فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (87)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-87

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

به خاطر روايتی که از شعيب عن ابی عبدالله درباره لحم مطروح به اصطلاح در روايات وارد شده، بلی عرض شد که يک مقدار متعرض اين روايت بشيم کراراً ببينيم می­شيم قبول کرد، به مشورت آن جهاتی بحثی که هست، در کتاب وسائل اسماعيل ابن شعيب بود، ليکن در دو مصدر اين روايت که کتاب تهذيب و کتاب کافی باشه اسماعيل ابن عمر از شعيبه، و الآن هم بالفعل ما روايات ديگری داريم که اسماعيل ابن عمر عن شعيب الاقرقوفی و لذا احتمالاً همين درست باشه اسماعيل ابن عمر عن شعيب الاقرقوفی، راجع به اسماعيل ابن عمر عرض شد بحث

17: 1

مرحوم نجاشی عبارت مرحوم نجاشی را در جلسه قبل خوانديم و عرض کرديم مرحوم نجاشی متعرض ايشان شده به عنوان اسماعيل ابن عمر ابن ابان کلبی، خود به اصطلاح عمر ابن ابان کلبی را مرحوم نجاشی متعرض شده و توثيق کرده ليکن نسبت به فرزند ايشان اسماعيل ابن عمر ايشان توضيحی و تعرضی نداره به اين عنوان، عرض کنم که فقط توصيف کرده واقف، چون اين که عبارت نجاشی مشکلی داره، ابهامی داره به لحاظ اين که اسم کتابی برای ايشان ننوشته و اين هم عجيبه، نوشته روی ابوه عن ابی عبدالله و ابی الحسن(ع) و روی هو عن ابيه و عن خالد ابن نجيح و عبدالرحمن ابن الحجاج، سه نفر را ايشان اسم برده.

يک نکته ديگه عرض کنم چون اجمالاً مفيده آقايون توجه بکنن، ما در کتب اهل سنت جوری هست که علمای معروف اهل سنت که کتاب­های رجالی معروف دارند ميزان الاعتدال ذهبی با اين که يک مقدار ناصبی است، مثل تهذيب الکمال

47: 2

تقريب التهذيب، تحرير التهذيب، اينها بيشتر ناظر اند به کتاب تهذيب الکمال، تهذيب التهذيب، تقريب التهذيب بعد اکمال تهذيب مال

3

در اين کتب اهل سنت

3: 3

کتاب ما قابل قياس نيست، در اين کتاب­ها چون متعرض رجال شيعه نمی­شن مگر اين که يک نفر از شيعه باشه پيش آنها روايت داره مثلاً می­گن شيعی، يا فلان، و اما از مصادر ما نقل نمی­کنن، طبيعت شان اين جوريه، يکی از کتاب­های که نسبتاً در ميان کتاب­های قدمای اهل سنت که فکر می­کنم تا حالا من فکر می­کنم منحصر باشه، نمی­دانم حالا انحصارشد ادعايش مشکله الآن، فکر می­کنم منحصر باشه، ياد نمي­آيد در هيچ کتابی از کتاب­های آن­ها ديده باشم در قدمای شان، متأخرين شان را نمی­دانم، متأخرين شان بعضيا شان دارن حالا نمی­خواهم توضيح بدم، اما در قدما در قبل از هزار غير از اين کتاب، ابن حجر کتابی داره به نام لسان الميزان تقريباً شبيه استدراک ميزان الاعتداله، بعضی مطالب، مطالبش اساساً از ميزان الاعتدال ذهبيه، خودش هم اضافات داره، بعضی اضافات را با رمز«ز» يعنی زيادی، زائد، زيادی اولش داره، يکی از خصايص اين کتاب، اولاً يک مقدار زيادش مال خودی سنياست،

9: 4

البته در شرح حال يکی از علمای شان يک چيزی گفتن، اين هم اضافات داره، خود همين ابن حجر،

16: 4

يکی از کارهای ديگر ابن حجر اين است که از مصادر شيعه هم نقل می­کنه، اين نکته­ای مهمی در لسان الميزان البته شنيدم، خود من هم سابقاً شايد سی، چهل سال قبل می­خواستم اينا را استخراج می­کردم، چاپ هم شده نديدم من هنوز، بعضی از علمای قم رحمهم الله اينا را جمع کرده، غرض در اين کتاب لسان الميزان ابن حجر از مصادر شيعه نقل کرده، گاهی از نجاشی نقل کرده گاهی از شيخ طوسی اينها واضحه، گاهی هم از ابن ابی طی نقل کرده، يحيي ابن ابی طی از علمای شيعه است در حلب بوده و رجال شيعه داشته آن کتاب فعلاً در اختيار ما نيست، الآن طريق ما به آن کتاب همين لسان الميزانه، خود ما خود شيعيان ما آن کتاب را نداريم،

10: 5

سنی­ها که نقل کرده داريم، از يک شخصی به نام علی ابن حکم و قال علی ابن حکم نقل کرده، اين علی ابن حکم معروف ما نيست، چون به طبقه­اش به او نمی­خوره، ظاهراً علی ابن الحکم از يکی از علمای حلب ماست،

22: 5

ابن ابی طی که حلبیه، ايشان هم از علمای حلب ماست، اين هم نه اسمش در پيش ما هست نه کتابش، هيچ کدام، حالا اين ابن ابی طی را بعضيا نوشته از علمای شيعه، يک کتاب از علمای حلب از شيعيان حلب در اختيار ايشان بوده، يکی کتاب ابن ابی طی می­گه و قال ابن ابی طی فی تاريخه يا فی رجاله، نمی­دانم تعبيرش، يکی هم کتاب علی ابن الحکم حلبی از او هم نقل می­کنه، اين دوتا که اصلاً دراختيار ما نيست، اين يک.

آنچه که از کتاب­های که در اختيار ماست نقل می­کنه با نقل­های ما کاملاً مختلفه، مخصوصاً از شيخ، مثلاً ابراهيم ابن نعيم، آنجا نقل می­کنه ابراهيم ابن مسلم مثلاً، همه­اش اشتباه قبل و بعدش، هم ضبط نوشته­اش با ما فرق می­کنه با رجالی که ما داريم از شيخ، اين خيلی عجيبه، هم عده­ای موارد ديگه، ذکره الشيخ الطوسی فی رجال الشيعه و قال ثقة، الآن تو نسخه­ای ما ثقة، نداره،

25: 6

عده­ای طوسی قال تو نسخه­ای لسان الميزان هست که الآن در کتاب­های ما نيست، مثلاً در همين جا نقل کرده ذکره النجاشی فی مصنفی المعتزله، مصنفيی شيعه را کرده مصنفی المعتزله، اسم کتاب نجاشی را تعبير کرده مصنفی، خود نجاشی نوشته مصنفات اصحابنا الامامية، علی ای در اين کتاب نوشته ذکره النجاشی فی مصنفی المعتزله، اينش خرابی، البته اين خرابی چون خود ايشان در قرن هشتم، نهم نمی­دانم هفتصد، هشتصد،

7

خيلی برای سنی­ها مشکل نيست، چون سنی­ها معتقدند که شيعه در قرن چهارم با معتزله هماهنگ شدند، خود ميزان الاعتدال هم يک جای حالا نمی­دانم کجا، خود ميزان الاعتدال من ديدم، نسخه را، علامه گذاشتم جاش، اما من تو ذهنم نيست،

20: 7

سال­های سه صد و هفتاد تقاربت الشيعة و الاعتزال، تقارب الرفض و الاعتزال، رافضی­ها با معتزله نزديک شدند، راسته واقعاً در بغداد در محتوای علمی آن روز اين طور شد که خط تفکر شيعه بغداد به خط عقلی گرايي اعتزال نزديک تر بود تا به خط سنت­گرايي اشاعره، خصوصاً در بغداد حنابله خيلی، الآنش هم حنابله هم مثل همين وهابی­های زمان ما عقل درستی نداشتن، همين خدا با خرش مياد اين هم مال همين حنابله است، آن تشددها و تفسير نکات، همين کارهای که الآن خباث­های وهابيت انجام می­دهن خذلهم الله، همين کارها را حنابله، شما اگر تاريخ طبری يا تاريخ ابن مسعود، و فی هذه السنة صارت الحنابله ببغداد، حنابله­اش می­کردند به امر به معروف و نهی از منکر، همين کارها، تو اين تاريخش بخوانيد، البته توش کاری خوب هم بود، مثلاً شيشه­های شراب می­شکاندن، خانه­های شراب، اين کارهای خوب بود بعدها کارهای بد هم توش بود، همين خونريزی­ها و شرک است و کفر است، اين مسائل، علی ای کيف ماکان اين هست که شيعه بغداد تفکرات عقلی گرائيش غلبه داشت، اين درسته، همچنانکه الآن در زمان ما بگيم فلان کشور فرض کنيم به طرف آمريکا حرکت می­کنه، مثلاً شيعيان که

36: 8

ضد آمريکاست، اين جوريه، يعنی در تقسيم بندی، اما تو اين تقسيم بندی مثلاً يک کسی که خارج از ايران باشه،

42: 8

فرض کنيم مثلاً يک کشور کمونيست، کمونيسته مثلاً اين جوری، چون ضد آمريکاست کمونيسته، اين همين تفکر در آن زمان هم بود، چيزی نيست که تازه باشه، چون شيعه در بغداد تقارب فکری با اعتزال به قول ما، مثلاً معتزله خبر واحد را حجت نمی­دانستن، بغدادی­ها هم حجت نمی­دانستن، اينها چون خبر واحد، قبول خبر واحد اين ديگه استاندارد علمی

9: 9

اسلام بود، يعنی سنی­ها ديگه پيش شان مسلم بود که خبر واحد حجته، اينها می­گفتن معتزله و روافض اينها خبر واحد را حجت نمی­دانند، آن وقت در معتزله هم حالا يا جزو روافض يا جزو معتزله­اش ابن قبه رحمه الله اصلاً ايشان معتقد بود استحاله تعبد به مظنون، همين که شيخ هم نقل می­کنه، ايشان معتقد بود خبر، يعنی چيزی که قطعی نباشه، مظنون باشه اصلاً تعبد به او امکان نداره مستحله، و ما انشاء الله در بحث­های آينده همين دوره جديد، در دوره قديم هم مفصل عرض کرديم، عرض کرديم ابن قبه روی يک مقدماتی اين مطلب را، اگر آن مقدمات قبول بشه حق با ابن قبه است، استحاله داره، اگر آن مقدمات، ممکن است کسی در مقدمات خدشه بکنه و الا آن مقدمات را که آقايان اگر قبول بکنه، و آن مقدمات اين است که ما احکام واقعيه داشته باشيم، احکام واقعيه ملاکات واقعی دارند، چون ادعاش اهل سنت در خيلی جاها حکم واقعی را قائل نيستند، اهل سنت ملاکات را قائل نيستند، خوب دقت بکنيد، اگر ما احکام واقعی داشته باشيم يک، احکام واقعيه دارای ملاکات واقعی باشند دو، و ظنی، طريق ظنی قد يخطئ و قد يصيب، خوب دقت بکنيد، گاهی ما را می­رسانه به واقع گاهی نمی­رسانه، همين که گاهی نرساند تفويت ملاکات واقعيه می­شه، طبيعت ملاکات، ملاکات عبارت از اموری هستند نفس الامری و واقعی و تکوينی، فقط ما فرق بين ملاک را با امر تکوينی در اين می­گذاريم، که در امور تکوينی صرف ناظر به مقام تعبد و تشريع نيست، ملاکات همان امور تکوينی به عنوان زمينه تشريعی، مثلاً شما می­بينيد در انگور مثلاً يا در برگ

55: 10

فرض کنيم انجير فلان ماده وجود داره، اين را اگر بخواهيم به عنوان کشف يک واقع بگيم امر تکوينی است، اما اگر بخواهيم بگيم چون اين وجود داره پس شما برای فلان مرضی که پيدا می­شه مصرف بکنيد، آن وقت شما می­دانيد وجود داره يحرم استعماله، چون مثلاً ترياک حالت ضرر داره يحرم، اگر به آن ديدگاه نگاه کنيم می­شه ملاکات، پس ملاکات هم امور واقعيه اند، فرق نمی­­کنه با واقع، خبر به عنوان زمينه تشخيص، چون امور واقعی هستند، امور واقعی به جهل، علم و جهل و اينها فرق نمی­کنن، حق با ابن قبه است، انصافش حق با ابن قبه است، اگر بنا بشه ما احکام واقعی داشته باشيم، سنی­ها چون احکام واقعی را قبول ندارند، قائل بشيم که اين احکام هم ملاکات دارند، چون سنی­ها اين را قبول ندارن، و اگر قائل بشيم مثل خبر واحد قد يصيب  و قد يخطی، خب اين مشکله، در آن که يصيب اشکال نداره، و آن که يخطی تفويت ملاک می­شه، اگر ملاک

55: 11

می­شه و مفسده­ای ممکن باشه ترتب مفسده می­شه و مفاسد و ملاکات تابع علم و جهل نيستن، شما بدانيد يا ندانيد مترتب می­شن، چطور شارع می­آيد می­دانه با اين که ملاک داره و می­دانه شما مثلاً با اين کار اگر جعل حجيت بکنه بگه خبر زراره حجته، تفويت ملاکات می­شه، يا ترتب مفاسد ممکنه واقعيه بشه، چطور به شما بگه که طريق ظنی را انجام را بده، مرحوم نائينی و عده­ای از علما، مرحوم شيخ، مرحوم نائينی می­گه تتميم جعله، فرض کنيم تتميم جعل، اولاً تتميم جعل ما در محلش اثبات کرديم، اصلاً مسأله حجيت روشن نيست، تتميم جعل مثل جعل خود حجيت هيچ فرق نمی­کنه، جعل کشف، مرحوم نائينی می­گه در شک نمی­شه جعل کشف کرد، اما در ظن چون يک کشف ناقص است می­شه تتميم بکنيم، اين حالا، امر نيست که حالا انشاء الله بحثش را بعد داشته باشيم، نمی­خواهم اينجا الآن متعرض بشم، فرقی نمی­کنه، ثانياً حالا فرض کنيم علم،

13

مرحوم شيخ از راه مصلحت سلوکی رفته، عده­ای از راه جعل

9: 13

رفتن، اين مسالک که اصحاب بايد درباره حقيقت حجيت، نظر ابن قبه اين است که ما خوب دقت بکنيد، اگر چيزی اين مقدمات بايد مضبوط بشه، بخواهيم حجت قرار بديم، خوب دقت بکنيد، که شأن آن چيز فقط طريقيت و کاشفيته فقط، و مفروض اين است که اين کاشف قد يخطی و با خطاء او يا مصلحت ملزمه از دست می­ره، يا مفسده ملزمه مترتب می­شه، خب حتماً چنين کاری نمی­کنه، حق با ايشان،

44: 13

حق با ايشان و لذا اگر قائل به جعل حجيت شديم بايد بگيم هيچ يک از جعل طريق هم کاشف صرف نيست، يک نکات موضوعی داره، خوب دقت بکنيد، يک نکات، والا قابل جعل نيست، اين طريق صرف نيست، ما مصلحت سلوکيه مرحوم شيخ را اين جور معنا کرديم، گفتيم انشاء الله مرحوم شيخ اينه،

10: 14

مطلب را، و جواب هم دادند، شايد مرحوم نائينی، ديگران، مرحوم آقاي خويي، کسانی که مسلک سلوکيه اعتراض کردند جواب آن­ها را داديم، عرض کرديم اگر مراد شيخ از مصلحت سلوکی اين باشه اين بد نيست، و آن اين که ما دوتا می­خواهيم مصلحت داريم، يک مصلحتی که قائم به شئ است مثل شراب خوردن خودش يک مطلبی داره، مثل فرض کنيم کباب خوردن يک مصلحت داره مثلاً، يک مصلحت قائم به شئ است، يک مصلحت جامعه است، و اين دوتا با همديگه، چطور اگر آن مصلحت در شئ بود، مثل يک ديوار می­مانه، صافی يک مسأله است، اين که آجرهای که در ديوار کار گذاشته شده، محکم باشه مسأله دوميه، اجزاء ديوار يک چيزه، ما بايد آجر را محکم ببنديم در به کار، حالا آجرش

15

يا از اين آجرهای قرمز خراب، اما همين آجر خراب را ممکن است،

4: 15

و ديوار صاف باشه، يک هيئت جمعی داره، خود هيئت مجموعی به نظر ما يک مصالح و مفاسد داره، يعنی ما يک حکم را روی هيئت می­بريم غير از مفردات و لذا می­گيم يک بايد آجرها محکم باشه، دو صاف باشه، و اين دوتا با هم تلازم هم نداره، ممکن است آجرش بسيار محکم، ديوارش کج و معوج باشه،

28: 15

ممکن است آجرها سرخ باشند، اما ديوار صاف باشه، ما دوتا مصلحت داريم، يک مصلحتی داريم، فرض کنيم کباب خوردن يا شراب خوردن مفسده داره، يک مصلحت داريم که جامعه توش اختلاط نباشه، جامعه توش سهولت باشه، مثلاً اگر بيايد شارع هر قانونی غير از قانون شرعی هر قانونی که در مصلحتی که بين افراد اختلاف پيدا می­شه افراد دنبال علم می­رن، خب اختلاف حل نمی­شه، من می­گم اين عبا مال منه، اين آقا می­گه مال منه، می­ريم پيش قاضی قاضی می­گه آقا من علم می­خواهم، اين آقا می­گه برای من علم پيدا نشد، هيچی پس بريم پيش قاضی دوم، باز اختلاف، قاضی می­گه آقا علم برای من پيدا نشد، خب اين اگر به حد يقف نرسه، جامع اختلال پيدا می­کنه، پس ما يک هيئت اجتماعی برای جامعه داريم، خوب دقت بکنيد، در اين هيئت اجتماعی اگر عبا واقعاً مال ما بود، به خاطر حفظ نظام

24: 16

اين مصلحت اجتماعی بر آن فردی غلبه پيدا می­کنه، و لذا ما در مسلک ما در حجيت همينه، حجيت اگر به لحاظ طريق فقه باشه، که مرحوم نائينی می­گه پس اين کشف مطرحه، يا مصلحت مرحوم آخوند، تنجيز و تعذير باشه حالا، يا مرحوم استاد بمنزلة التعذير و التنجيز، تمام اين مسالک خدشه داره،

47: 16

بعضی که اصلاً از موارد متأخر بعد از جعل حجيته، نمی­گن عن حجيت باشه، من می­خواستم در بحث حجيت، که حقيقت حجيت اصلاً چيه؟ که حقيقت حجيت، يک وقت می­گن قول

58: 16

کار به خبر واحد نداريم، هر چيزی که برايش انسان به واقع نمی­رسه، فرض کنيم قول اهل خبره، اين هر کدام يک تفسير داره، حجيت قول اهل خبره، حجيت قول قاضی، حجيت والی، ولات، استاندار مثلاً، مسئولين اجرای کشور به اصطلاح، اينها را ما در محل خودش به مصلحت اين­که مبانی حجيت اين­ها چيه؟ ما اعتقاد مان اينه که حجيت بايد برگرده به يک نکته­ای موضوعی، حجيت به لحاظ طريقيت فقه تعقل نداره، اصلاً تعقل نداره، در قطعش هم تعقل نداره، چه برسه به ظنش، اگر قطع هم پيش عامه عقلاء حجته، برای تأخير عمد از مردمه، ايجاد آرامش در مجتمع، لذا هم حق بر حجيت قطع به مرحوم شيخ محمد حسين و مرحوم آقای آشتيانی، که ايشان مرحوم آشتيانی قائل اند که از امور عقلائي است که نظام عقلاء برقرار بشه، نه از عقليه که مرحوم شيخ

50: 17

از لوازم ذاتی قطع باشه، نه امر عقلائی است برای حفظ نظام، انشاء الله اين مباحث در محل خودش حالا از بحث خارج نشيم، غرضم اين که اينی که به ما نسبت دادن معتزله حالا من می­خواستم اين معتزله را بگم، خارج شدم، اين نکته به چه

4: 18

و الا معلوم است شيعه بر معتزله قطعاً دوتا مکتب اند و هيچ چيزی هم باهم ندارن، شايد نزديک­ترين شيعه­ای که بخواهيم معتزله توی شيعه حساب بکنيم، ابن الحديده که اصلاً سنی معاصر، نوشتن مثل احمد امين شيعی معتدله،

24: 18

خب کسی که اين کتاب را بخوانه، يک جای بيست تا شبهه­ای شيعه را بر عمر و ابوبکر مطرح می­کنه همه  را جواب می­دهد، اشراف، اشراف قطعاً شخص سنی است درش شبهه­ای نيست، ليکن خب می­گن اولش شيعه بوده، حالا نمی­دانم، به هر حال معتزله قطعاً معتزله تقارب، خصوصاً معتزله بغداد، معتزله­ای بصری يک کمی فرق می­کردند، لذا در تفاضيل بين صحابه معتزلی بغداد هم افضل صحابه را علی ابن ابی­طالب می­دانستن، معتزله­ای بصره نه، ابوبکر و عمر را می­دانستن، در عثمان محل خلافه، اشاعره ابوبکر و عمر و عثمان و علی، اشاعره اعتقادش اين بود، در اول کتاب ابن ابی الحديد شرح نهج البلاغه، تفاضيل صحابه را داره، در کتب متعدد کلامی اهل سنت هست، نه فقط در اينجا، جاهای ديگه هم دارند، اين بخش اشاعره بالاتفاق تقريباً ابوبکر ثم عمر ثم عثمان در عثمان يک چيزکی هست، ثم علی اين مشهوره بين اشاعره، معتزله ظاهراً بصره ابوبکر و عمر و بعد علی و بعد عثمان، معتزله­ای بغداد به نقل ابن ابی الحديد از قول بغداديون، علی ابن ابی­طالب افضل ثم ابوکر و عمر و بعدش هم عثمان، الی آخره، علی ای کيف ماکان، البته در بعد از عمر هم يک عده­ای شان فکر می­کردند، عباس و چندتای از صحابه بعضی­هاشان

37: 19

افضل از عثمانه، حالا من وارد آن بحث نمی­خواهم بشم، غرض به هر حال سنی­ها به اين تصورات که دارند، که مثل نجاشی و شيخ طوسی اينها از معتزله هستند، اين­ها علمای بغدادی ما، نه نيستند، به هر حال اولاً ايشان اين جور گفت، بعد نوشته که اسماعيل ابن عمر ابن به اصطلاح ابان الکلبی روی عن ابيه، و عن جعفر الصادق، اين نکته­اش هم غلطه، اين نکته­اش هم غلطه، آنی که در کتاب مرحوم نجاشی است، روی ابوه عن ابی عبدالله و ابی الحسن، و روی هو عن ابيه، علی ای حال من اين نکته را خدمت تان عرض بکنم، ظاهراً نسخه­ای نجاشی که در اختيار ايشان بوده، غلطه بوده، هم نسخه­ای رجال شيخ که در اختيار ايشان بوده، غلط بوده، متأسفانه ايشان شايد منحصرترين، يعنی تنها فردی باشه که از اهل سنت قدما از مصادر شيعه نقل کرده و متأسفانه غلط هم نقل کرده، يا خب بعيد می­دانيم که ايشان عمداً غلط نکرده، احتمالاً اين نسخه­ای

45: 20

پيش اهل سنت نسخه­ای مکدری بوده، غلطی بوده،

س: اين نسخه را ما هم داريم،

ج: نه نداريم اصلاً نداريم، عرض کردم شيعه هم بعضی از آقايون رحمه الله تازگی درست کرده، چاپ کرده، جمع کرده اين موارد رجال شيعه را در لسان الميزان، اگر راسته که خوب و الا اگر نشده بايد کار بشه، انصافاً کار خوبيه، ما مطالب، چون در

10: 21

اختلاف داريم، در رجال شيخ خيلی خرابی داره،

س:

12: 21

ج: نه خير،

13: 21

ج: نه خير اين را گفتم که اعتماد نکنيد،

18: 21

اين راجع به اين مطلب، خب

25: 21

که مرحوم نجاشی سندش را که به ايشان نوشته، ديگه اسم کتاب را هم نبرده، اين همچنين مرحوم آقای خويي فرمودند که اين اسم، يعنی اسماعيل ابن به اصطلاح عمر در کتاب شيخ طوسی به عنوان اسماعيل ابن عثمان آمده، اين مطلب که اين دوتا يکی هستند، تا آنجای که من خبر دارم شايد حالا يا اولينه، يا از اوائله، به هر حال قدمای اصحاب ما متعرض نشدند، تا برسيم به رجاليين متأخر، اين ديگه من فکر می­کنم، چون اولاً ايشان را که

22

چون همه رجال­های متأخر را نديدم، اصلاً کتاب رجالی من کم دارم، بيشتر خودم فکر می­کنم، کتاب کمتر دارم علی ای حال فکر می­کنم، اولين شان مرحوم خونساری تستری باشه، در قاموس نوشته آن را اسماعيل ابن عثمان ابن ابان که در فهرست شيخ آمده همين اسماعيل ابن عمره، در کتاب شيخ، شيخ هم در رجال اسم آن را آورده و هم در فهرست، البته غير از رجال شيخ بقيه مصادر رجالی ما مثل فرض کنيم کتاب کشی و رجال برقی نياوردن، عبارت شيخ در فهرست اينه، اسماعيل ابن عثمان ابن ابان له اصل، اولاً ايشان عثمان نوشته نجاشی عمر نوشته، بعد هم نوشته له اصل، نجاشی اصلاً اسم کتاب را برايش ننوشته، رواه لنا، خيلی

23

معلوم می­شه اين کتاب، معلوم می­شه اختلافی هم توش بوده، شيخ غالباً نمی­گه رواه لنا، اين داره رواه لنا، می­خواهد تأکيد بکنه که اين مطلب درست گفته، رواه لنا، احمد ابن الدون، استاد ايشان و استاد نجاشی، اين رواه لنا معلوم می­شه می­خواهد نکته اعتمار را بگه، و شايد شيخ و نجاشی به زبان بی زبانی همديگر را می­خواستن يک مقدار تخطيئه بکنن، اينی که حاج شيخ محمدتقی نوشته نجاشی ورداشته شيخ را تخطيئه کرده احتمال داره اين طور نباشه، يعنی شيخ هم خواسته نجاشی را تخطيئه بکنه، از اين که شيخ گفته رواه لنا، نگفته اخبرنا، اين می­گه حدثنا، اخبرنا، می­خواهد تأکيد بکنه که من در کتاب استادم ابن عده اين طور ديدم، عن ابی طالب العماری عن حميد ابن زياد عن احمد ابن ميثم عنه، راجع به کلمه ميثم در همين کتاب فهرست هم يکش نوشته ميتم، يکش نوشته ميثم، حالا کار نداريم، عرض کنم

3: 24

گفته شد من صحت و سقم اين را الآن خيلی تأييد نمی­کنم، هرچه ميثم داره، به فتح ميمه، الا ميثم ابن يحيي تمار، ميثم تمار معروف، اين يکی اسمش به کسر ميمه، مِيثم است، بقيه مثل ابن ميثم بحرانی همه به فتح ميمه، کما اين که هرچه نسبت ميثمه داريم، ولو نوه­های همين اسماعيل ابن شعيب ابن ميثم تمار عن ميثمی در نسبت به فتح ميمه، در اسم به کسر ميمه، اين ضابطه را بنده از بعضی از کتب گرفتم، نه صحت و سقمش، حالا به هر حال احمد ابن ميثم اين اگر يک نسخه

44: 24

نباشه ميثم خوانده می­شه، ايشان اول نوه صبور ابن بکير، اين از

50: 24

ابونعيم از بزرگانه، از اجلاء اهل سنته، اين نوه او شيعه است، و لذا کتاب­های مثل تهذيب الکلام شرح حال او را نياورده، اما در ميزان الاعتدال آمده، و قبولش هم نکرده، اين احمد ابن ميثم در کتب ما آمده و توثيق هم شده تأييد هم شده نوه فضل ابن بکير، که معروفه از بزرگان علما است، اين پس مرحوم شيخ اولاً اسماعيل ابن عثمان نوشته، نه اسماعيل ابن عمر، له اصل هم نوشته، و عجيب اينه که هردو بر می­گردن به کتاب فهرست حميد ابن زياد، اين هم خيلی عجيبه، ليکن فرقش چيه، خوب دقت بکنيد، اصحاب ما ظرافت­های کار را خوب مراعات می­کردن، فرقش اينه که دو نسخه­ای از  حميد بوده، نجاشی می­گه اخبرنا الحسين، يعنی حسين ابن عبيد الله غضائری، قال حدثنا حميد، اين غلطه، نسخه­ای آقای خويي غلطه، عن احمد ابن جعفر عن حميد، پس نسخه­ای نجاشی به دو واسطه آن نسخه­ای حسين ابن غضائريه، اين معروف است به ابن غضائري پدر، اين ثقه است از بزرگانه، آن ابن غضائری که محل اشکاله احمد ابن الحسينه، پسر ايشان، حسين جزو اجلاست، و استاد هردوست هم استاد نجاشی است هم استاد شيخ طوسی، احمد ابن الدون هم از علمای معروف شيعه در بغداده آن هم استاد هردوست، احمد ابن الدون به لحاظ وفات بعد از مرحوم غضائریه، يک هفت، هشت سال بعد از ايشان، چهار صد و بيست و چهار صد و خرده­ای وفات ايشانه، ابن غضائری يا چهار صد و يازده يا

42: 26

باشه غضائری وفاتش قبل از اين، پس خوب، خيلی ظرافتی کار داره، اينه که مرحوم حاج شيخ محمد تقی نوشته نجاشی می­خواهد تخطيئه بکنه من معتقدم شيخ هم می­خواهد تخطيئه نجاشی بکنه، هردو با همديگه، پس چرا

27

نجاشی از نظر نسخه­ای ابن غضائری، تو نسخه­ای که ابن غضائری برای او نقل کرده آمده، ببينيد حميد عن احمد ابن ميثم عن اسماعيل، در اين سند يکيه همين، دقت کردين، اينی که شيخ هم در آنجا به خلاف قاعده خودش فرمود رواه لنا، ببينيد چقدر خوب تأکيد می­کنه که من قطعاً از استادم ابن الدون اين را اجازه گرفتم، آنچه که من از استاد اجازه گرفتم اسماعيل ابن عثمانه نه اسماعيل ابن عمر، و له اصل، اين اختلاف دوم، دوتا اختلاف اساسی بين شيخ و بين نجاشی موجوده، خوب دقت کرديد، پس معلوم شد بحث­های سندی و مصدری که ما می­گيم، خيال نفرماييد تو روايات هست، تو فهرست نگاری هم هست،

س: برای اين که دوتا آدم

50: 27

ج: خب چرا احتمال داره، علاوه بر يک راوی و يک مرجع هم خيلی بعيده اين از يک طرف، در رجال شيخ اين طور داره، اولاً تو عداد من لم يرو آورده ايشان را، در رجال شيخ داره، اسماعيل ابن عثمان ابن ابان باز نکته داره همين

10: 28

اسماعيل ابن عثمان، روی عنه احمد ابن ميثم، اين روی عنه احمد ابن ميثم با همان فهرسته، دقت فرموديد، يعنی به عبارت اخری، مرحوم شيخ اين می­خواهد تحليل عبارت، مرحوم شيخ در رجال که آمده گرفته، از کتب رجالی سابق نگرفته، چون عرض کرديم کتب رجال، که رجالی که شيخ نوشته، ما به جای اين که خود شيخ بحث بکنيم، روی مصدر يابی خيلی کار می­کنيم، معتقديم که شيخ، آقای خويي هم همين کار را کردن، کاری که آقای خويي کردن در قرن پانزدهم همان کار را شيخ در قرن پنجم انجام داده، کار مرحوم شيخ اينه که يک مقدار رجال را از کتب رجاليون قرن خودش گرفته، از کشی گرفته، از رجال برقی گرفته، از احتمال داره که از رجال ابن عقده گرفته، يک مقدار هم خودش تتبع کرده، استقراء کرده، خارج کرده، يک روايت را فلان عن فلان، ورداشته اسمش را نوشته، همان کاری را که آقای خويي کرده، آقای خويي مصادر رجال قبل را آورده، فرض کنيم مثلاً مرحوم مجمع الرجال قهپايي، مجمع الرجال يک کتابی واقعاً مفيده، انصافاً اگر بخواهيم بگيم در کتب رجالی ما، يک دو کتاب خيلی مفيده از نظر اختصار شان، اين کتاب مجمع الرجال قهپاي اصفهانی قدس الله نفسه و يکش هم کتاب جامع الروات مرحوم حاج ميرزا محمد، محمد ابن علی اردبيلی رحمه الله، اين دو کتاب خيلی هم جا داره، مجمع الرجال امتيازش اينه که علم

43: 29

رجالی را آورده،

45: 29

و الا رجال شيخ

47: 29

فهرست نجاشی و رجال ابن غضائری،

53: 29

آقای خويي همين متون را آورده، استقرائات خودش را هم آورده که بر می­گرده به همديگه، دقت  فرموديد، و الا اسانيد آقای خويي در رجال

10: 30

چرا نياوردن، اين يکی از اشکالاته، ما اگر استقراء را توسعه بديم بايد اسانيدی را بياوريم، که تا حالا نياوردن،

15: 30

دقت فرموديد، ببينيد شيخ چه گفته، شيخ گفته روی عنه احمد ابن ميثم، يعنی چه؟ يعنی شيخ از همان فهرست حميد گرفته، عبارت اخری، چون ما الآن ديديم، مرحوم نجاشی گفته روی عن ابيه، و عن خالد ابن نجيح، و عن عبدالرحمن ابن حجاج، اينها بحث رجالیه، شيخ

43: 30

نياورده پس معلوم شد نجاشی مصدر رجالی داره غير از آن فهرست، در فهرست حميد فقط احمد ابن ميثمه، و الآن ما در هيچ روايتی احمد ابن ميثم نداريم، کتاب رجالی هم نداريم، الآن نداريم، اما در کتاب­های رجالی بوده، چرا؟ چون نجاشی

4: 31

روی عن ابيه و خالد ابن نجيح و عبدالرحمن ابن حجاج،

س:

12: 31

نجاشی،

ج: اما آن که احتمالاً نجاشی از روايات گرفته، يک مقدار وقت تمام می­شه، ما الآن در تمام کتب اربعه يکدانه حديث که از اسماعيل ابن عمر ابن ابان باشه، يا اسماعيل ابن عمر حتی، اسماعيل ابن عمر، از اين سه نفر نداريم، اصلاً در کتب اربعه يکدانه حديثی که از خالد باشه، يا از احمد باشه، يا فرض کنيم ابيه هم باشه نداريم،

س:

38: 31

ج: بلی شايد در مصادر ديگه­ای که دست ما نرسيده، اگر هم استخراج کرده از آن کتب مشهوره نبوده، چون در کتب مشهور نداريم، ما الآن ببينيد من سابقاً عرض کردم اين نکته بسيار مهمه، حالا فرض کنيم از ابداعات بنده، ببينيد ما در رجال شناسی شيعه سه محور را شما هميشه بايد در نظر بگيريد، چون اين کار نشده من توضيحاتش را دادم، يک محور فهارس، يعنی ما فهرست­ها را بايد جداگانه حساب بکنيم، دو محور کتب رجال، سه محور روايات، اين را هميشه، الآن در محور فهارس ما دوتا فهرست داريم، در کتاب نجاشی آمده اسماعيل ابن عمر، در شيخ آمده اسماعيل ابن ابان، عثمان، هردوش هم به فهرست حميد بر می­گرده، حميد عن احمد ابن ميثم عنهم، هردوشان فقط دوتا نسخه از حميده، يکی نسخه­ای حسين ابن غضائری است، که آن هم از بزرگانه، و بلا اشکال ابن غضائری اجل شأناً

39: 32

ابن الهاشم هم بهش می­گن، ابن الغضائری به لحاظ معرفت الحديث و رجالی و مصادر اصحاب از ابن الدون هم قطعاً مقدمه، نجاشی می­گه تو نسخه­ای ابن الدون اسماعيل ابن عمره، شيخ می­گه تو نسخه­ای، ببخشيد ابن غضائری، شيخ می­گه تو نسخه­ای ابن الدون اسماعيل ابن عثمانه، هردو هم گفت، قد اختلفت

6: 33

بعد شيخ تو رجال، الآن در کتب رجالی ما ديگه نداريم، اين محور اول فهارس، در کتب رجالی الآن ما نداريم، يعنی در رجال برقی نداريم، در رجال کشی نداريم، فقط در رجال شيخ داريم، شيخ يک تعبيری که کرده که مشعر به همان فهرسته، روی عنه احمد ابن ميثم، خب

29: 33

پس شيخ هم از کتب رجالی نگرفته يک، شيخ هم از روايات استخراج نکرده، و الا تو روايت هست اسماعيل ابن عمر عن شعيب، می­گفت روی عن شعيب مثلاً، تازه او تقيد کرده،

48: 33

اسماعيل ابن عثمان، همان اسم فهرست را آورده، اين محور دوم ما،

محور سوم ما روايات، در روايات ما اسماعيل ابن عمر ابن ابان در کتب اربعه الآن نداريم، ليکن قطعاً البته موجوده، فکر نمی­کنم،

1: 34

اسماعيل ابن عثمان هم نداريم، الآن در محور روايات ما نه اسماعيل ابن عثمان ابن ابان داريم، نه اسماعيل ابن عمر ابن ابان، بلی در روايات اسماعيل ابن عمر داريم، عن شعيب، چندتا روايت داريم که اسماعيل ابن عمر عن شعيب، اما اسماعيل ابن عثمان تو روايت هم نداريم، تو کتب اربعه ببخشيد، روشن شد، پس در اين سه محور کاملاً فکر می­کنم مطالب ديگه روشن شد، در محور فهرست تعارض يک کمی هست، البته من اجمالاً عرض می­کنم، چون يک مقدار نکات و لطايفی داره، انشاء الله، يک جای من نکات کلی را بحث بکنيم، ببينيد اين خط يکی از مشکلات اساسی بوده، احتمالاً ميراث­های اوليه ما با خط کوفی نوشته شده و معروفه اين طروق پيش اهل سنت که اول خط کوفی و نفتی بوده، هيچ کس کتب علمی را و کتب مقدس را با خط کوفی می­نوشتن تا سال سه صد و خرده­ای، ابن

35

از تلفيق خط نفتی و اين خط نسخ را، اين خط متعارف عربی فعلی را ابداع کرده، در خط کوفی يک ابهام­های داشته يکش اين که نقطه نداشته، اين که الف متوسط نمی­نوشتن در خط کوفی، مثلاً الله را، الی الآن هم نمی­نويسن،

17: 35

رحمان را رحمن می­نوشتن، ملائکه را ملئکه می­نوشتن، ذلک راف ذلک  می­نوشتن، اصلاً الف متوسط را نمی­نوشتن، اين

27: 35

خود خط به اصطلاح کوفيه ولذا معروفه که خط کوفی نقش داره، الآن اگر دقت کنيد، هنوز

35: 35

رحمان را بعضی­ها با نون می­نويسن

38: 35

بعضيا مثل ر کشيده، رحمن هم می­نوشتن رحمن، آن وقت در مقام نوشتن، وقتی

32: 35

فرق نون با ر اين بود، هم کشيده تر بود از ر و هم يک مقدار

49: 35

بيشتر بالا می­آمد، ر بالا اين قدر نمی­آمد،

س: ن آخره،

ج: رحمن می­خواندن، رحمن، آن وقت بالاش

36

من الآن چون

4: 36

خيلی از کتاب­ها عثمان را، عثمن، نونش را هم می­کشيدن که اگر نقطه نداشته باشه و آن

12: 36

به اصطلاح عرب­ها، آن

15: 36

نگذاشته باشن شبيه عمر نوشته می­شه، خود عثمان، البته آن نون را يک مقداری مثل ر می­شه اما بيشتر می­کشيدن و آخر، اين يک اصول املاء بود در زمان قديم حالا ديگه، چون بسم الله، چون همزه بعد حمزه اسم را حذف می­کردن خود ب را بيشتر می­کشيدن، مثلاً اگر بقره می­نوشتن کلمه بقره، ب را

40: 36

بسم الله را اگر دقت کنيد جزء کتابته، به خاطر حذف همزه ب بسم الله را اولش هم بيشتر می­کشه، آن ب را طبيعی تر می­کشن، می­گن تعويض عن الهمزه، و لذا اگر تعويض عن الهمزه نباشه،

55: 36

اين دوتا مطلب در سوره اقرأ جمع شده، ببين در سوره اقرأ بسم الله، اينجا بسم الله را همزه می­گذارن، درست شد، بعد آيه اول اقرأ بأسمک، آنجا اسم همزه داره، اين دوتا آيه، پشت سر هم آمده، يکش همزه داره يکش همزه نداره، می­گن

16: 37

اما بسم الله نه، اسمه يعنی همزه وسط را حذف کردن، آن وقت چون همزه را حذف می­کردن، اگر دقت کردين، هنوز هم در کتابت ب بسم الله را بيشتر می­کشن، اما آيه اقرأ باسمک، آن ب اش را آن قدر نمی­کشن، مثل ب بقره مثلاً بکتبه مثلاً، مثلاً بکتبه، بروايته، ب را عادی را می­کشن، اما ب بسم الله را بيشتر، يک اصولی بوده در کتابت،

39: 37

که مراعات می­کردن، راء را در رحمن، يعنی ميم را در رحمن مثل راء می­گذاشتن هم سرش را يک بيشتر بالا می­دادن هم درازتر، و لذا عثمان را که می­نوشتن مثل همن رحمن اين طوری می­نوشتن، ميمش را می­کشيدن، حالا اگر نقطه نباشه و آن دندان­های

56: 37

مثلاً در اثر خلط به حساب چسبيده باشه،

2: 38

می­شه، يکی از مشکلات اينه،

س:

6: 38نوش

ج: همين بعد از عين، بين همين ث به اصطلاح، ديگه عثمان نمی­نوشتن الف را حذف می­کردن،

س: خب اين

17: 38

ديگه،

ج: آن الف حذف می­شد، آن وقت اين نکته در مثل عثمان و عمر خيلی کمه در کتابت و مثل هشام، الآن ما بعضی

27: 38

چون هشام و هاشم را يک جور می­نوشتن، چون الف را که نمی­نوشتن، لذا بعضي اسم­ها هشام، بعضیا هاشمه، اگر اضافه بکنيم که هيثم هم شبيه، حالا يک دندان­هاش کمتره،

39: 38

هيثم، هشام و هاشم در کتابت خيلی متقارب می­شدند،

س: نقطه هم

ج: نقطه هم نمی­گذاشتن چون خط کوفی نقطه ندارن، دقت فرمويد، اين مناشئی مشکل کتابتی است، يک مقدار هم در متون روايات ما اين مشکل کتابتی و املائی وجود داره، هم در اسانيد ما وجود داره، و لذا به احتمال بسيار بسيار بسيار قوی حق با نجاشی است، البته اين جور نيست، که شيخ هم تنزل کرد، شيخ می­گه من ابن الدون شنيدم عثمان، روايت همينه، تو رجالش هم همان حرف را آورده، می­گه

20: 39

روی عنه احمد ابن

21: 39

شيخ اصرار داره، نجاشی هم اصرار داره اسماعيل ابن عمره، کتاب يکيه، و سر اختلاف هم روشن شد، نه شيخ قابل ملامته، نه نجاشی، دو نسخه از فهرست

36: 39

منشأش هم اشتباه کتابتی اسم عثمان اگر بدون الف و بدون نقطه باشه، با عمر، منشأ اشتباه هم اينه، روشن شد البته عمر ابن ابان کلبی داريم، عثمان ابن ابان کلبی هم نداريم، و بلا اشکال ابن غضائری به لحاظ جلالت علمی بر مثل ابن الدون مقدمه، بلا اشکال اين جای شبهه­اش نيست،  و از آن طرف هم در روايات عملاً، چون فهارست ناظر به روايات نيست، در روايات هم عملاً اسماعيل ابن عمر آمده، اضف الی ذلک، نجاشی عده­ای از روايات را ديده که ما نديديم، يا کتب رجالی ديده، يا روايت ديده که اسماعيل ابن عمر به همين عنوان روی عن ابيه، اين يک قرينه که عمره، روی عن خالد ابن نجيح و حميد ابن حجاج و کتب اربعه از شعيب، در تمام اين­ها اسماعيل ابن عمر، اين نجاشی اينا را

32: 40

کرده برای تأييد نسخه­ای خودش که اسماعيل ابن عمر درسته، و الا نسخه­ای ابن الدون قطعاً در اختيار نجاشی هم بوده، نسخه­ای حسين ابن غضائری هم قطعاً در اختيار شيخ بوده، هردو معاصر بغدادی ما هردو کتاب را داشتن، هردو نسخه را داشتن، مرحوم شيخ، پس بنابراين روشن شد، مرحوم شيخ از کتاب ابن الدون نقل کرده و تأکيد هم داره رواه لنا، به جای اخبرنا، رواه لنا، تأکيد می­خواهد بکنه، روايت مرحوم نجاشی از نسخه­ای مرحوم حسين ابن غضائری، با قطع نظر از اين دو نکته بقيه سند هم مشکل داره، يعنی ابوطالب

16: 41

در نسخه­ای ابن الدون توثيق واضح نداشت، مشايخ اجازه بودند، احمد ابن جعفر هم تو نسخه­ای ابن غضائری آن هم توثيق واضح نداره، يک عده­ای

28: 41

از او حديث نقل کردن، هردو شان مشايخ اجازه اند، يکی احمد ابن جعفر واسطه­اش يکی ابوطالب انباری هردو شان هم محل کلامه، مرحوم

38: 41

از بزرگانه، فقط واقفيه، احمد ابن موسی هم توثيق داره اشکال نداره، غرض آنی که ما تحليل ما هست اينه که اختلاف اين دو بزرگوار در سر اختلاف دو نسخه از فهرست حميد، و لکنّ الحق انصافاً

55: 41

با نجاشيه، انصافاً شواهد نشان می­ده، حق با نجاشی فرمود اسماعيل ابن عمر درسته،

3: 42

عمر ابن ابان کلبی است، که نوشتن

6: 42

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال