فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (80)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-80

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحثی که مطرح بود، بحث تداوی با خمر يا با مسکر بود که عرض کرديم در اين کتاب جامع الاحاديث فصلی را بابی را باب 34 از ابواب اشربه مباحه و محرمه اختصاص باب 34 رای به اصطلاح تداوی و رواياتش هم يک مقدارش را خوانديم توش صحيح السند هم داره، غير صحيح السند هم داره و در روايات به اصطلاح تداوی يک عنوان ديگری هم به معنای چيز بود، به معنای به اصطلاح اضطرار مثل کسی که اضطرار داره، که به اصطلاح شراب بخوره، آب نيست فقط مجبوره شراب بخوره، در آنجا هم داشتيم يک چندتا روايت در آن باب داشتيم و خلاصه­اش اين بود که جايز نيست تداوی و يا رفع اضطرار با خمر، حالا آيا مثلاً مفاد اين روايات اين است که در هر نحوه اضطرار هرجور اضطرار فرض کرديم در باب دواء، در باب علاج هرجوری اضطراری را فرض کرديم تداوی به خمر جايز نيست يا مراد چيز ديگری است ظاهراً من فکر می­کنم مراد اين روايات در باب تداوی نظر به اين داشته باشد که خود تداوی به عنوان يک عنوان خود تداوی کار به عنوان اضطرار نداره، چون تداوی به هر حال يک نوع اضطرار هست ليکن اضطراری نيست که غالباً متعين باشه، سؤال اين است که خود تداوی به اصطلاح با شراب به عنوانه آيا از ادله خارجه يا نه؟ از ادله شرب خمر، يعنی به عبارت ديگر ادله شرب خمر اصولاً تداوی را نمی­گيره، ادله شرب خمر برای کسی بخوان برای فسق و فجور و لذت و عربده کشی و برای اين کارها شرب خمر بکنه، اما تداوی را نمی­گيره و لذا به نظر من مياد که روايات ناظر به اين مقامه که تداوی بماهو تداوی مسوغ شرب خمر بشه، تداوی ولو اين تداوی به حد اضطرار نرسيده، انحصار نرسيده، منحصر نه اصلاً خود تداوی قائل بشيم مثلاً الآن فتوی هم هست و ظاهر آن روايت هم هست که خانم­ها می­توانند به عنوان طبيب بدنشان را به طبيب مرد نشان بده، در بعضيا داره که طبيب خانم هم هست اما مرد حاذق تر و مجرب­تره می­گن اشکال نداره، يعنی خود همين به عنوانه خارجه، خود همين عنوان ديدن طبيب ولو اين که طبيب زن هم باشه، اما همين که اين حاذق­تره کافی است برای اين که بشه طبيب مرد نگاه بکنه، دقت می­فرماييد اين يک بحثی است در آنجا هم هست اينجا بحث تداوی مطرح شده امام(ع) می­فرمايد خير، تداوی بعنوانه خارج نيست، حالا چرا؟ چون خداوند هر مرضی را که فرستاده هر بيماری که فرستاده مناسب با شئون او علاج او و دوای او را هم از راه حلال فرستاده، اين طور نيست که از راه حرام باشه، پس نظر روايات به اين عنوان معينه، يعنی يک عنوان که تداوی  باشه و اما اين که اگر حالا فرض کرديم من باب مثال در جايي تداوی درسته منحصر به خمر نيست قبول داريم، مثلاً يک مرضی است که پنج شش تا دواء داره اما تو اين روستا، تو اين منطقه تو اين بيابان، تو اين شهر تو اين زمان غير از خمر از آن، پنج تا غير از خمر پيدا نمی­شه خوب دقت بکنيد، عملاً نيست، بلی اين مرض دارويي ديگری از دارويي آلوده­ای، آميخته­ای با خمر داره، حالا من يک مطلب الآن يادم آمد، بين پرانتز چون می­ترسم فراموش کنم، اين لفظ سفه که آن روز گفتم سفوف، اين در حقيقت در فارسی سائيدنه، سفه يعنی سائيدن، چون می­ساوانند اين ريز می­شه، به گرد و پودر هم می­گن سفوف، حالا اين يک نکته بود يادم آمد، برگرديم به بحث خودمان، ظاهر اين روايات ان الله انزل الداء و انزل الدواء فتداوی و لاتداووا بمباح، ظاهر اين روايت عنوان تداويه، ولذا اين مطلب با آن روايات عامه ما شئ التقية فی کل شئ اضطر اليه ابن آدم، و کل شئ اضطر اليه ابن آدم، فقد احله الله، ببينيد کل شئ اينجا ديگه عنوان نداره خوب دقت می­کنيد عنوان تداوی، عنوان نظر به اجنيبه نداره، اينجا عنوانی که هست اضطراره، اضطرار هم من عرض کردم افتعال است از باب ضرر، حقيقت اضطرار، اضطرار اين است که غير از اکراهه، اضطرار اين است که خود انسان اقدام بکنه، به قبول يک ضرر برای دفع ضرار بزرگتر، همين که انسان خودش اقدام  بکنه به قبول ضرر اين اسمش اضطراره، يک بحث مفصلی است هم در حديث رفع، هم در جهات ديگه، فرق بين اضطرار و اکراه، بين اضطرار و اکراه حالا بين الجاء و اکراه، فرق­های است، ما عرض کردم اضطرار اين است که انسان خودش آن مطلب را می­بينه، و می­دانه برای او ضرر داره مع ذلک اقدام می­کنه با اين که ضرر داره برای تحمل ضرر، مثلی اين که می­دانه که الآن اگر خانه­اش که ده مليون داره، می­خواهد بفروشد دو مليون ضرر داره اما از راه ديگه چاره­ای نداره، بچه مريضه بچه را می­خواهد علاج بکنه علاج هم متوقف است بر اين که خانه را بفروشند خانه را هم دو ميليون بيشتر نمی­خرند، اقدام می­کنه بر قبول ضرر بر اين که اين ضرر را ملک ده ميليونی را به دو ميليون بفروشه برای حفظ جان بچه­اش مثلاً اين را اصطلاح بهش اضطرار می­گه، پس اضطرار در حقيقتش و در واقعش اقدام انسان به يک عمل ضرری است اقدام انسان به ضرره، قبول ضرره، آن ضرر را از جان و دل بکنه، تا بتواند ضرر بزرگتری را از خودش دفع بکنه، حالا که معنای اضطرار اين شد انصافاً تو اضطرار ديگه عنوان نخوابيده، نيامده تو اضطرار که مثلاً تداوی اضطرار نه، پس عنوان تداوی بنفسه به خمر جايز نيست، اما اضطرار به هرچيزی پيدا شد جايزه، اين دوتا با همديگه قابل جمع اند قابل اين نيست که تفکيکش مشکل باشه، يعنی خود خمر به عنوان تداوی خارج نشده، خود خمر به عنوان تداوی مثل اين که خواهد آمد، مثلاً انسانی که مظلوم واقع شده می­توانه غيبت بکنه، می­توانه غيبت بکنه اما اين معناش اين نيست که حتماً هم بايد غيبت بکنه، اين سؤال مطرح شده بوده که آيا خود تداوی مسوغ خمره ائمه(ع) می­فرمودند خير خود تداوی نه، چرا؟ چون جزو حديث رسول الله، سنن معروفه عن رسول الله که خداوند هر دردی، هر مرضی هر بيماری را فرستاده از راه حلال هم برای او علاجی قرار داده، خمر که حرامه شارع از راه برای او علاج را به خمر قرار نداده، پس تداوی جايز نيست اما اين معناش اين نيست که شما هرجا اگر مضطر شدين به شرب خمر آن اضطرار در آنجا کافی نيست نه، در روايت داره که من مضطرم به شرب، يعنی شخص مضطر به شرب خمره، آب نيست امام می­فرمايد که اين اضطرار پيدا نمی­شه، خوب دقت کنيد چرا؟ چون آدمی که در آن شدت تشنگی است شراب بخوره اصلاً ممکنه بکشدش شراب، معده­ای او را خراب بکنه، ايجاد حتی به قول امروزی­ها سراخی، ورمی، قرحيه­ای، سراخی در معده بکنه، چون معده گرم، بر اثر حرارت تشنگی گرم اين شراب هم بخوره فايده نداره، امام(ع) در حقيقت در بيان موضوعه، اما حالا اگر آمد من باب مثال اضطرار پيدا شد و اين خودش هم يک آدم شراب خوريه، يعنی به عبارت اخری شراب بر او اثر نداره، اما حالا مؤمن شده ترک شراب کرده، الآن در اين اضطرار اگر شراب نخوره می­ميره، ظاهراً آن حديث اينجا را نگيره، آن حديث بيشتر ناظر به بيان اين که اضطرار محقق نمی­شه چون خودش مضره برای انسان، اما اگر فرض کرديم در موردی محقق شد ظاهراً فمن اضطر فی مخمصة غير باغ و لا عاد، و کذلک و کل شئ اضطر اليه ابن آدم فقد احله الله هيچ قصوری از شمول اين مورد نداره، پس خود تداوی بماهو تداوی جايز نيست با خمر، اما اگر فعلاً در جايي قرار گرفته که غير از خمر ديگه چاره­ای نداره، راه منحصر به خمره، درسته دواء زياده، دواهای غير شرابی هم هست، اما الآن تو اين روستا تو اين منطقه تو اين شهر نيست، منحصراً در باره خمره، ظاهراً روايات ناظر به اين صورت نباشه، ادله اضطرار کافی است برای رجوع به آن­ها اين هم راجع به آن­ها، اين هم راجع به اين­ها آن وقت آيا از اين تداوی در اينجا آيا استفاده می­شه مراد از تداوی آن استعمال متعارف خمره که نوشيدنش باشه، يا تداوی شامل همه موارد می­شه؟ انصافاً اگر ثابت شد انصافاً بد حرفی نيست ادله­اش خيلی قوی قوی نيست و الا انصافاً بد نيست که انسان اثبات بکنه نفس امساک حرامه به اي نحو باشه، حالا اگر اين اثبات نشد ظاهراً اين حرف بد نباشه، که تداوی به جميع اقسامش حرامه چون عنوان تداويه، تو بعضياش عنوان شرب خمر داره، درسته قبول دارم، اما بعضياش ان الله انزل الداء و انزل الدواء فتداووا و لاتداووا بحرام ببينيد دقت می­کنيد، تداوی لذا به نظر مياد که تداوی و دواء شامل تمام موارد بشه، حالا می­خواهد تو گوش بريزه، دوهای است که مثلاً فرض کنيد برای موی سر استفاده می­کنن، دواهای است که برای ما ماليدن به بدنه، دواهای است که برای مثلاً تزريق کردنه، دواهای است که برای فرستادن در داخل رحم يا داخل روده يا داخل فرض کنيم مثلاً به اين که مثانه، تمام اين­ها ظاهراً شامل می­شه،

س: پس حرام اولش اثبات بشه بعداً

ج: تداوش حرامه ديگه چرا اثبات نمی­خواهد، خود تداوی بعنوانه حرامه مثل شربه، اين هم انصافاً در مياد،

س: حالا حاج آقا استفاده خارجی، ماليدن آن چه؟

ج: ظاهرش اگر تداوی باشه، بلی بعيد نيست چيزهای که عنوان تداوی نيست از اين حديث در نيايد، فرض کن، اگر بناست که يک لباسی را با خمر بشورند يک نحو خاص مثلاً، آهار پيدا می­کنه، من باب مثال می­خواهم بگم، و لباس فرض کنيم اين لباس برای او مفيده از نظر بهداشتی برای او تميز و مفيده اين شايد از توی ادله­ای تداوی در نيايد، يعنی به عبارت اخری آنچه که در محدوده­ای پزشکی است اين به عنوان تداوی قرار می­گيره، اما بهداشت و زيبائی و پيرايش و آرايش و اين عناوين احتمالاً جزو تداوی نباشه، يا به عنوان عبارات قدمای اصحاب تجمل،

37: 12

اين­ها شايد جزو عنوان تداوی نباشه، پس يک بحث ديگه هم اينه که آيا تداوی شامل مطلق دواء است ولو داخل معده، ولو داخل صدق شرب برايش نمی­کنه، يا تداوی به خمر شامل مطلق نيست خصوص شربه، در اين جهت ما روايت خاصی نداريم، آنچه که می­شه در اين جهت تأييد قرار داد، يک روايتی است که در باب اکتحاله، بنابراين که اکتحال شرب نيست، عرض کردم روايات اکتحال را در کتاب اين جناب آقايي جامع الاحاديث در همان باب، و جلد 29 ابواب اشربه مباحه و محرمه، تو وسائل هم هست، اين حديث در وسائل هم هست، در آنجا باب عدم جواز اکتحال بالخمر و المسکر و النبيذ الا فی الضروره اينجا عنوان ضرورت آمده، حالا من توضيحش را می­دم در اين جهت چندتا روايت نقل شده، يکش روايتی است که مرحوم کلينی نقل کرده محمد ابن يحيي عن محمد ابن احمد البته در بعضی از نسخ هم احمد ابن محمده، هردوش احتمال داره مرحوم شيخ طوسی هم از محمد ابن احمد نقل کرده بعيد نيست، عن يعقوب ابن يزيد که از اجلاء اصحابه، عن محمد ابن حسن ميثمی بد نيست عن معاويه ابن عمار قال سئل رجل اباعبدالله عن دواء عجين بالخمر نکتحل منها ببينيد حتی برای چشم صدق عنوان دواء آمده قال(ع) ما جعل الله عز و جل فيما حرم شفاءً خداوند متعال در آنچه که حرام کرده هيچ نحو شفايي را قرار نداده، حديث شماره، اين حديث بد نيست سندش، و حديث شماره2 بلی اينجا هم بد نيست عن مرة ابن عبيد عن مرسله فقط، عن ابی عبدالله(ع) انه قال بلی، من اکتحل بميل من مسکر کحلها الله عز و جل بميل منّا اين احاديث مبارکه اضافه بر دلالت بر حرمت، ناظر به تجسم اعمال هم هست، آن ميلی که در چشم می­کشه، که ميل کشی بهش می­گفت، ميل چشم، به اصطلاح سرمه، با آن ميل اگر از سرمه­ای که درش شراب هست يا مسکر، اينجا که عنوان مسکر هم داره، تو اين ديگه عنوانش اعمه، هر مسکری باشه کحله الله بميل من النار، مطلبش بد نيست سندش ارسال داره،

س:

34: 15

نداره عن رجل

ج: بلی آقا؟

س: به جای عن بعض، عن رجل گفته،

38: 15

ج: نمی­فهمم،

س: اين عن مرة ابن عبيد عن رجل، به جای مثلاً نگفتند عن بعض، حالا کلمه بعض اينجا خصوصيتی ندارد؟

ج: بلی، يک روايت ديگری هم که ما در اينجا داريم روايتی است که از کتاب، اين همين دوتا حديث را بخوانيم که ديگه اين بحث را هم تمامش بکنيم، از کتاب علی ابن جعفر و اين نسخه­ای است که نسبتاً نادره اين نسخه، من توضيحات کافی، خدمت آقايون عرض کردم کراراً کتاب علی ابن جعفر نسخ متعدد داره، و مشهورترين نسخه­اش را عرض کردم، دو نسخه است که هردو در اختيار کلينی بوده، و هردو در اختيار مرحوم شيخ صدوق بوده، و هردو هم در اختيار مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه، اما راه­های ديگه هم داره اين دوتا راه يکش به اصطلاح عمرکی ابن علی بوفکیه يکش هم موسی ابن قاسم بجلی، اما راه­های ديگه هم داره من جمله از راه­ها نسبتاً نادر اينه، علی ابن محمد ابن بوندار مرحوم کلينی نقل می­کنه، عن احمد ابن ابی عبدالله اين حديث را ايشان از کتاب برقی، عن احمد ابن ابی عبدالله، عن عدة من اصحابنا برقی در خود محاسن هم داره، همين سندها را داره، اين حديث را نمی­گم، اما داره از علی ابن اسباط عن علی ابن جعفر عن اخيه ابی الحسن(ع)، اين به اصطلاح جزو نسخ نادر ماست، يعنی مثلاً علی ابن اسباط ثقه است جليل القدره ليکن مثلاً در کتاب کافی فکر می­کنم، يک مورد اينه، چهار مورد، پنج مورد استقصاء نکردم، فکر می­کنم در کتاب کافی بسيار موارد کمی از اين جناب آقای به اصطلاح علی ابن اسباط عن علی ابن جعفر نقل کرده، دقت می­فرماييد و اين در حقيقت نسخه­ای علی ابن جعفر نيست ايشان از کتاب محاسن، از کتاب برقی نقل کرده، آن که می­گه علی ابن محمد ابن بنداق استاد کلينی است و ايشان به اصطلاح جزو کسانی است که از برقی نقل می­کنه، فکر می­کنم اين علی ابن محمد ابن بنداق خواهر زاده برقی هم باشه، يک اختلافی هست بين اصحاب، در اين بوندار حقيقت اين بوندار و ابيه و عمه که ديگه حالا اينجا جای بحثش نيست، عن علی ابن جعفر عن اخيه ابی الحسن سئلت عن الکحل يعجن بالنبيذ أ يصلح ذلک فقال لا، البته اينجا نبيذه، تو بعضهاش مسکره، تو بعضهاش هم خمره، اين روايت اضافه بر اين کتاب برقی در کتاب قرب الاسناد حميری هم موجوده، حميری رحمت الله عليه در قرب الاسناد از عبدالله ابن حسن عن جده علی ابن جعفر اين را هم توضيح داديم ديگه احتياج به توضيح نداره يکی از نسخ اين کتاب علی ابن جعفر، نسخه­ای بوده که عبدالله ابن حسن نوه ايشان آورده قم، و عده­ای از قمی­ها از اين نقل کردند يکش شاگرد ايشان عبدالله ابن جعفر حميری است، اما فکر می­کنم، فکر می­کنم نمی­دانم در کل کتاب کافی اگر يک مورد باشه، نمی­دانم حالا شک داريم، يک مورد باشه، مثلاً مرحوم کلينی نياورده، مرحوم صدوق يعنی ظاهرش اين طوره که عبدالله ابن حسن که نوه عبدالله ابن جعفره، يعنی عبدالله ابن حسن ابن علی ابن جعفر ايشان نوه مباشر علی ابن جعفره، عبدالله ابن حسن قم مياد جزء ساداتی است که همين قبل از بحث هم اشاره کردم جزو ساداتی است که به قم هجرت می­کنن، و کتاب جدش را هم در قم ايشان حديث می­کنه، عجايب اينه که مثل کلينی با اين که کلينی که مثل با يک واسطه از ايشان نقل می­کنه، از ايشان نقل کردند، نمی­دانيم حالا چرا اين جوری شده؟ اين کتاب بعد نيست،

5: 20

اجمالاً، صدوق هم از اين نسخه نقل نکرده با اين که در قم بوده، صدوق و کلينی بيشتر از آن نسخه موسی ابن قاسم و نسخه­ای مرحوم عمرکی بوفکی نقل کرده، و مطلب دوم که عرض کردم من چون مطالب مفصل صحبت کردم الآن فقط اشاره می­کنم، نسخه­ای علی ابن جعفر که نوه­اش آورده، نسبتاً از نسخه­های ديگه مفصل­تره، نسبتاً البته نه حدود دويست تا روايت داره، مثلاً مرحوم کلينی و صدوق هرکدام صد و صد و خرده­ای روايت آوردند اين نسخه­ای قرب الاسناد يک مقدار از نسخ کلينی و صدوق بيشتر روايت داره و يک نسخه­ هم بعدها در اختيار مرحوم مجلسی قرار می­گيره او باز از همه اين­ها بيشتر داره، نسخه­ای مرحوم مجلسی باز از اين نسخ ديگه بيشتر داره، علی ای حال اين نسخه، نسخه­ای مرحوم علی ابن اسباطه، بد نيست اجمالاً قابل اعتماده، و اين هم عنوان به اصطلاح يعجن بالنبيذه، لازم نيست خوردن باشه، اين راجع به رواياتی که حتی کحل و اکتحال را هم اجازه نمی­ده، در قبال آن­ها روايتی است که کحل و اکتحال را در حالت ضرورت اجازه می­ده، اين روايت را مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه منفردا آورده، يعنی اين روايت الآن در غير کتاب شيخ طوسی وجود نداره، يعنی اگر مرحوم شيخ طوسی نبود ما نمی­دانستيم همچو حديث معارضی هم داريم، اين يکی از نکاتی است که اين حقير سراپا تقصير، کراراً عرض کردم مقدار از تعارض ما الآن از زمان شيخ شروع شده اشتباه نشه، اصلاً مقدار از، از اين که می­گن روايات ما به شدت متعارضه، خود شيخ هم می­گه اصلاً شروع تعارض زمان شيخه، يعنی چه؟ يعنی چون مرحوم کلينی گزينشی انتخاب کرده و هکذا مرحوم صدوق آن­ها روايتی آوردند، که بهش فتوی دادند عمل کردند، روايتی بوده بهش فتوی نمی­دادند اصلاً نياوردند ديگه اين تدريجاً يعنی از زمان کلينی که مجموعه­ای حديثی را شروع کرد، تا يعنی سال سه صد و سی، سه صد و بيست، سه صد و ده که ايشان نوشت، تا چهار صد و ده، چهار صد و بيست يک قرن اين روايت حذف شد، البته روايت از امام صادقه، يعنی شما تصور  بکنيد، از سال دويست و پنجا، دويست و بيست که امام صادق روايت را فرمودند، صد و بيست معذرت می­خواهم، صد و بيست که امام صادق فرمودند اين روايت نقل نشده تا چهار صد و بيست سه قرن نقل نشده، اين سه قرن متمادی، آن وقت در اين سه قرن ببينيم تا کجا آمده، تا چه مصادری آمده، اين من بحث را اگر اين جوری صحبت می­کنم برای آشنايي شماست، که با کارها و کيفيت کار آشنا بشيد، الآن ما يکی از مشکلات ما تعارضه، عرض کردم اين کتابی است اصول المذهب الاماميه، يک دفعه ديگه هم عرض کردم که به اسم دکتر فلان نوشته ضد شيعه سه جلد هست که در ايام حج هم چند سال پيش من ديدم حجاج مجانی حتی می­آوردند خب انصافش بايد گفت که اين کتاب تقريباً حتی از کتاب­های احسان ظهير الهی هم قوی­تره بر رد شيعه، چون تقريباً تمام روايات ما را ديده حالا اسمش را يک نفر گذاشته، يک کسی به من گفت اين­ها حدود يک صد نفری بودند، يک کمسيونی بودند حدود صد نفر لجنه­ای بودند، حالا اين لجنه چه بده من نمی­دانم اين صد نفر چه بودند، آن­هاش را من نمی­دانم کجا بودند، اما تقريباً می­شه گفت وقتی آدم نگاه می­کنه اين کتاب را تمام کتاب­های ما را ديده خيلی عجيبه، تمام کتاب­های ما را ديده و خواندند و بررسی کردند و لذا ديگه تقريباً، تقريباً نمی­شه گفت فکر نمی­کنم از اين کتاب ديگه قوی­تر کتابی در رد شيعه بيايد چون هيچ جايي را نديده نگذاشته، اين کتاب اصول المذهب الامامی که سه جلد هم هست، يکی از حرفای که زياد روش مانور می­ده همين اختلاف احاديث اهل بيته، حتی عبارت شيخ را نقل می­کنه، شيخ در مبسوط اين جور گفته، در معذرت می­خواهم در کتاب تهذيب اين جور گفته که کثرت اختلاف چنين و چنان از اين حرفای که خب من آنجا عرض کردم يک مقدار شايد بتوانيم بگيم چيزی نزديکی مثلاً پنجا تا شصت درصد شايد هم بيشتر الآن تعارض ما مبدأش شيخه، يعنی اگر شيخ نبود اصلاً ما تعارض نداشتيم، اصلاً آن حديث نبود، نه کافی او را نقل کرده نه فقيه، هيچ کس آن را نقل نکرده، اگر شيخ نبود الزموهم بما الزموا به انفسهم، اين فقط شيخ نقل کرده، حالا اين کلام نسبت داده شده به رئيس واقفيه علی ابن ابی حمزه بطائنی از موسی ابن جعفر به ايشان نسبت داده شده، الزموهم بما الزموا به انفسهم، اين تعبير نيست حالا اين تعبير غلط مشهوره، همان غلط مشهوری، خب اگر شيخ نبود، اگر شيخ نبود، ما نمی­دانستيم ائمه(ع) چيزی به نام قاعده الزام دارند، اصلاً مرحوم صدوق قائل بود که اين­ها اصلاً مطلقات ثلاثاً ازواج اند جايز نيست اين­ها را بگيره، حرامه گرفتنش، زنی که شوهرش سه طلاقه­اش داده سنيه نمی­شه گرفت اصلاً، شيخ کلينی و عده­ای هم عقيده داشتند که شما دوتا شاهد عادل با خودت ببر از آن سنيه بپرس آيا تو، هل طلقت زوجتک، فاذا قال نعم شاهد هم گوش بکنن، آن را اول روز طلاق قرار بده، يعنی اولين روزی که به اصطلاح طلاق واقع می­شه و احتساب عده از آن وقتی است که اين سؤال را از او می­کنيم اين را هم ما داريم اما الزموهم اين الزموهم را نه شيخ کلينی آورده، نه شيخ صدوق آورده، ای وضوء اطهر من الغسل، آن روايت که مال عمار ساباطی است که می­گه غسل حيض و اين­ها به جای وضوء کفايت می­کنه امام می­فرماين بلی خب اين را فقط شيخ آورده، اصلاً غير از شيخ که روايت عمار ساباطی را نياورده، مخصوصاً اين مطلب که در زن که انسان می­خواهد نماز بخواند کراهت داره يا حرمت داره يا حالا کراهت مصطلحه است يا نيست اين مطلب فقط شيخ آورده از عمار ساباطی که اگر پنج متر فاصله شد اشکال نداره، بيشتر از آن، کمتر از آن اشکال داره اين­ها تمام منفردات شيخه، من اگر بخواهم منفردات شيخ را بگم يک دنيايي است اصلاً پس بنابراين مثلاً همين حديثی که الآن اينجا هست اين حديث الآن عرض می­کنم اين حديث اولاً به لحاظ مصدر در کتاب محمد ابن احمد ابن يحيي بوده، عرض کردم کتاب محمد ابن احمد در اوائل قرن سومه، دويست و سی و چهله، پنجاهه، چون حديث از امام صادق(ع) است ببينيم عنوان صادقه ظاهراً بلی عن ابی عبدالله پس حديث مثلاً سال­های صد و بيست و سی صادر شده، الآن اولين مصدری که ما داريم که اين به اصطلاح به ما رسيده کتاب نوادر الحکمه است دويست و بيست و سی، حالا در اين اثناء ما حسين ابن سعيد را هم داريم ابن ابی عمير را هم داريم، مثلاً حسن ابن، آن­ها هم ندارند، حسين ابن سعيد معاصر ايشان تقريباً حسين ابن سعيده، ايشان را هم نداره، تقريباً احمد ابن محمد ابن عيسی هم کتاب داره ايشان هم نداره، خيلی خوب، محمد ابن احمد ابن يحيي هم بسيار آدم خوب ثقه مورد اطمينان ليکن متسامح کان يتسامح فی الحديث لايبالی عمّن اخذ، و لذا عرض کرديم کتاب ايشان به لحاظ مؤلف مرد بزرگواری است اما به لحاظ ارزش صحت و سقم کتاب به لحاظ ارزش اين که مثلاً صحيح باشه جزو کتاب­های درجه دو و سه ما حساب می­شه روشن شد، ايشان نقل فرمودند عن محمد ابن حسين و حسن ابن موسی ابن الخشاب از يک اين دو بزرگوار که محمد ابن حسين ابی الخطاب، عن يزيد ابن اسحاق شعر، حالا اين شعر صفت خود يزيد بوده يا اسحاق پدرش بوده ظاهراً يزيد باشه عن هارون ابن حمزه الغنوی عن ابی عبدالله(ع) خب ببينيد کتاب هارون ابن حمزه کتاب مشهوريه خود هارون ابن حمزه ثقه است و جليل القدره کتابی هم ايشان داشته، کتاب ايشان در فهارس اصحاب ما آمده، در فهرست نجاشی آمده، در فهرست مرحوم شيخ طوسی آمده، حتی فهرستی ابوغالب زراری داره در فهرست ابوغالب زراری هم آمده، يعنی اين قدر اين کتاب مشهور بوده، خب اين کتاب کتاب مشهور جناب آقای محمد ابن الحسين هم که از اجلاء اصحابه از اين کتاب نقل کرده، نوادر هم که محمد ابن احمد ايشان هم که جزء اجلاء اصحابه، ما از سال دويست و بيست، و سی که اين حديث را داريم ديگه در ميراث­های ما وجود نداره تا چهار صد و بيست و سی، چهار صد و ده و بيست، دقت فرموديد يعنی از حين صدور صد و بيست و سی فرض کنيم من باب مثال تا دويست و بيست و سی، تا چهار صد و سی ديگه اصحاب ما نداره اين روايت را فرض کنيم در کتاب حسين ابن سعيد نيست مثلاً در کتاب حسن ابن محبوب نيست بعد از حسين ابن سعيد و حسن ابن محبوب و نوادر اين نوادر در اختيار هرسه بوده هم مرحوم کلينی، هم مرحوم صدوق و هم مرحوم شيخ طوسی، نه کلينی و نه شيخ صدوق هم اين روايت را نياوردند دقت کردين، الآن در علمای ما فرض کنيم مثلاً جواهر ديگران، مستمسک مرحوم استاد بدون در نظر گرفتن سير تاريخی حديث فقط می­گن مثلاً روايت هارون ابن حمزه در مقام داريم، پس اين هم از منفردات شيخ شد و روشن شد سير تاريخش، عادتاً روی مبانی کسانی که دنبال وثوق اند اين به اصطلاح نقاط منفی برای وثوق زياد داره، مهم­­ترين نقطه­ای مثبت برای وثوقش کتاب هارون ابن حمزه که هارون خودش ثقه است، و کتابش مشهوره مرحوم نجاشی ذکرش کرده و توثيق کرده، کتابش هم اعتناء کرده البته يک نقطه منفی هم داره که آن يزيد ابن اسحاق که راوی کتابه ايشان توثيق نداره، خود يزيد ابن اسحاق توثيق نداره يزيد ابن اسحاق اسمش هم در فهارس هست مرحوم نجاشی ذکرش کرده، مرحوم شيخ طوسی هم ذکرش کرده طريق هم به کتابش نوشتند فهرست ابن وليده، ليکن خود يزيد ابن اسحاق کوفی آن هم غنويه تصادفاً از بنی غناء است يعنی غناء از عشاير معروف کوفه، از عشاير

38: 31

معروف چه عرض کنم، غنوی خود هارون ابن حمزه هم غنويه، يزيد ابن اسحاق هم غنويه، يزيد ابن اسحاق توثيق نداره، آن ما يک راهی را بنده سراپا تقصير طی کرديم، به نظر ما خوبه، حالا ديگه آقايون می­خواهن قبول کنن، نکنن و آن اين که شواهد موجود حاکی است که اصلاً کتاب هارون را فقط يزيد نقل کرده يزيد ابن اسحاق، دقت می­فرماييد، در فهارست، غير فهارس، در روايات، در فهارس آنچه که ما در فهارس داريم يزيده، يزيد ابن اسحاق، آن وقت من عرض کردم سابقاً خدمت تان دوتا مقدمه می­خواهد يکی اين که اگر يزيد ابن اسحاق خودش و کتابش توثيق شدند، تأييد شدند، کتاب درستيه، خوبيه قابل اعتماده، اين يکی، دو طريق به اين کتاب هم يک نفر باشه، يزيد ابن اسحاق، که اينجا يک نفره اگر نجاشی آمد گفت هارون ابن حمزه ثقه و له کتاب، ثقه عين له کتاب، معناش اينه که اين نسخه را تأييد می­کنه ولو يزيد ابن اسحاق شناسايي نشه، يعنی ولو يزيد ابن اسحاق مجهول باشه، البته اين مبتنی بر اين که فقط راوی کتاب يزيد ابن اسحاق باشه و همين طور هم هست، الآن ما سه­تا فهرست داريم، فهرست ابوغالب زراری، فهرست نجاشی و فهرست شيخ طوسی در هرسه فهرست يزيد ابن اسحاقه، و ده­ها روايت در کتب حديث داريم، من يک ضوابطی را خود بنده عرض کردم، عرض کردم هر راوی را که می­خواهيد نگاه بکنيد از نظر ما، ميراث­های شيعه، سنی­ها نه، سه محور هر راوی داره اين­ها را با همديگه خلط نکنيد، يک محور محور رواياته، در کتب روايات ببين در کتب روايات به چه عنوان اسمش آمده، چه جوری آمده، محور دوم کتب رجاله، محور سوم کتب فهارسه، من يک توضيحاتی راجع به اين دادم امروز فقط به همين مقدار اشاره عابره، پس در فهارس در فهارس، يزيد ابن اسحاق از اين هارون نقل می­کنه، اما در محور روايات الآن ما در کتب اربعه دوتا حديث داريم يکی محمد ابن علی از ايشان نقل کرده از هارون، يکی علی ابن حسن ميثمی، آقای خويي در معجم به علی ابن الميثمی آوردند تعليق هم نزدند پس معلوم می­شه که منحصر در يزيد نيست، و ليکن ظاهراً اين هم غلطه ظاهراً اولاً اين علی ابن الحسن التيمی است نه ميثمی، ميثمی ما داريم نه اين که نداريم، اما اين نيست، اين اينجا آن نيست علی ابن حسن ميثمی از اولاد و احفاد و نوادگان مرحوم ميثم تمار بزرگواره جزو متکلمين هم هست، اما علی ابن حسن تيمی همان ابن فضال معروفه، همان ابن فضال، علی ابن حسن ابن فضال، علی ابن حسن ابن علی ابن فضال، ابن فضال پسر مشهور به آن­ها تيمی هم می­گفتند چون ابن فضال اصلش عرب نبوده مولا تيم الله، در نسبت به تيم الله در اسماء مرکبه گاهی اوقات فقط به يک جزء نسبت می­دادند به آن می­گفتند تيمی، تيم الله، گاهی اوقات هم تيمولی می­گفتند مثل افشمی، نسبت به عبد شمس چطور افشمی، ما علی ابن حسن تيمولی هم داريم اين همينه، علی ابن حسن ابن حسن ابن فضال، و ليکن انصافاً ثابت نيست اينجا ابن فضال از هارون نقل کرده باشه و مرحوم شيخ طوسی در شرحال هارون يا در شرح يزيد ابنب اسحاق ترديد از منه، يکی از طرقی که از نقل می­کنه اينه، علی ابن حسن ابن فضال عن يزيد ابن اسحاق عن هارون، پس آنی که الآن تو روايت ما داريم علی ابن حسن ميثمی عن هارون اولاً تيمی است نه ميثمی ثانياً عن هارون نيست عن يزيد ابن اسحاق عن هارون، دقت فرموديد حالا شايد در کتاب ابن فضال اسم هارون بوده شيخ اشتباه کرده، توجه نداشته، که مثلاً اينجا بايد مثلاً اينجا طبق قاعده، نه طبق قاعده طبق شواهد خود کتاب فرض کنيم مثلاً اسم جناب آقای يزيد ابن اسحاق بوده، يک مورد ديگه هم در محور روايات داريم محمد ابن علی که آقای خويي هم دارند محمد ابن علی صيرفی ابوسمينه است که معروف به کذابه، معروف شده که خيلی کذابه، نمی­دانم چه عرض کنم، اين محمد ابن علی هم از اصحاب امام باقر و صادق نقل نمی­کنه، خيلی بعيده اين محمد، اينجا هم ظاهراً محمد ابن علی عن يزيد ابن اسحاق عن هارون ابن حمزه، يشهد ما جای ديگه هم در کتب اربعه داريم همين طوره، محمد ابن علی عن زيد اين اسحاق عن هارون ابن حمزه، پس بنابراين شواهد نشان می­دهد، راوی وحيد کتاب يزيد ابن اسحاقه، کتاب را و مؤلف را نجاشی توثيق کرده عرض کردم شايد من حيث المجموع، شايد مثلاً چهل تا يا پنجا تا روايت در ابواب مختلف از اين شخص در کتاب ما هست، از هارون ابن حمزه و لذا می­شه روايت را قبول کرد قابل قبول هست ليکن مشکل چيه؟ مشکل اينه که اصحاب يوايش يواش اين را سانسورش کردند، هی حذف کردند تا رسيده به محمد ابن احمد در سال دويست و فرض کنيم بيست و سی، چهل دو قرن اين روايت نقل نشده تا چهار صد و بيست و سی، چهار صد و ده و بيست، نمی­دانم شيخ از چهار صد و هشت و نه شروع کرده به نوشتن کتاب تهذيب، چهار صد و بيست مثلاً اين دو قرن اين حديث تو مصادر ما نيامده با اين که مصدر اصلش در اختيار همه بوده، لذا ما مشکل، اينه چه شد اين اسم اين را ما چه بگذاريم، اسم اين را می­گذاريم تحليل فهرستی، ما مشکل فهرستی با اين روايت داريم يعنی مشکل ما سر اين نيست که به اصطلاح اين رجالش را بررسی بکنيم، مشکل فهرستی هم تارتاً بر می­گرده به نسخه، شايد تو نسخه نبوده، چون محمد ابن احمد يک مقدار متسامحه شايد تو نسخه نبوده، اين باشه اين که فهرستی صرفه، ممکن هم هست که اصحاب به خاطر اين که معارض نداشته قبول نکردند، اين بيشتر جهت صدور آن عناوين ديگه پيدا می­کنه، يعنی اين فقره از کتاب هارون ابن حمزه، مورد قبول اصحاب نشده، چرا؟ چون اطلاقات داشتند که تداوی به خمر جايز نيست آن وقت تو اين روايت اينه، فی رجل اشتکی عينيه، فنعت له توصيف شد کحل يعجن بالخمر فقال(ع) هو خبيث بمنزلة الميتة، فان کان مضطراً فليکتحل به، اين تنها روايتی است که در باب تداوی که در حال اضطرار اجازه می­ده، حالا چون بعضيا می­گن روايت تداوی مطلقه، يکش گفت در حال اضطرار اشکال، آن يکی هم اينه، ديگه نداريم ما در روايات تداوی غير از اين يکی نداريم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

ارسال سوال