مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 97-1396 » فقه شنبه 1396/11/7
- مکاسب 98-1397 » فقه چهارشنبه 1397/11/24
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 مکاسب محرمه ـ نجش [روایات] ـ نمیمه [آیات ـ روایات]
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- اصول 96-1395 » اصول دوشنبه 1395/9/22
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/6/11
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- مکاسب 97-1396 » فقه یک شنبه 1397/2/16
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-80
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحثی که مطرح بود، بحث تداوی با خمر يا با مسکر بود که عرض کرديم در اين کتاب جامع الاحاديث فصلی را بابی را باب 34 از ابواب اشربه مباحه و محرمه اختصاص باب 34 رای به اصطلاح تداوی و رواياتش هم يک مقدارش را خوانديم توش صحيح السند هم داره، غير صحيح السند هم داره و در روايات به اصطلاح تداوی يک عنوان ديگری هم به معنای چيز بود، به معنای به اصطلاح اضطرار مثل کسی که اضطرار داره، که به اصطلاح شراب بخوره، آب نيست فقط مجبوره شراب بخوره، در آنجا هم داشتيم يک چندتا روايت در آن باب داشتيم و خلاصهاش اين بود که جايز نيست تداوی و يا رفع اضطرار با خمر، حالا آيا مثلاً مفاد اين روايات اين است که در هر نحوه اضطرار هرجور اضطرار فرض کرديم در باب دواء، در باب علاج هرجوری اضطراری را فرض کرديم تداوی به خمر جايز نيست يا مراد چيز ديگری است ظاهراً من فکر میکنم مراد اين روايات در باب تداوی نظر به اين داشته باشد که خود تداوی به عنوان يک عنوان خود تداوی کار به عنوان اضطرار نداره، چون تداوی به هر حال يک نوع اضطرار هست ليکن اضطراری نيست که غالباً متعين باشه، سؤال اين است که خود تداوی به اصطلاح با شراب به عنوانه آيا از ادله خارجه يا نه؟ از ادله شرب خمر، يعنی به عبارت ديگر ادله شرب خمر اصولاً تداوی را نمیگيره، ادله شرب خمر برای کسی بخوان برای فسق و فجور و لذت و عربده کشی و برای اين کارها شرب خمر بکنه، اما تداوی را نمیگيره و لذا به نظر من مياد که روايات ناظر به اين مقامه که تداوی بماهو تداوی مسوغ شرب خمر بشه، تداوی ولو اين تداوی به حد اضطرار نرسيده، انحصار نرسيده، منحصر نه اصلاً خود تداوی قائل بشيم مثلاً الآن فتوی هم هست و ظاهر آن روايت هم هست که خانمها میتوانند به عنوان طبيب بدنشان را به طبيب مرد نشان بده، در بعضيا داره که طبيب خانم هم هست اما مرد حاذق تر و مجربتره میگن اشکال نداره، يعنی خود همين به عنوانه خارجه، خود همين عنوان ديدن طبيب ولو اين که طبيب زن هم باشه، اما همين که اين حاذقتره کافی است برای اين که بشه طبيب مرد نگاه بکنه، دقت میفرماييد اين يک بحثی است در آنجا هم هست اينجا بحث تداوی مطرح شده امام(ع) میفرمايد خير، تداوی بعنوانه خارج نيست، حالا چرا؟ چون خداوند هر مرضی را که فرستاده هر بيماری که فرستاده مناسب با شئون او علاج او و دوای او را هم از راه حلال فرستاده، اين طور نيست که از راه حرام باشه، پس نظر روايات به اين عنوان معينه، يعنی يک عنوان که تداوی باشه و اما اين که اگر حالا فرض کرديم من باب مثال در جايي تداوی درسته منحصر به خمر نيست قبول داريم، مثلاً يک مرضی است که پنج شش تا دواء داره اما تو اين روستا، تو اين منطقه تو اين بيابان، تو اين شهر تو اين زمان غير از خمر از آن، پنج تا غير از خمر پيدا نمیشه خوب دقت بکنيد، عملاً نيست، بلی اين مرض دارويي ديگری از دارويي آلودهای، آميختهای با خمر داره، حالا من يک مطلب الآن يادم آمد، بين پرانتز چون میترسم فراموش کنم، اين لفظ سفه که آن روز گفتم سفوف، اين در حقيقت در فارسی سائيدنه، سفه يعنی سائيدن، چون میساوانند اين ريز میشه، به گرد و پودر هم میگن سفوف، حالا اين يک نکته بود يادم آمد، برگرديم به بحث خودمان، ظاهر اين روايات ان الله انزل الداء و انزل الدواء فتداوی و لاتداووا بمباح، ظاهر اين روايت عنوان تداويه، ولذا اين مطلب با آن روايات عامه ما شئ التقية فی کل شئ اضطر اليه ابن آدم، و کل شئ اضطر اليه ابن آدم، فقد احله الله، ببينيد کل شئ اينجا ديگه عنوان نداره خوب دقت میکنيد عنوان تداوی، عنوان نظر به اجنيبه نداره، اينجا عنوانی که هست اضطراره، اضطرار هم من عرض کردم افتعال است از باب ضرر، حقيقت اضطرار، اضطرار اين است که غير از اکراهه، اضطرار اين است که خود انسان اقدام بکنه، به قبول يک ضرر برای دفع ضرار بزرگتر، همين که انسان خودش اقدام بکنه به قبول ضرر اين اسمش اضطراره، يک بحث مفصلی است هم در حديث رفع، هم در جهات ديگه، فرق بين اضطرار و اکراه، بين اضطرار و اکراه حالا بين الجاء و اکراه، فرقهای است، ما عرض کردم اضطرار اين است که انسان خودش آن مطلب را میبينه، و میدانه برای او ضرر داره مع ذلک اقدام میکنه با اين که ضرر داره برای تحمل ضرر، مثلی اين که میدانه که الآن اگر خانهاش که ده مليون داره، میخواهد بفروشد دو مليون ضرر داره اما از راه ديگه چارهای نداره، بچه مريضه بچه را میخواهد علاج بکنه علاج هم متوقف است بر اين که خانه را بفروشند خانه را هم دو ميليون بيشتر نمیخرند، اقدام میکنه بر قبول ضرر بر اين که اين ضرر را ملک ده ميليونی را به دو ميليون بفروشه برای حفظ جان بچهاش مثلاً اين را اصطلاح بهش اضطرار میگه، پس اضطرار در حقيقتش و در واقعش اقدام انسان به يک عمل ضرری است اقدام انسان به ضرره، قبول ضرره، آن ضرر را از جان و دل بکنه، تا بتواند ضرر بزرگتری را از خودش دفع بکنه، حالا که معنای اضطرار اين شد انصافاً تو اضطرار ديگه عنوان نخوابيده، نيامده تو اضطرار که مثلاً تداوی اضطرار نه، پس عنوان تداوی بنفسه به خمر جايز نيست، اما اضطرار به هرچيزی پيدا شد جايزه، اين دوتا با همديگه قابل جمع اند قابل اين نيست که تفکيکش مشکل باشه، يعنی خود خمر به عنوان تداوی خارج نشده، خود خمر به عنوان تداوی مثل اين که خواهد آمد، مثلاً انسانی که مظلوم واقع شده میتوانه غيبت بکنه، میتوانه غيبت بکنه اما اين معناش اين نيست که حتماً هم بايد غيبت بکنه، اين سؤال مطرح شده بوده که آيا خود تداوی مسوغ خمره ائمه(ع) میفرمودند خير خود تداوی نه، چرا؟ چون جزو حديث رسول الله، سنن معروفه عن رسول الله که خداوند هر دردی، هر مرضی هر بيماری را فرستاده از راه حلال هم برای او علاجی قرار داده، خمر که حرامه شارع از راه برای او علاج را به خمر قرار نداده، پس تداوی جايز نيست اما اين معناش اين نيست که شما هرجا اگر مضطر شدين به شرب خمر آن اضطرار در آنجا کافی نيست نه، در روايت داره که من مضطرم به شرب، يعنی شخص مضطر به شرب خمره، آب نيست امام میفرمايد که اين اضطرار پيدا نمیشه، خوب دقت کنيد چرا؟ چون آدمی که در آن شدت تشنگی است شراب بخوره اصلاً ممکنه بکشدش شراب، معدهای او را خراب بکنه، ايجاد حتی به قول امروزیها سراخی، ورمی، قرحيهای، سراخی در معده بکنه، چون معده گرم، بر اثر حرارت تشنگی گرم اين شراب هم بخوره فايده نداره، امام(ع) در حقيقت در بيان موضوعه، اما حالا اگر آمد من باب مثال اضطرار پيدا شد و اين خودش هم يک آدم شراب خوريه، يعنی به عبارت اخری شراب بر او اثر نداره، اما حالا مؤمن شده ترک شراب کرده، الآن در اين اضطرار اگر شراب نخوره میميره، ظاهراً آن حديث اينجا را نگيره، آن حديث بيشتر ناظر به بيان اين که اضطرار محقق نمیشه چون خودش مضره برای انسان، اما اگر فرض کرديم در موردی محقق شد ظاهراً فمن اضطر فی مخمصة غير باغ و لا عاد، و کذلک و کل شئ اضطر اليه ابن آدم فقد احله الله هيچ قصوری از شمول اين مورد نداره، پس خود تداوی بماهو تداوی جايز نيست با خمر، اما اگر فعلاً در جايي قرار گرفته که غير از خمر ديگه چارهای نداره، راه منحصر به خمره، درسته دواء زياده، دواهای غير شرابی هم هست، اما الآن تو اين روستا تو اين منطقه تو اين شهر نيست، منحصراً در باره خمره، ظاهراً روايات ناظر به اين صورت نباشه، ادله اضطرار کافی است برای رجوع به آنها اين هم راجع به آنها، اين هم راجع به اينها آن وقت آيا از اين تداوی در اينجا آيا استفاده میشه مراد از تداوی آن استعمال متعارف خمره که نوشيدنش باشه، يا تداوی شامل همه موارد میشه؟ انصافاً اگر ثابت شد انصافاً بد حرفی نيست ادلهاش خيلی قوی قوی نيست و الا انصافاً بد نيست که انسان اثبات بکنه نفس امساک حرامه به اي نحو باشه، حالا اگر اين اثبات نشد ظاهراً اين حرف بد نباشه، که تداوی به جميع اقسامش حرامه چون عنوان تداويه، تو بعضياش عنوان شرب خمر داره، درسته قبول دارم، اما بعضياش ان الله انزل الداء و انزل الدواء فتداووا و لاتداووا بحرام ببينيد دقت میکنيد، تداوی لذا به نظر مياد که تداوی و دواء شامل تمام موارد بشه، حالا میخواهد تو گوش بريزه، دوهای است که مثلاً فرض کنيد برای موی سر استفاده میکنن، دواهای است که برای ما ماليدن به بدنه، دواهای است که برای مثلاً تزريق کردنه، دواهای است که برای فرستادن در داخل رحم يا داخل روده يا داخل فرض کنيم مثلاً به اين که مثانه، تمام اينها ظاهراً شامل میشه،
س: پس حرام اولش اثبات بشه بعداً
ج: تداوش حرامه ديگه چرا اثبات نمیخواهد، خود تداوی بعنوانه حرامه مثل شربه، اين هم انصافاً در مياد،
س: حالا حاج آقا استفاده خارجی، ماليدن آن چه؟
ج: ظاهرش اگر تداوی باشه، بلی بعيد نيست چيزهای که عنوان تداوی نيست از اين حديث در نيايد، فرض کن، اگر بناست که يک لباسی را با خمر بشورند يک نحو خاص مثلاً، آهار پيدا میکنه، من باب مثال میخواهم بگم، و لباس فرض کنيم اين لباس برای او مفيده از نظر بهداشتی برای او تميز و مفيده اين شايد از توی ادلهای تداوی در نيايد، يعنی به عبارت اخری آنچه که در محدودهای پزشکی است اين به عنوان تداوی قرار میگيره، اما بهداشت و زيبائی و پيرايش و آرايش و اين عناوين احتمالاً جزو تداوی نباشه، يا به عنوان عبارات قدمای اصحاب تجمل،
37: 12
اينها شايد جزو عنوان تداوی نباشه، پس يک بحث ديگه هم اينه که آيا تداوی شامل مطلق دواء است ولو داخل معده، ولو داخل صدق شرب برايش نمیکنه، يا تداوی به خمر شامل مطلق نيست خصوص شربه، در اين جهت ما روايت خاصی نداريم، آنچه که میشه در اين جهت تأييد قرار داد، يک روايتی است که در باب اکتحاله، بنابراين که اکتحال شرب نيست، عرض کردم روايات اکتحال را در کتاب اين جناب آقايي جامع الاحاديث در همان باب، و جلد 29 ابواب اشربه مباحه و محرمه، تو وسائل هم هست، اين حديث در وسائل هم هست، در آنجا باب عدم جواز اکتحال بالخمر و المسکر و النبيذ الا فی الضروره اينجا عنوان ضرورت آمده، حالا من توضيحش را میدم در اين جهت چندتا روايت نقل شده، يکش روايتی است که مرحوم کلينی نقل کرده محمد ابن يحيي عن محمد ابن احمد البته در بعضی از نسخ هم احمد ابن محمده، هردوش احتمال داره مرحوم شيخ طوسی هم از محمد ابن احمد نقل کرده بعيد نيست، عن يعقوب ابن يزيد که از اجلاء اصحابه، عن محمد ابن حسن ميثمی بد نيست عن معاويه ابن عمار قال سئل رجل اباعبدالله عن دواء عجين بالخمر نکتحل منها ببينيد حتی برای چشم صدق عنوان دواء آمده قال(ع) ما جعل الله عز و جل فيما حرم شفاءً خداوند متعال در آنچه که حرام کرده هيچ نحو شفايي را قرار نداده، حديث شماره، اين حديث بد نيست سندش، و حديث شماره2 بلی اينجا هم بد نيست عن مرة ابن عبيد عن مرسله فقط، عن ابی عبدالله(ع) انه قال بلی، من اکتحل بميل من مسکر کحلها الله عز و جل بميل منّا اين احاديث مبارکه اضافه بر دلالت بر حرمت، ناظر به تجسم اعمال هم هست، آن ميلی که در چشم میکشه، که ميل کشی بهش میگفت، ميل چشم، به اصطلاح سرمه، با آن ميل اگر از سرمهای که درش شراب هست يا مسکر، اينجا که عنوان مسکر هم داره، تو اين ديگه عنوانش اعمه، هر مسکری باشه کحله الله بميل من النار، مطلبش بد نيست سندش ارسال داره،
س:
34: 15
نداره عن رجل
ج: بلی آقا؟
س: به جای عن بعض، عن رجل گفته،
38: 15
ج: نمیفهمم،
س: اين عن مرة ابن عبيد عن رجل، به جای مثلاً نگفتند عن بعض، حالا کلمه بعض اينجا خصوصيتی ندارد؟
ج: بلی، يک روايت ديگری هم که ما در اينجا داريم روايتی است که از کتاب، اين همين دوتا حديث را بخوانيم که ديگه اين بحث را هم تمامش بکنيم، از کتاب علی ابن جعفر و اين نسخهای است که نسبتاً نادره اين نسخه، من توضيحات کافی، خدمت آقايون عرض کردم کراراً کتاب علی ابن جعفر نسخ متعدد داره، و مشهورترين نسخهاش را عرض کردم، دو نسخه است که هردو در اختيار کلينی بوده، و هردو در اختيار مرحوم شيخ صدوق بوده، و هردو هم در اختيار مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه، اما راههای ديگه هم داره اين دوتا راه يکش به اصطلاح عمرکی ابن علی بوفکیه يکش هم موسی ابن قاسم بجلی، اما راههای ديگه هم داره من جمله از راهها نسبتاً نادر اينه، علی ابن محمد ابن بوندار مرحوم کلينی نقل میکنه، عن احمد ابن ابی عبدالله اين حديث را ايشان از کتاب برقی، عن احمد ابن ابی عبدالله، عن عدة من اصحابنا برقی در خود محاسن هم داره، همين سندها را داره، اين حديث را نمیگم، اما داره از علی ابن اسباط عن علی ابن جعفر عن اخيه ابی الحسن(ع)، اين به اصطلاح جزو نسخ نادر ماست، يعنی مثلاً علی ابن اسباط ثقه است جليل القدره ليکن مثلاً در کتاب کافی فکر میکنم، يک مورد اينه، چهار مورد، پنج مورد استقصاء نکردم، فکر میکنم در کتاب کافی بسيار موارد کمی از اين جناب آقای به اصطلاح علی ابن اسباط عن علی ابن جعفر نقل کرده، دقت میفرماييد و اين در حقيقت نسخهای علی ابن جعفر نيست ايشان از کتاب محاسن، از کتاب برقی نقل کرده، آن که میگه علی ابن محمد ابن بنداق استاد کلينی است و ايشان به اصطلاح جزو کسانی است که از برقی نقل میکنه، فکر میکنم اين علی ابن محمد ابن بنداق خواهر زاده برقی هم باشه، يک اختلافی هست بين اصحاب، در اين بوندار حقيقت اين بوندار و ابيه و عمه که ديگه حالا اينجا جای بحثش نيست، عن علی ابن جعفر عن اخيه ابی الحسن سئلت عن الکحل يعجن بالنبيذ أ يصلح ذلک فقال لا، البته اينجا نبيذه، تو بعضهاش مسکره، تو بعضهاش هم خمره، اين روايت اضافه بر اين کتاب برقی در کتاب قرب الاسناد حميری هم موجوده، حميری رحمت الله عليه در قرب الاسناد از عبدالله ابن حسن عن جده علی ابن جعفر اين را هم توضيح داديم ديگه احتياج به توضيح نداره يکی از نسخ اين کتاب علی ابن جعفر، نسخهای بوده که عبدالله ابن حسن نوه ايشان آورده قم، و عدهای از قمیها از اين نقل کردند يکش شاگرد ايشان عبدالله ابن جعفر حميری است، اما فکر میکنم، فکر میکنم نمیدانم در کل کتاب کافی اگر يک مورد باشه، نمیدانم حالا شک داريم، يک مورد باشه، مثلاً مرحوم کلينی نياورده، مرحوم صدوق يعنی ظاهرش اين طوره که عبدالله ابن حسن که نوه عبدالله ابن جعفره، يعنی عبدالله ابن حسن ابن علی ابن جعفر ايشان نوه مباشر علی ابن جعفره، عبدالله ابن حسن قم مياد جزء ساداتی است که همين قبل از بحث هم اشاره کردم جزو ساداتی است که به قم هجرت میکنن، و کتاب جدش را هم در قم ايشان حديث میکنه، عجايب اينه که مثل کلينی با اين که کلينی که مثل با يک واسطه از ايشان نقل میکنه، از ايشان نقل کردند، نمیدانيم حالا چرا اين جوری شده؟ اين کتاب بعد نيست،
5: 20
اجمالاً، صدوق هم از اين نسخه نقل نکرده با اين که در قم بوده، صدوق و کلينی بيشتر از آن نسخه موسی ابن قاسم و نسخهای مرحوم عمرکی بوفکی نقل کرده، و مطلب دوم که عرض کردم من چون مطالب مفصل صحبت کردم الآن فقط اشاره میکنم، نسخهای علی ابن جعفر که نوهاش آورده، نسبتاً از نسخههای ديگه مفصلتره، نسبتاً البته نه حدود دويست تا روايت داره، مثلاً مرحوم کلينی و صدوق هرکدام صد و صد و خردهای روايت آوردند اين نسخهای قرب الاسناد يک مقدار از نسخ کلينی و صدوق بيشتر روايت داره و يک نسخه هم بعدها در اختيار مرحوم مجلسی قرار میگيره او باز از همه اينها بيشتر داره، نسخهای مرحوم مجلسی باز از اين نسخ ديگه بيشتر داره، علی ای حال اين نسخه، نسخهای مرحوم علی ابن اسباطه، بد نيست اجمالاً قابل اعتماده، و اين هم عنوان به اصطلاح يعجن بالنبيذه، لازم نيست خوردن باشه، اين راجع به رواياتی که حتی کحل و اکتحال را هم اجازه نمیده، در قبال آنها روايتی است که کحل و اکتحال را در حالت ضرورت اجازه میده، اين روايت را مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه منفردا آورده، يعنی اين روايت الآن در غير کتاب شيخ طوسی وجود نداره، يعنی اگر مرحوم شيخ طوسی نبود ما نمیدانستيم همچو حديث معارضی هم داريم، اين يکی از نکاتی است که اين حقير سراپا تقصير، کراراً عرض کردم مقدار از تعارض ما الآن از زمان شيخ شروع شده اشتباه نشه، اصلاً مقدار از، از اين که میگن روايات ما به شدت متعارضه، خود شيخ هم میگه اصلاً شروع تعارض زمان شيخه، يعنی چه؟ يعنی چون مرحوم کلينی گزينشی انتخاب کرده و هکذا مرحوم صدوق آنها روايتی آوردند، که بهش فتوی دادند عمل کردند، روايتی بوده بهش فتوی نمیدادند اصلاً نياوردند ديگه اين تدريجاً يعنی از زمان کلينی که مجموعهای حديثی را شروع کرد، تا يعنی سال سه صد و سی، سه صد و بيست، سه صد و ده که ايشان نوشت، تا چهار صد و ده، چهار صد و بيست يک قرن اين روايت حذف شد، البته روايت از امام صادقه، يعنی شما تصور بکنيد، از سال دويست و پنجا، دويست و بيست که امام صادق روايت را فرمودند، صد و بيست معذرت میخواهم، صد و بيست که امام صادق فرمودند اين روايت نقل نشده تا چهار صد و بيست سه قرن نقل نشده، اين سه قرن متمادی، آن وقت در اين سه قرن ببينيم تا کجا آمده، تا چه مصادری آمده، اين من بحث را اگر اين جوری صحبت میکنم برای آشنايي شماست، که با کارها و کيفيت کار آشنا بشيد، الآن ما يکی از مشکلات ما تعارضه، عرض کردم اين کتابی است اصول المذهب الاماميه، يک دفعه ديگه هم عرض کردم که به اسم دکتر فلان نوشته ضد شيعه سه جلد هست که در ايام حج هم چند سال پيش من ديدم حجاج مجانی حتی میآوردند خب انصافش بايد گفت که اين کتاب تقريباً حتی از کتابهای احسان ظهير الهی هم قویتره بر رد شيعه، چون تقريباً تمام روايات ما را ديده حالا اسمش را يک نفر گذاشته، يک کسی به من گفت اينها حدود يک صد نفری بودند، يک کمسيونی بودند حدود صد نفر لجنهای بودند، حالا اين لجنه چه بده من نمیدانم اين صد نفر چه بودند، آنهاش را من نمیدانم کجا بودند، اما تقريباً میشه گفت وقتی آدم نگاه میکنه اين کتاب را تمام کتابهای ما را ديده خيلی عجيبه، تمام کتابهای ما را ديده و خواندند و بررسی کردند و لذا ديگه تقريباً، تقريباً نمیشه گفت فکر نمیکنم از اين کتاب ديگه قویتر کتابی در رد شيعه بيايد چون هيچ جايي را نديده نگذاشته، اين کتاب اصول المذهب الامامی که سه جلد هم هست، يکی از حرفای که زياد روش مانور میده همين اختلاف احاديث اهل بيته، حتی عبارت شيخ را نقل میکنه، شيخ در مبسوط اين جور گفته، در معذرت میخواهم در کتاب تهذيب اين جور گفته که کثرت اختلاف چنين و چنان از اين حرفای که خب من آنجا عرض کردم يک مقدار شايد بتوانيم بگيم چيزی نزديکی مثلاً پنجا تا شصت درصد شايد هم بيشتر الآن تعارض ما مبدأش شيخه، يعنی اگر شيخ نبود اصلاً ما تعارض نداشتيم، اصلاً آن حديث نبود، نه کافی او را نقل کرده نه فقيه، هيچ کس آن را نقل نکرده، اگر شيخ نبود الزموهم بما الزموا به انفسهم، اين فقط شيخ نقل کرده، حالا اين کلام نسبت داده شده به رئيس واقفيه علی ابن ابی حمزه بطائنی از موسی ابن جعفر به ايشان نسبت داده شده، الزموهم بما الزموا به انفسهم، اين تعبير نيست حالا اين تعبير غلط مشهوره، همان غلط مشهوری، خب اگر شيخ نبود، اگر شيخ نبود، ما نمیدانستيم ائمه(ع) چيزی به نام قاعده الزام دارند، اصلاً مرحوم صدوق قائل بود که اينها اصلاً مطلقات ثلاثاً ازواج اند جايز نيست اينها را بگيره، حرامه گرفتنش، زنی که شوهرش سه طلاقهاش داده سنيه نمیشه گرفت اصلاً، شيخ کلينی و عدهای هم عقيده داشتند که شما دوتا شاهد عادل با خودت ببر از آن سنيه بپرس آيا تو، هل طلقت زوجتک، فاذا قال نعم شاهد هم گوش بکنن، آن را اول روز طلاق قرار بده، يعنی اولين روزی که به اصطلاح طلاق واقع میشه و احتساب عده از آن وقتی است که اين سؤال را از او میکنيم اين را هم ما داريم اما الزموهم اين الزموهم را نه شيخ کلينی آورده، نه شيخ صدوق آورده، ای وضوء اطهر من الغسل، آن روايت که مال عمار ساباطی است که میگه غسل حيض و اينها به جای وضوء کفايت میکنه امام میفرماين بلی خب اين را فقط شيخ آورده، اصلاً غير از شيخ که روايت عمار ساباطی را نياورده، مخصوصاً اين مطلب که در زن که انسان میخواهد نماز بخواند کراهت داره يا حرمت داره يا حالا کراهت مصطلحه است يا نيست اين مطلب فقط شيخ آورده از عمار ساباطی که اگر پنج متر فاصله شد اشکال نداره، بيشتر از آن، کمتر از آن اشکال داره اينها تمام منفردات شيخه، من اگر بخواهم منفردات شيخ را بگم يک دنيايي است اصلاً پس بنابراين مثلاً همين حديثی که الآن اينجا هست اين حديث الآن عرض میکنم اين حديث اولاً به لحاظ مصدر در کتاب محمد ابن احمد ابن يحيي بوده، عرض کردم کتاب محمد ابن احمد در اوائل قرن سومه، دويست و سی و چهله، پنجاهه، چون حديث از امام صادق(ع) است ببينيم عنوان صادقه ظاهراً بلی عن ابی عبدالله پس حديث مثلاً سالهای صد و بيست و سی صادر شده، الآن اولين مصدری که ما داريم که اين به اصطلاح به ما رسيده کتاب نوادر الحکمه است دويست و بيست و سی، حالا در اين اثناء ما حسين ابن سعيد را هم داريم ابن ابی عمير را هم داريم، مثلاً حسن ابن، آنها هم ندارند، حسين ابن سعيد معاصر ايشان تقريباً حسين ابن سعيده، ايشان را هم نداره، تقريباً احمد ابن محمد ابن عيسی هم کتاب داره ايشان هم نداره، خيلی خوب، محمد ابن احمد ابن يحيي هم بسيار آدم خوب ثقه مورد اطمينان ليکن متسامح کان يتسامح فی الحديث لايبالی عمّن اخذ، و لذا عرض کرديم کتاب ايشان به لحاظ مؤلف مرد بزرگواری است اما به لحاظ ارزش صحت و سقم کتاب به لحاظ ارزش اين که مثلاً صحيح باشه جزو کتابهای درجه دو و سه ما حساب میشه روشن شد، ايشان نقل فرمودند عن محمد ابن حسين و حسن ابن موسی ابن الخشاب از يک اين دو بزرگوار که محمد ابن حسين ابی الخطاب، عن يزيد ابن اسحاق شعر، حالا اين شعر صفت خود يزيد بوده يا اسحاق پدرش بوده ظاهراً يزيد باشه عن هارون ابن حمزه الغنوی عن ابی عبدالله(ع) خب ببينيد کتاب هارون ابن حمزه کتاب مشهوريه خود هارون ابن حمزه ثقه است و جليل القدره کتابی هم ايشان داشته، کتاب ايشان در فهارس اصحاب ما آمده، در فهرست نجاشی آمده، در فهرست مرحوم شيخ طوسی آمده، حتی فهرستی ابوغالب زراری داره در فهرست ابوغالب زراری هم آمده، يعنی اين قدر اين کتاب مشهور بوده، خب اين کتاب کتاب مشهور جناب آقای محمد ابن الحسين هم که از اجلاء اصحابه از اين کتاب نقل کرده، نوادر هم که محمد ابن احمد ايشان هم که جزء اجلاء اصحابه، ما از سال دويست و بيست، و سی که اين حديث را داريم ديگه در ميراثهای ما وجود نداره تا چهار صد و بيست و سی، چهار صد و ده و بيست، دقت فرموديد يعنی از حين صدور صد و بيست و سی فرض کنيم من باب مثال تا دويست و بيست و سی، تا چهار صد و سی ديگه اصحاب ما نداره اين روايت را فرض کنيم در کتاب حسين ابن سعيد نيست مثلاً در کتاب حسن ابن محبوب نيست بعد از حسين ابن سعيد و حسن ابن محبوب و نوادر اين نوادر در اختيار هرسه بوده هم مرحوم کلينی، هم مرحوم صدوق و هم مرحوم شيخ طوسی، نه کلينی و نه شيخ صدوق هم اين روايت را نياوردند دقت کردين، الآن در علمای ما فرض کنيم مثلاً جواهر ديگران، مستمسک مرحوم استاد بدون در نظر گرفتن سير تاريخی حديث فقط میگن مثلاً روايت هارون ابن حمزه در مقام داريم، پس اين هم از منفردات شيخ شد و روشن شد سير تاريخش، عادتاً روی مبانی کسانی که دنبال وثوق اند اين به اصطلاح نقاط منفی برای وثوق زياد داره، مهمترين نقطهای مثبت برای وثوقش کتاب هارون ابن حمزه که هارون خودش ثقه است، و کتابش مشهوره مرحوم نجاشی ذکرش کرده و توثيق کرده، کتابش هم اعتناء کرده البته يک نقطه منفی هم داره که آن يزيد ابن اسحاق که راوی کتابه ايشان توثيق نداره، خود يزيد ابن اسحاق توثيق نداره يزيد ابن اسحاق اسمش هم در فهارس هست مرحوم نجاشی ذکرش کرده، مرحوم شيخ طوسی هم ذکرش کرده طريق هم به کتابش نوشتند فهرست ابن وليده، ليکن خود يزيد ابن اسحاق کوفی آن هم غنويه تصادفاً از بنی غناء است يعنی غناء از عشاير معروف کوفه، از عشاير
38: 31
معروف چه عرض کنم، غنوی خود هارون ابن حمزه هم غنويه، يزيد ابن اسحاق هم غنويه، يزيد ابن اسحاق توثيق نداره، آن ما يک راهی را بنده سراپا تقصير طی کرديم، به نظر ما خوبه، حالا ديگه آقايون میخواهن قبول کنن، نکنن و آن اين که شواهد موجود حاکی است که اصلاً کتاب هارون را فقط يزيد نقل کرده يزيد ابن اسحاق، دقت میفرماييد، در فهارست، غير فهارس، در روايات، در فهارس آنچه که ما در فهارس داريم يزيده، يزيد ابن اسحاق، آن وقت من عرض کردم سابقاً خدمت تان دوتا مقدمه میخواهد يکی اين که اگر يزيد ابن اسحاق خودش و کتابش توثيق شدند، تأييد شدند، کتاب درستيه، خوبيه قابل اعتماده، اين يکی، دو طريق به اين کتاب هم يک نفر باشه، يزيد ابن اسحاق، که اينجا يک نفره اگر نجاشی آمد گفت هارون ابن حمزه ثقه و له کتاب، ثقه عين له کتاب، معناش اينه که اين نسخه را تأييد میکنه ولو يزيد ابن اسحاق شناسايي نشه، يعنی ولو يزيد ابن اسحاق مجهول باشه، البته اين مبتنی بر اين که فقط راوی کتاب يزيد ابن اسحاق باشه و همين طور هم هست، الآن ما سهتا فهرست داريم، فهرست ابوغالب زراری، فهرست نجاشی و فهرست شيخ طوسی در هرسه فهرست يزيد ابن اسحاقه، و دهها روايت در کتب حديث داريم، من يک ضوابطی را خود بنده عرض کردم، عرض کردم هر راوی را که میخواهيد نگاه بکنيد از نظر ما، ميراثهای شيعه، سنیها نه، سه محور هر راوی داره اينها را با همديگه خلط نکنيد، يک محور محور رواياته، در کتب روايات ببين در کتب روايات به چه عنوان اسمش آمده، چه جوری آمده، محور دوم کتب رجاله، محور سوم کتب فهارسه، من يک توضيحاتی راجع به اين دادم امروز فقط به همين مقدار اشاره عابره، پس در فهارس در فهارس، يزيد ابن اسحاق از اين هارون نقل میکنه، اما در محور روايات الآن ما در کتب اربعه دوتا حديث داريم يکی محمد ابن علی از ايشان نقل کرده از هارون، يکی علی ابن حسن ميثمی، آقای خويي در معجم به علی ابن الميثمی آوردند تعليق هم نزدند پس معلوم میشه که منحصر در يزيد نيست، و ليکن ظاهراً اين هم غلطه ظاهراً اولاً اين علی ابن الحسن التيمی است نه ميثمی، ميثمی ما داريم نه اين که نداريم، اما اين نيست، اين اينجا آن نيست علی ابن حسن ميثمی از اولاد و احفاد و نوادگان مرحوم ميثم تمار بزرگواره جزو متکلمين هم هست، اما علی ابن حسن تيمی همان ابن فضال معروفه، همان ابن فضال، علی ابن حسن ابن فضال، علی ابن حسن ابن علی ابن فضال، ابن فضال پسر مشهور به آنها تيمی هم میگفتند چون ابن فضال اصلش عرب نبوده مولا تيم الله، در نسبت به تيم الله در اسماء مرکبه گاهی اوقات فقط به يک جزء نسبت میدادند به آن میگفتند تيمی، تيم الله، گاهی اوقات هم تيمولی میگفتند مثل افشمی، نسبت به عبد شمس چطور افشمی، ما علی ابن حسن تيمولی هم داريم اين همينه، علی ابن حسن ابن حسن ابن فضال، و ليکن انصافاً ثابت نيست اينجا ابن فضال از هارون نقل کرده باشه و مرحوم شيخ طوسی در شرحال هارون يا در شرح يزيد ابنب اسحاق ترديد از منه، يکی از طرقی که از نقل میکنه اينه، علی ابن حسن ابن فضال عن يزيد ابن اسحاق عن هارون، پس آنی که الآن تو روايت ما داريم علی ابن حسن ميثمی عن هارون اولاً تيمی است نه ميثمی ثانياً عن هارون نيست عن يزيد ابن اسحاق عن هارون، دقت فرموديد حالا شايد در کتاب ابن فضال اسم هارون بوده شيخ اشتباه کرده، توجه نداشته، که مثلاً اينجا بايد مثلاً اينجا طبق قاعده، نه طبق قاعده طبق شواهد خود کتاب فرض کنيم مثلاً اسم جناب آقای يزيد ابن اسحاق بوده، يک مورد ديگه هم در محور روايات داريم محمد ابن علی که آقای خويي هم دارند محمد ابن علی صيرفی ابوسمينه است که معروف به کذابه، معروف شده که خيلی کذابه، نمیدانم چه عرض کنم، اين محمد ابن علی هم از اصحاب امام باقر و صادق نقل نمیکنه، خيلی بعيده اين محمد، اينجا هم ظاهراً محمد ابن علی عن يزيد ابن اسحاق عن هارون ابن حمزه، يشهد ما جای ديگه هم در کتب اربعه داريم همين طوره، محمد ابن علی عن زيد اين اسحاق عن هارون ابن حمزه، پس بنابراين شواهد نشان میدهد، راوی وحيد کتاب يزيد ابن اسحاقه، کتاب را و مؤلف را نجاشی توثيق کرده عرض کردم شايد من حيث المجموع، شايد مثلاً چهل تا يا پنجا تا روايت در ابواب مختلف از اين شخص در کتاب ما هست، از هارون ابن حمزه و لذا میشه روايت را قبول کرد قابل قبول هست ليکن مشکل چيه؟ مشکل اينه که اصحاب يوايش يواش اين را سانسورش کردند، هی حذف کردند تا رسيده به محمد ابن احمد در سال دويست و فرض کنيم بيست و سی، چهل دو قرن اين روايت نقل نشده تا چهار صد و بيست و سی، چهار صد و ده و بيست، نمیدانم شيخ از چهار صد و هشت و نه شروع کرده به نوشتن کتاب تهذيب، چهار صد و بيست مثلاً اين دو قرن اين حديث تو مصادر ما نيامده با اين که مصدر اصلش در اختيار همه بوده، لذا ما مشکل، اينه چه شد اين اسم اين را ما چه بگذاريم، اسم اين را میگذاريم تحليل فهرستی، ما مشکل فهرستی با اين روايت داريم يعنی مشکل ما سر اين نيست که به اصطلاح اين رجالش را بررسی بکنيم، مشکل فهرستی هم تارتاً بر میگرده به نسخه، شايد تو نسخه نبوده، چون محمد ابن احمد يک مقدار متسامحه شايد تو نسخه نبوده، اين باشه اين که فهرستی صرفه، ممکن هم هست که اصحاب به خاطر اين که معارض نداشته قبول نکردند، اين بيشتر جهت صدور آن عناوين ديگه پيدا میکنه، يعنی اين فقره از کتاب هارون ابن حمزه، مورد قبول اصحاب نشده، چرا؟ چون اطلاقات داشتند که تداوی به خمر جايز نيست آن وقت تو اين روايت اينه، فی رجل اشتکی عينيه، فنعت له توصيف شد کحل يعجن بالخمر فقال(ع) هو خبيث بمنزلة الميتة، فان کان مضطراً فليکتحل به، اين تنها روايتی است که در باب تداوی که در حال اضطرار اجازه میده، حالا چون بعضيا میگن روايت تداوی مطلقه، يکش گفت در حال اضطرار اشکال، آن يکی هم اينه، ديگه نداريم ما در روايات تداوی غير از اين يکی نداريم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.