان داره، مغز داره قلب داره، داره خودش را میکشه، پس الآن يک تکهای که روح نداره میشه ميته و حرام، آن يک تکهای ديگه میشه صيد،
س: عرفيه يا بايد دقت عقلی صورت بگيره
ج: نه عرفيه ديگه حالا ديگه،
حديث شماره4 عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن ابی عبدالله يعنی مراد برقی پسر، عن ابيه، برقی پدر، عن عبدالله ابن الفضل النوفلی هم گاهی بهش گفته میشه، گاهی هم بهش هاشمی گفته میشه، من سابقاً عرض کردم اين نسب نوفلی که ما داريم يک از نوههای حضرت عبدالمطلب هم نوفله، نوفل ابن حارث ابن عبدالمطلب، ما يک مقدار وقتی میگيم نوفلی اينها از بنی هاشم اند، يک مقدار نوفلیهای ديگهای ما يک قبيلهای اند از نخع، مثل کميل ابن زياد نخعی، اين بطنی است عشيرهای از نخع، اينها يمينیاند، اين دوتا نوفلیها با هم اشتباه نشه، اين نوفلی از پسر عموهای دور امام صادقه، اين نوفل بنی هاشم، اين هاشمی هم تو روايت آمده عبدالله ابن فضل هاشمی و يا عبدالله ابن فضل نوفلی عن بعضی اصحابنا، مشکل داره مشکل سندی داره عن ابی عبدالله قال قلت له ربما رميت بالمعراض، فاقتل معراض شبيه اين چيزهای را که اکثر نمیدانم توی استراليا است يک چيزی ول میکنن، میچرخه تو هوا، معراض مثل آن میمانه، يعنی به عرض میزنن، نه به طول قال اذا قطعه جِدلين يا جَدلين هردو ضبطش درسته، فارم باصغرهما و کُل الاکبر، اگر تکه پارهاش کرد، اونی که اصغره، اعتبار دقت کنيد به اصغر و اکبر از مجموع روايات نيست، پس مجموع روايات به اين میشه اگر هنوز تحرک داره يک قسمتش از حيات خارج شد اين ميته است اما اگر وقتی آمد اين مجددش کرد، مجدد هم که در آن شعر معروف چيز است مرحوم بلی مرحوم دعبل: أ فاطم
49: 33
مجدلاً، مجدل در آنجا به همين معناست، و کُل الاکبر و ان اعتدلا، فکلهما، اعتدلا يعنی هم عدل هم، نصف، پس مراد ظاهراً بعد از اين که سه چهارتا روايت که همهاش را هم از کافی تا الآن خوانديم بعد هم شيخ اينها را نقل کرده، به استثناء حديث اول، مراد اين نکتهای است که الآن عرض شد، روايات ديگه هم داريم
17: 34
به همين مقدار اکتفاء میکنيم بسه ديگه، فردا بقيه روايات ميته را انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
س: ابن الوليد چه ساليه
ج: ابن الوليد وفاتش به نظرم حدود 352، 54 است،
س: قديم در ضمن کدام کتابها
46: 34
ج: کتاب نوادر الحکمه نوشتن، ابن الوليد گفت اينها رواياتش خوبه، الا رواياتی که در صدرش اين و اين و اينها هست اينها قابل قبول نيست،
س: اين متن الآن کجاست؟
ج: در نجاشی هست در کتاب شيخ طوسی هست، از همان اول خود قمیها نقل کردن اينها را، مرحوم صدوق موافقت کرد، شيخ طوسی موافقت کرد، به استثناء محمد ابن عيسی در بقيهاش موافقت کرد،
س:
22: 35
ج: که چه آقا؟
س: 24: 35
ج: من ديگه وقت خسته میشم گوشم درست نمیشنوه، مغزم که کار نمیکنه، نفهميدم چه فرموديد، ديگه حالا اين دوتا مشکل، يا گوشم نشنيد يا مغزم درست کار نکرد،
س: 55: 35
خلاف واقعاً نمیدانم، مادام النصف الآخر و الاکثرية لها روح، يمشی به،