مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/1/27
- مکاسب 98-1397 » فقه سه شنبه 1397/8/22
- اصول 97-1396 » اصول یک شنبه 1396/9/5
- اصول 1400-1401 » اصول فقه سه شنبه 1400/7/20
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- اصول 94-1393 » شنبه - 27 – 10 - 1393 اصول عملیه ـ برائت ـ تنبیهات برائت ـ تنبیه دوم: حسن احیاط [اخبار من بلغ] ـ جمع بندی اخبار من بلغ و جمع بندی تنبیه دوم
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/10/15
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1387-19
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث درباره جواز انتفاع به متنجس بود که عرض کرديم انصافاً مطلبی را که غالباً به متأخرين اصحاب نسبت داده شده و خود مرحوم شيخ هم قبول فرموده، همان صحيحه که جواز انتفاع باشه بعد مرحوم شيخ بعد از آن بحث وارد بحث ديگری شدند و به حسب همين چاپی که تازدگی شده جلد يک صفحه 92 البته ايشان در صفحه 91 فرمودند ثم علی تقدير جواز غير الاستصباح من الانتفاعات فالظاهر جواز بيعه، لهذه الانتفاعات میشه فروختش وفاقاً للشهيد، بحث ما مکاسب نيست اما به طور کلی در ذهن مبارک تان باشه، شهيد عند الاطلاق مراد شهيد اوله، که قيد نمياره مراد شهيد اوله، و محقق ثانی محقق کرکی بعد ايشان عبارت مرحوم محقق کرکی را آوردند، نکته لطيفش تو اين عبارت اين است که مرحوم محقق کرکی از شهيد نقل کردند که بلی درست کردن صابون از اين روغن متنجس اشکال نداره و شهيد هم فرمودند و هو مروی اين روايت شده، محقق ثانی با اين که در آن زمان اين کتاب را نديده بودند و اين روايت نبوده به احترام شهيد میگه که مطلب خوبی است میشه بيع کرد و قد ذکر ان به رواية، ذکر فاعلش شهيد اوله، خيلی لطيفه يعنی واقعاً اين احترامی است که مرحوم محقق ثانی برای شهيد اول گذاشته، که به احترام ايشان میگه خوب روايت هم که داره، حالا معلوم میشه خودش پيدا نکرده روايت را، میگه ايشان که فرموده روايت هم داره، پس مطلب تمام ديگه مطلبی که ايشان فرموده درسته خب اين منشأ همين نکاتی است که من عرض میکنم که بر اثر نبودن احاطه به روايات به اينجا میکشه، البته شهيد اول هم مصدر روايت و خصوصياتش ننوشته، مرحوم شيخ طوسی در اينجا فرمودند و الرواية اشاره الی ما عن الراوندی، عرض کردم بهتر اين است که سيد راوندی، ايشان سيده نه اين قطب راوندی، فی کتاب النوادر به نظرم تازگی چاپ شده من جای ديدم ارجاع بهش حالا نمیدانم من اشتباه کردم نکردم اينجا ارجاع نداده نوادر، نه اينجا هم از مستدرک نقل کرده، بلی آقا
س: آن مورد چاپ نشده
ج: بلی اينجا چاپ نشده، چاپ شده مثلی که نوادر نه؟
س: بلی،
میگن چاپ شده نديدم خودم فکر میکنم چاپ شده باشه مرحوم شيخ میفرمايد و الرواية اشاره الی ما عن الراوندی فی کتاب النوادر باسناده عن ابی الحسن موسی(ع) البته اين سرش اينه که اسم امام کاظم اولين امام معصوم در سلسله سنده و الا عرض کردم اين کتاب در مصر هم وجود داشته به اسم اشعثيات يا جعفريات يا الکتب الجعفريه و اين کتاب در حقيقت به امام صادق نسبت دادند لذا هم جعفريه بهش میگفتند ايشان به موسی ابن جعفر و توضيحاتش چون داده شد ديگه نمیخواهم تکرار بکنم، موسی ابن جعفر غرضم اولين امام در سلسله روايت اولين امام معصوم ايشان اند قبل از ايشان اسماعيل پسر ايشانه، قبل از او موسی پسر اسماعيله، قبل از او هم محمد اشعث، باسناده عرض کردم نوادر هم در حقيقت مرحوم راوندی همان کتاب جعفريات را به نسخهای که يکی از علمای اهل سنت آورده بود معروف بود به رويانی که ايشان بعد هم شهيد شد به دست به اصطلاح ما فدائيان به اصطلاح اسماعيلی چون اين رويانی به نظرم شافعی مسلک باشه، الامام الرويانی هم گاهی بهش میگن ايشان اولين کسی بود که برای همراهی با دستگاه خلافت که دستگاه خلافت بغداد آن وقت مطرح بود و مخالف بودند با مصر، مصریها شش امامی بودند اسماعيلی بودند آن وقت دستگاه خلافت راههای متنوعی را جنگ و جدال بود الی مثلاً يک محضری يک نامهای را نوشتند هشتاد تا از علمای بغداد، هفتاد و نه تا از اهل سنت يکی هم از شيعه مرحوم سيدمرتضی که اينها سيد نيستند اين اسماعيلیهای مصر میگن ما فرزند اسماعيل پسر امام صادقيم دروغ میگن همين جور اين مبارزه هست ديگه شما مطلعين ديگه در قضايای سياسی اين دعواها هميشه برقرار بوده، من جمله از کارهای که اينها کردند بغداد آمد اين کار را کرد، و علما به اصطلاح اين طرح دادند که اصلاً اين اسماعيلیها ملحد اند اينها جزو ملاحده اند، اسم اينها شد ملاحده سابقاً هم عرض کردم تو خراسان ما هم ملاحده بهش میگن ملاحده يعنی اسماعيلیها، مبدع اين لقب يعنی کسی که اين لقب را به اسماعيلیها داد همين رويانیه، الامام الرويانی که از علمای اهل سنته، ايشان اولين کسی بود، که اسماعيلیها را بالاخره ملاحده گفت اين ملحد اند اصلاً مسلمان نيستند ملاحده هستند همان ملاحده هم ايشان را ترور کردند، ايشان فدای همان ترور شد، خود ايشان هم به دست آنها که ايشان شهيد دست فدائيان اسماعيلی ترور شد نه اين که در جبهه جنگ در همان داخل دنيای اسلام به اصطلاح ترور شد علی ای حال اين نسخهای کتاب اشعثيات نسخهی رويانی اسمش ذکر شده نمیخواهد، تعجب میکنم از آقايون که بخواهن بحث بکنن، کتاب نوادر اولش نوشته ديگه سند خودش از رويانی عن فلان، عن محمد محمد اشعث الی اخر سند قشنگ اسم میبره اول کتاب نوادر اسم برده، باسناده عن ابی الحسن موسی و فيه سئل(ع) عن الشهر يقع فيه شئ له دم، فيموت البته احتمالاً يا نساخ يا خود مرحوم شيخ آنچه در ذهن مبارکش بوده نقل کرده ما روايت آن شهر نداريم، زيته مضافاً به اين که تعجبه از ايشان، تو خود همان کتاب هست ان علياً سئل عن الزيت يقع فيه، اصلاً و احتمال داديم اصلاً اين کتاب جزء از کتاب قضايای اميرالمؤمنين باشه ايشان داره سئل(ع) يعنی موسی ابن جعفر عن الشهر يقع فيه، تو خود الآن کتاب جعفريات چاپ شده ان علياً سئل عن السمن زيت يقع فيه شئ له دم، اين شئ له دم عرض کردم سابقاً، در روايات ما هم نفس سائله آمده که الآن در رسالههای عمليه بيشتر نفس سائله را ذکر میکنن میگن ميتهای، البته مطلعين که در رسالههای عمليه روی تسامح، تاريخش را نمیدانم تاريخ اين تسامح تفسير کردند نفس سائله را خون جهنده، عرض کردم سائل در لغت عرب جهنده نيست، سائل در لغت عرب روان نه جهنده، آن ترجمهای دقيق کلمه نفس سائله بايد بگن دارای خون روان، و مراد از خون روان در اصطلاح شان چون اهل سنت که اين معنی را دارند نفس سائله را سنیها هم دارند فرق نمیکنه آنها هم دارند ما هم داريم، سائله به اين معنی اصلاً کلمه نفس در لغت عرب به معنای خونه، خون سائل اين جور معنی کردند که اگر يک جراحتی روی پستش ايجاد بشه خونش روان بشه روان شدن يعنی در آن ثانی جای باشه که در آن اول نبوده، دست يکی چاقو زدند خون راه بيفته، چون ماهی را که چاقو میزنه خون راه نمیافته، قرمزی ديده میشه اما خون راه نميافته، نفس سائله يعنی خون روان، اين تعبير نفس سائله هم ما تو روايت داريم شئ له دم هم داريم خون داشته باشه، عرض کرديم ظاهراً مراد از داشتن خون به اصطلاح همين علمای زيست شناسی يعنی دستگاه گردش خون داشته باشه قلب و رگ و اينها که برسانند مثل سوسک و مسک و نمیدانم پشه و مگس اين جور چيزها، اصلاً دستگاه گردش خون ندارند قلب و رگ و تو بدن بگرده، يعنی منشأ آن ميتههای که نجس اند ميتههای است که يا دارای خون سائل خون روان، اين را عوض بکنه آقایون فارسی زبان ديگه خون جهنده ننويسن، نمیخواهد بجهه، همين که روان بشه روان هم يعنی در آن دوم جای باشه که در آن اول نبوده، اين میشه روان،
س: اين در مورد مار هست،
ج: نداره،
س: چرا آن جهنده میپره
ج: نه نه قرمز میشه اما روان نمیشه رو پوستش نگاه بکنيد حالا کار نداره خيلی آسانه، يکدانه ماهی روز بگيريد، قرمز میشه، البته يک جور ديگه هم آقايون تفسير کردند اهل سنت ماها نکرديم آن اين جوری تفسير که اگر آن خون بمان سياه بشه میگن چون ماهی آن خونش
12: 10
رنگ سفيدی میگيره خونی انسانه وقتی بمانه، يا خون حيوانهای مثل سگ و گربه و اينها اگر بمانه سياه میشه اينه ما تو کتابهای ما نيامده، تو کتابهای ما اين تعبير که خونی که اگر ماند بعد سياه بشه ما در کتب اهل سنت همين دمها را هم دارند دم نفس سائله را هم دارند آن توضيحی هم که عرض کردم دارند، در کتابهای ما دوتا داريم آن وقت میشه شما به اين لغت هم بنويسيد هر حيوانی که دارای دستگاه گردش خونه، نمیخواهد حالا نفس سائله و غير سائله و مراد از دستگاه گردش خون يعنی دارای قلب باشه رگ باشه رگها در بدن و در بين سلولها به اصطلاح داشته باشن که غذا را به سلولها برسانه اين دستگاه گردش خونه،
س: مار نداره
ج: نه نداره کرم نداره، دايناسورها دارند اما اين مار نه، غرضم اين که اين را اصطلاحاً آن وقت لذا تو اين روايت اگر دقت بکنيد شئ له دم، من میخواستم کلمه له دم را يعنی يک موجودی که دارای دستگاه گردش خونه دم کنايه از دستگاه گردش خونه فقال(ع) تبعه لمن يعمله صابوناً اين هم راجع به اين روايت اين يک مطلب که ايشان بلی ايشان فرمودند که بيع جايزه و البته اين مطلب ايشان مطلب خوبيه انصافاً اگر انتفاع جايز شد بيع هم جايزه، آقايان بيشتر از همين راه، حالا حرف مرحوم استاد را هم يک کمی بخوانيم چون ما ديگه گفتيم به همين دو کتاب چون آقايون مايل اند که يک کتابهای باشه که به اصطلاح برای مراجعه در خانه به او مراجعه بکنن، عرض کنم که بعد آقای خويي بعد از اين که اين مناقشات و ادله و اينها را آوردند بلی، بلی در اين کتاب صفحه 137 يک چيزی راجع به حنا و صبغ و اينها نوشتن که آقای خويي که ما هم سر در نياورديم بعد مراجعه کنيد بعد در صفحه 37 نوشتن و الرواية اشاره ما عن الراوندی فی الکتاب النوادر، اقول قد عرفت انها رواية واحده نقلت بطروق ثلاثه و لم يقع السؤال عن الشهر فی شئ منها يک روايت واحدهای است با سه طريق البته خب عذر مرحوم شيخ واضحه چون نوادر اجمالاً موجود بود اما قرب الاسناد در آن زمان خيلی چيز نبود، و مخصوصاً کتاب دعائم هنوز خيلی متوفر نبود اين روايت در سه کتاب آمده فما نقل فی المتن اما شهر راست میگن آقای خويي اشکال ايشان وارده فما نقل فی المتن ناش من سهو القلم حالا نمیدانم ديگه منشأش چيه؟ چطور میشه؟ ثم لو قلنا بجواز بيع فی الدهن بلی اين راجع به اين قسمت، ببينيد عرض کردم خدمت تان اين اسم شهيد اول را هم بردند انصافاً آقايون ولو ما خيلی کم متعرض کلمات شهيد اول میشيم، ما خيلی زور بزنيم تا محقق میرسيم ديگه بعد از محقق غالباً متعرض نمیشيم اما در بين متأخرين بعد از محقق انصافاً رو کلمات شهيد اول خيلی کار بکنيم مفيده فوق العاده چون شهيد اول هم يک فقيه بزرگواری است هم قدرت فکری فقهی خوبی داره و از آن مهم تر خيلی تتبع خوبی داره يعنی واقعاً يک احاطه بی نظيری نسبت به روايات اصحاب داره خيلی از مصادری که در آن زمان ديگه خيلی کم شده بود هنوز در اختيار ايشان بود، البته ايشان فقه تفصيلی کم داره و بهترينش يعنی خوبش منحصره ديگه همين کتاب ذکری الشيعه است ذکری ايشان ناقص هست اما انصافاً همين مقدارش هم کتاب بسيار بسيار نافع و مفيديه هم قدرت فقهش خوب و هم نقلش در نقل انصافاً خيلی احاطه داره ولذا دقت بکنيد اين روايت با اين که اصلش حالا فرض کنيد در سال سه صد و ده و پانزده به بغداد رسيده بود بعد ديگه کسی مطلع نشد تا شهيد اول در سال هشت صد کسی از اصحاب نياورده اين معنای احاطه است و قطعاً هم ايشان از همان نسخهای راوندی گرفته بعيده دعائم پيش ايشان بوده يا جعفريات خيلی بعيده علی ای حال چون شرح اين مطالب گذشت ديگه تکرار نمیکنم، خب حالا مرحوم شيخ که ظاهراً و همچنين مرحوم استاد کلام شان تقريباً میشه گفت مثل مصادره به مطلوبه يعنی دليل شان عين مدعی است، نکتهای خاصی را نفرمودند ثم علی تقدير جواز غير الاستصباح فالظاهر جواز بيعه وفاقاً للهشيد و المحقق الثانی تعبير، بعد هم روايت راوندی را آوردند من معتقدم اين مقدار برای استدلال و آن ذوق فقهی کافی نيست بهترين راهش باز به نظر ما همان راهی است که ما رفتيم و آن خلاصهاش اين شد ما وقتی تاريخ اين مسأله و موجودی ما در اين مسأله را بررسی میکنيم میبينيم آنچه اهل سنت از رسول الله نقل کردند تو هيچ کدامش بيع نيست خوب دقت بکنيد، تو هيچ کدام آنها بيع نيست بيع را صحابه آوردند يعنی اهل سنت متون مختفی از قصهای دهن متنجس زيت و سمن و عسل نقل کردند هيچ کدام شان از لسان رسول الله خوب دقت بکنيد تو روايات ما هم هست از لسان رسول الله بيع نيست و لذا اضافه بر انتفاع خود بيعش محل کلام شده، عدهای از فقهاء مثل فقهای مدينه قائل بودند که بيعش جايز نيست ولو میشه بهش انتفاع پيدا کرد اما بيعش جايز نيست حالا عدهای هم که انتفاع را هم کلاً اجازه نمیدادند دقت میفرماييد پس بنابراين خوب تفطن بکنيد جو مسأله را فهميدن خيلی مؤثره ما برای اولين بار غير از اميرالمؤمنين از صحابه هم داريم اولين بار اختلاف در بيع از زمان صحابه است، اين روايت جعفريات عرض کردم به احتمال بسيار قوی تو همان قرن اول نوشته شده قبل از سالهای چهل، احتمال بسيار قوی يعنی مال اميرالمؤمنين باشه يک احتمال ديگه هم هست که کتاب سکونی باشه اگر کتاب اميرالمؤمنين باشه حدود سالهای چهل نوشته شده کتاب سکونی باشه صد و چهل، صد و سی و صد و چهل اين حدودا اين کتاب تدوين شده و نقل شده و اين دوتا اين دوتا مصدر فعلاً در اختيار ما نيستند آنچه که در اختيار ما آمده کتاب جعفرياته که برای اولين بار در بغداد به دست علمای ما سال حدود سه صد و ده قبل از چهارده رسيده، چهل، صد و چهل تقريباً سه صد و ده مثلاً تقريباً اين سه صد و دهی، دست ما هست اين نسخهای سه صد و دهی البته خود آن نسخه که نه، بعدها اين نسخه مرحوم آقای بروجردی چاپ فرمودند از يک نسخهای ديگری و همين نسخهای سه صد و دهی توسط مرحوم راوندی به عنوان کتاب النوادر کلاً ذکر شده و همين نسخه به اصطلاح در کتاب دعائم الاسلام هم آمده ظاهراً همين نسخه باشه پس بنابراين اين متن خيلی وضع روشنی نداره، اين مربوط به آنچه که از اميرالمؤمنينه، روشن شد اما آنچه که از امام صادقه چرا روايت معاويه در کافی آمده تهذيب آمده فتوای اصحاب شده ببينيد وقتی جو مسأله روشن شد برایتان ديگه تصميم گيری خيلی راحته، معلوم میشه که اين اصلاً جوی شد، چون پيغمبر بيع نفرمودند فلايجوز البيع، انتفاع يجوز لکن بيع لايجوز اما اميرالمؤمنين فرمودند حالا که پيغمبر انتفاع گفتند خب بيعش هم جايزه چه فرق میکنه، چون بيع که به لحاظ ذات شيئ نيست چه فرق میکنيم، فرض کنيد اين موکت باشه يا اين به صورت الياف خالی باشه يا به صورت يک آشغالی باشه فرق نمیکنه ذات اين يکيه، ما وقتی چيزی را بفروشم به لحاظ انتفاعه، انتفاع هم به ارتکازات عرفی به لحاظ ماده و صورت و آثاری که بر اين شئ به لحاظ ماده و صورت مترتب میشه انشاء الله تو بحث هياکل مبتدعه خواهيم عرض خواهد شد که گاهی اوقات يک شئ مادهاش ماليتش محفوظه، هيئتش محفوظ نيست چون هم ماده معتبره، مثلاً يک تکه طلای بيست و چهار خالص اما به شکل بته، به شکل صليبه، لذا اين هيئتش معتبر نيست اما مادهاش معتبره، و لذا داره که اگر آن صليب را شکاند ماده را به عنوان طلا خريد و فروشش اشکال نداره به عنوان هياکل عبادت مبتدع عبادت اشکال داره پس ما يک ماده داريم يک هيئت داريم اين دوتا آثاری دارند اگر آمد گفت که اين آثار را میشه بار بکني يعنی میشه بفروشی و بخری مشکل نيست جلوش، پس بياييم ما خوب دقت بکنيد، نه اين که بفرماين بنده سرم نمیشه بنده ملتفتم روايات ما بيع داره و در يبينه لمن يبعه ليستصبح به داره، بگيم اين استصباح فائده بيع نيست اين استصباح نکتهای يبينه است وقتی میفروشی بهش بگه چرا نخوره، آن هم روغن چراغ استفاده بکنه اين تبيين چرا؟ اين برای اين که روغن چراغ استفاده کنه،
س: لازم نيست که بگه،
ج: چرا؟
س: طبق
15: 20
شرعی مان لازم نيست اعلام نجاست کنه
ج: چرا؟ چون من دارم بهش میفروشم، به نظرم آن وقت شما باز در، ما آنجا يک وجه ديگری من گفتم، مرحوم شيخ احتمال وجوب نفسی، وجوب شرطی اين جور چيزها داد ديگه، بنده سراپا تقصير غير از آن مرحوم شيخ و مرحوم آقاضيا ديگران ديگه آقاي خويي و ديگران، ما يک احتمال داديم غير از اينها، و آن گفتيم اصلاً نکنه اينجا وجوبش وجوب عقلی باشه برای تنجز، يعنی به عبارت ديگر الآن اين تکليف برای شما منجز شد کدام تکليف که نخورين و استعمال غير طهارتی بکنيد، امام میخواهد بفرمايد حالا که تو داری میفروشی خوب دقت بکنيد حالا که چون تو در سلسله طولی قرار میگيری يک دفعه يک کسی داره روغن نجس را میخوره لازم نيست بر شما اعلام، چون شما در او تأثير نداره اما وقتی داری میفروشی شما يکی از اجزاء آن میشی، همچانکه برای شما تنجز پيدا کرد که شما به اصطلاح اجتناب بکنيد اين علم شما در اينجا که شما در سلسله طولی هستی، از اسباب تنجز برای مشتری هم هست، و لذا بيان بکن،
س: آن وقت بازار مسلمين مشکل پيدا میکنه، چون سوق المسلم به خاطر اين که نمیگن ما خبر نداريم
ج: چون آنجا سلسله طولی نيست اگر سلسله طولی است بايد بگه خوب،
س: بايد بگه
ج: بلی چون سلسله طولی، روشن شد نکته فنیاش چيه، نکتهای فنی اين است که من هميشه عرض کردم در هر مسألهای آن اجواء تاريخی آن زمينهها آن پيش فرضها را در نظر بگيريد وقتی بيع آمد تو استصباح يعنی بيع مطلقاً جايزه يعنی اصلاً معناش همينه، چون دعوی سر چه بوده؟ که اصلاً بيع جايز هست يا بيع جايز نيست؟ خوبد دقت بفرماييد مثلاً بين مسلمانها دعوی سر اين بوده که اگر شخص مرد ثواب عمل به او میرسه يا نمیرسه اصلاً دعوی سر وجوب نبوده که واجبه قضاء از ميت يا نه؟ يک عده از اهل سنت بر اين باور بودند مرد تمام شد ديگه، شما هر کار بکنی به او نمیرسه، عالم برزخ مثل قيامت ديگه عمل فايده نداره جای جزی است، پس اين اما اين بحث نبود که آيا يجب القضاء يا لايجب القضاء، خيلی مهم جو مسأله اصلاً اين بحث نبود که اگر پدر انسان يا مادر انسان فوت کرد بر ولد ذکور، بر ولد بزرگ بر ولد به اصطلاح ذکری که بزرگتر باشه آيا قضای نماز يا روزه واجب هست يا واجب نيست، خوب دقت کنيد اين بحث نبود، ما روايت داريم به نظرم مال ابی صباحه مال ابی بصيره يقضی عنه اکبر اوليهم بميراثه، يقضی عنه اوليهم همچو تعبير آقای خويي به اين حديث و عدهای از اصحاب تمسک کردند آقای خويي که اصلاً تمسک به اطلاقش کرده گفته حتی اگر آن مواردی که فوت شده عمداً بوده فسقاً فجوراً بوده بايد پسر بزرگ آنها را قضاء بکنه خب حتماً هم مطلعيد، يک مشکل داره مثلاً تو لبنان مخصوصاً خب عدهای زيادی بعدها جوانها مذهبی شدند پدره هشتاد سال عمرشان نماز نخوانده بايد تمام نمازها را قضاء میکرد، مخصوصاً چون مشهور بين فقهای ما هم تازه گفته آنهای که فاتته لعذر آقای خويي هم که اطلاق قائل شدند ما در آنجا عرض کردم اصلاً اين روايت از آن مواردی است که جمله خبريه که هيچ اگر جمله امريه هم بود، انشائيه هم بود يعنی امر هم بود اين دلالت بر وجوب نمیکنه ببينيد مراجعه کردين شما به جو مسأله يا به عبارت اصولیتر بگم اينجا امر در مقام توهم حذره، آنها میگفتند نماز بخوانه کسی زنده فايده برايش نداره امام وقتی میگه بخوانه يعنی فايده داره بحث وجوب مطرح نيست، اينجا اصلاً توهم حذره، خوب دقت بکنيد اينی که میگيم هی اجواء مسأله، خب در خود قرآن حالا مثال به روايت بود، در خود فکلوا منها در باب ذبيحه داره که در باب هدی، قربانی داره که فکلوا منها مشهور بين فقهاء هم فتوی به استحباب دادند عدهای هم ورداشته نوشته امر و امر هم دلالت بر وجوب میکنه، درسته اين چی بوده، چون قبل از اسلام در جاهليت وقتی حيوان را به عنوان قربانی میکشتند اين عرض کردم اختصاص به جاهليت نداره در کل دنيا بود، وقتی يک حيوان را میبردند به يک مبدأ اعلی تقديم میکردند مثلاً جلو سر میبريدند توی معبد میبردند جلو کاهن میبردند، جلو مثلاً فرض کنيد يک مظهری از مظاهر قداست میبردند سر میبريدند میگفتند ديگه اين مال ما نيست، اين مال آنه، ديگه نمیخوردند استفاده نمیکردند يا همان جور که حتماً شنيديد در بعضی جاها آتش داشتند تو آتش میانداختند، میسوزاندند میگفتند اين مال ما نيست اين مال بته، مال معبده مال کاهنه، از خودشان از دائره خودشان لذا آيه آمد فکلوا منها نه اين جلو خدا سربريدن از آن قبيل نيست، اينه که فقهاء اگر ديدين که میگه آقا حمل بر استحباب بشه نکته داره اين طور نيست که فقهاء حواسشان نبوده که اين امر امر دلالت بر، چون ديدم بعضيا نوشتند که اين امر است امر هم دلالت بر وجوب میکنه چرا حمل بر استحباب کرد، اين زمينههای حکمه، چرا؟ چون در اينجا در حقيقت در مقام توهم حذره، اين يقضی عنه اولی الناس بميراثه هم از اين قبيله، چون يک تصور يک ذهنيتی بود که اصلاً اگر شخص مرد، زنده فايده نداره برای او عمل خير انجام بده،
س: چرا قيد زد به پسر بزرگتر
ج: اولی الناس بميراثه، شما که از شأن تان اجله، اصلاً ما پسر بزرگتر تو روايت نداريم اين فتوی فقهاست و الا تو روايت همين اولی الناس بميراثه است، خب ممکنه طبقه دوم باشه برادرهاش باشه، طبقه اول نباشه،
س: آن وقت ممکنه
8: 26
ج: بلی میدانم آن يقضی عنه اولی الناس بميراثه اين به اين معنی است کسی که الآن ميراث او را
17: 26
او قضی بکنه خوب دقت بکنيد ما عرض کرديم قضاء غير از مطلق يصليه، شما اگر از هر کسی نماز بخوانيد از او واقع نمیشه، اما ثوابش میشه برسه، اما اينجا گفت يقضی يعنی قضاء واقع میشه يعنی جای عمل او میگيره، البته به شرطی که اولی الناس بميراثه باشه علی ای کيف ماکان، خوب تأمل فرموديد آقا، در احکام خيلی به جانب ادله لفظيه به لفظش نگاه نکنيم به آن زمينههای فقهی نگاه بکنيم تو خود زمان امام صادق به شدت اين خلاف جريان داشت آيا بيعش جايز هست يا نيست؟ آن وقت بگيم وقتی که امام صادق خب امام صادق، در حقيقت سلام الله عليه تصور نمیشه يک کلام بگن خلاف سنت رسول الله بعد هم سنیها بياين به ما هم حمله بکنن، امام دارند بيان میفرماين پيغمبر اجازه در استصباح داد اين اجازه در استصباح جواز بيع را هم درست میکنه، خب شيخ انصاری يعنی اين قياس نيست خوب دقت بکنيد، مرحوم شيخ طوسی در اول مبسوط میگه علمای ما تا يک مدتی اين قدر به روايات مقيد بودند که حتی تغيير لفظ هم نمیدادند خيال میکردند میشه اجتهاد قياس، اين قياس نيست اين فهم نصه، دقت میکنيد اين فهم مطلبه اين قياس نيست نمیخواهيم بگيم غير استصباح را قياس کرديم با استصباح، میخواهيم بگيم اصلاً خود اين کلام امام معنايش اينه که برای منافع بيعش جايزه، اصلاً خود معنای کلام اينه و مخصوصاً میدانيد در آن زمان اين قدر اينها چشم و هم چشمی، به قول ما اين مقيد بود که بفهمند امام صادق خلاف سنت رسول الله صحبت کرده، خب حمله میکردند به امام ديگه بگن آقا بيع تو روايت رسول الله نيامده و بالفعل هم نيامده اما اين قسمت را به عنوان فقه اجازه میدادند خوب دقت بکنيد نه به عنوان روايت، اگر میآمدند روايت میکرد عن رسول الله و طبيعی بود، میگفتند آقا دروغ گفتی، اشتباه کردی خراب کردی، اما اگر میگفت حالا که استصباح جايزه بيع جايزه اين میگفتند فقهه، اين يک نحو ديگری از ولايت فقيهه، ولايت فقيه به معنای ولايت در افتاء که اين کلام را اگر فقيه گفت درسته، غير فقيه گفت درست نيست، اصلاً اين سر فقاهت را از اينجا میشناختند، پس بنابراين با آن زمينه توضيح کلام شيخ حق با شيخ انصاری مرحوم استاده حاصلش اينه که بيعش برای بقيه منافع هم اشکال نداره اصلاً مراد جدی روايت امام صادق هم همينه دقت میفرماييد آن روايت اميرالمؤمنين هم من طروقش را به شما عرض کردم ممکن است شما بگين ما وثوق پيدا میکنيم بالاخره وثقه، بگين ما از نسخهای اين کتاب جعفريات وثوق پيدا میکنيم اين کلام اميره، خيلی خوب وثوق پيدا کردين کلام اميرالمؤمنين هنم مثل کلامی اين که امام صادق فرمودند، اميرالمؤمنين میخواهن بگن رسول الله ولو بيع را نفرمودند انتفاع مساوق با جواز بيعه، دقت فرموديد
س: استاد ببخشيد اين دخالت دادن جو مسأله در استنباط اصحابی داره غير از حضرت عالی
ج: بلی آقا، چرا ديگه خيلی مؤثره،
س: مثلاً يعنی جو مسأله را ببينيم بعد استنباط را عوض کنيم
ج: ديگه چارهای غير از اين، بايد ببينيم
س: اگر فتوای خود انقلابيه ماها
ج: فتوی، حالا انقلابش را ولش بکنيم، بلی بايد آن قسمت انقلابش را ولش کنيم اما اصل مطلب درسته نگن باز در فقه انقلابی درست کرد، اصل مطلب که اصلاً ببينيد ما در حجيت ظهورات معتقديم کلام اين جوری ظهور درست میشه، انعقاد ظهور به چهارتا کلمهای نيست که ما فرض کنيم مثلاً تفسير لغوی میکنيم يعنی قاعده ظهور با مجموعهای قرائن اجتماعی است،
س: ولی حسب نقل که حضرات اين جوری نبوده
ج: خب به همين، میگم ديگه اين مشکل چيه؟ مشکل اينه شيخ طوسی میگه لفظش را هم عوض نمیکردند اين خط مشی وقتی میفهميم علتش چيه ديگه بعد برای ما مشکل درست نمیکنه
س: اگر اين جوری بوده در قضيه ارث يا نماز قضای پدر، علما همه فتوی دادند که
34: 30
قضيه چيه؟ اين بايد حل میشد
ج: بلی بلی همين اينها آمدند نه ظاهر لفظ اين است اينها فتوی به وجوب قضا دادند، خود ما هم در وجوب قضاء گير داريم يعنی احتياط وجوبی کرديم و الا يعنی به خاطر مخالفت با مشهور اينها و الا دليل روشنی بر وجوب قضاء نيست، درسته نه فقط نيست حتی وقوعش به عنوان قضاء منحصر به اولی الناسه، بغير اولی الناس معلوم نيست قضاء واقع بشه و التفصيل فی محله، بعد فرمودند ثم لو قلنا بجواز البيع فی دهن، بعد ايشان میگن که ما اگر برفرض هم در دهن گفتيم، در غير مطلق متنجسات بلی هل يجوز بيع غيرش از متنجسات، آن وقت اشکال من ظهور استثناء الدهن مما تقدم يک عبارتی ايشان البته مرحوم شيخ يک مقدار از کلمات استفاده میکنه که جايزه بعد هم ايشان يک عبارت داره دوران منع عن بيع النجس مدار جواز الانتفاع به و عدمه الا ما خرج بالنص کاليات الميته مثلاً او مطلق نجس العين اين به نظرم مطلق نجس العين بد جوری شيخ آورده، من هرچه ديشب فکر کردم، ديروز امروز، امروز بود ظاهراً به نظرم شيخ بد جور عبارت عربش آورده، اين او مطلق نجس العين در مقابل الا ماخرج يعنی بگيم الا ما خرج يا نه حتی ماخرج هم نداشته باشيم مطلق نجس العين، بعد ايشان فرمودند که آيا در غير از دهن متنجس هم اين حرف را بزنيم که بيعش جايزه مثل شيره مثلاً فرض کنيم اردهای که متنجس شده، آبگوشتی که متنجس، فرق نمیکنه غير از دهن، میشه اين حرفا را زد، ايشان میفرمايد و هذا هو الذي يقتضيه استصحاب الحکم قبل التنجس يعنی قبل از اين که اين نجس بشه بيعش جايز بود الآن هم بيعش جايزه خوب دقت بکنيد،
س: حاج آقا او مطلق متنجس عطف بر
ج: اينجا نوشته او مطلق نجس العين، نسخهای من او مطلق نجس العين داره،
س: عطف بر آن اليات الغنم نمیشه
ج: نه نه الا ماخرج، بگيم الا ماخرج قبول کنيم يا نه؟ بگيم مطلقاً حتی الا ما خرج قبول، ظاهراً اين طور مرادشه، عبارت به هر حال غير عربيتش خيلی روشن نيست يعنی خيلی مفهومش به هر حال ايشان اولاً تمسک به استصحاب فرمودند بعد از اين اشارهای به عبارات اصحاب دارند، تمسک به مثلاً فرض کنيم يک آبگوشتيه اين متنجس شده مرحوم شيخ تمسک به استصحاب میکنه میگه اين قبل از اين که متنجس بشه بيعش جايز بود الآن هم جايزه،
س: چرا استصحاب و نحوه اينها همه را درست نمیکنه در بعض از عبارات و نحوه
ج: خب آن در خصوص دهن بود باز، حالا ايشان از دهن خارج بشه، آن نحوه هم باز تو دهن بود، لاسراج و نحوه، آن نحوه باز به درد دهن فقط میخوره مرحوم استاد يک اشکالی اينجا فرمودند چون من گاهی اوقات سر در نميارم، حالا میخوانم مطلب را بعد اگر خود آقايون ملتفت شدند، ايشان فرمودند اذا سلمنا جريان الاستصحاب فی الاحکام الکلية اللهيه چون مرحوم استاد استصحاب را در شبهات حکميه کليه جاری نمیدانه حالا به تعبير ايشان اللهيه، و اغمضنا عن معارضته دائماً باصالة عدم الجعل کما نقحنا فی الاصول، ايشان معتقدند در شبهات حکميه دائماً استصحاب معارضه به خلاف شبهات موضوعيه و جزئيه، احکام جزئيه در احکام کليه دائماً استصحاب معارضه، من توضيح سابقاً ظاهراً تو همين بحثها چندبار عرض کردم حالا انشاء الله بعد هم توضيحاتی هم، مسأله استصحاب و رجوع به استصحاب در شبهات حکميه کليه در حقيقت همان حکم قياس و اين که آيا ما به قياس برگرديم يا نه؟ که در قرن اول که عرض کردم اين مطالب از زمان مثل عمر مطرح شد، يکی از مصاديق بازهم رجوع به رأی يا يکی از اشکالش يا مصاديقش اين بود که استصحاب بکنيم، من سابقاً ظاهراً تو همين بحثها عرض کردم، در قياس معروف اين طوری بود، اولاً بحث چه بود؟ حالا من طرح بحث باشه، از زمان عمر که فتوحات اسلامی زياد شد کشورهای ديگه آمد و بعد هم سؤالات بحث علمی اينها با يک مشکل برخورد کردند که ما با مسائلی رو به رو میشيم که در کتاب و سنت نيامده اين سؤال اول اينها را ما چه کار بکنيم؟ اين درد صحابه، در اينجا يک جريان صحابه مثل اميرالمؤمنين معتقد بود که همه چيز در کتاب و سنت آمده پس ديگه اين بحث خواهی نخواهی منتفی میشه حضرت هم خب وصی رسول الله بودند، چون من عرض کردم تعبير حضرت از، حضرت امير
23: 35
در کتب اهل سنت تقريباً متفق عليه به استثنای بعضی از افرادی که من ديدم و الا متفق عليه است خود ابن الحديد هم نوشته که قطعاً ايشان از القابش وصی، بعد میگه وصی در اموال و اينهاست و شعر هم هست روايت هم هست حديث، اين قدر شعر هست، غير شعر هست که اطلاق لفظ وصی بر اميرالمؤمنين جزو مسلماته، دقت میفرماييد، بحثی که بوده چون بنا نبوده به وصايت مراجعه بشه، حضرت امير فرموده همه در سنن هست يا در کتاب اينها میگفتند نيست حالا که نيست چه کار بکنيم، پس ببينيد ما موردی داريم که حکم نداره میآمدند اين اسمش اجتهاده، اجتهاد در آن زمان اينه، میآمدند میگفتند ما مواردی که حکم داريم نگاه میکنيم، يک فضا سازی میکنيم به اصطلاح زمان ما ببينيم اين به کدام يکی نزديکتره اين را به آن ملحق میکنيم مثلاً فرض کنيد شرابی که از خرماست، اين گفتند حکم نداره اما اين نزديکتری به خود شرابه آيا اين با شربت به ليمو مثلاً نزديک خب بلی اما خب نزديکتر به خود شراب انگوری میآمدند میگفتند اين طوری، ببينيد شراب انگوری حرام، آن وقت میآمديم يک نکتهای در شراب انگوری بود که در شربت به ليمو نبود مثلاً شربت بالنگ نبود، در آب عسل نبود، آن نکته اسکار بود که در اينها آن نکته در نبيذ شراب خرمايي بود اين را به او ملحق میکردند اين نحو کار اختصاص به تمثيل منطقی نداره اشتباه نشه گاهی ممکنه تمثيل، حالا اينجا مثل تمثيل منطقيه چون حکم جزء را از جزء میخواهيم در بياريم، جزئی را از جزئی، اما گاهی تمثيل منطقی هم نبود، مثلاً اينها معتقد بودند که حد شرب خمر در قرآن نيامده در سنت هم نيامده، يکی شراب خور بوده خب چه کارش بکنيم، يکی از صحابه گفت مثلاً تو گوشش بزنيم، يکی گفت ده تازيانه بزنيم، چون نيامده آن وقت شش تا از احکام در قرآن هست حدود، حد سرقت در قرآن هست، حد قذف در قرآن هست، حد زنا در قرآن هست حد محارب در قرآن، ببينيد اين حدود، آمدند چه کار کردند گفتند وقتی شراب میخوره هذيان میکنه هذيان که میکنه چرت و پرت میگه ممکنه قذف بکنه نسبت زنا به افراد بده پس اين با حد قذف نزديکتره، و همين را هم به اميرالمؤمنين نسبت دادند، اذا شرب سکر و اذا سکر هذی و اذا هذی افتری و حد الفريه ثمانون، اين اصل قياس و اجتهاده، پس قياس و اجتهاد نکتهاش اين بود که ما مواردی داريم که حکم نداره خوب روشن شد حالا که نداره چه کار بکنيم؟ يکش همين قياس مصطلحه، يکش هم استصحاب بود، استصحاب چه بود؟ استصحاب اين بود که يک موضوع واحده، يک حالتی داره آن حالتش حکم داره بعد آن حالت میره آن حالت دوم حکم نداره، بياييم آن حکم حالت اول را به دوم سرايت بديم، اين شد اسمش استصحاب در شبهات حکميه کليه مثلاً خانمی که خون حيض میديد اين حکم داره حرمت وطیه، خون حيض قطع شده هنوز غسل نکرده اين حالتش يعنی حکم نداره، تا وقتی خون میديد حکم داشت، ذات يکيه خوب دقت میکنيد اما حالت دوتاست حالت وجود خون و حالت نبودن خون، میآمدند میگفتند از آن حالت بيندازيم به حالت دوم، چه شد اسمش استصحاب؟ و لذا نکته اساسی در استصحاب اين بود هميشه مفروضش اين بود که يک ذاتی داشته باشه، لابد من بقاء الموضوع اين معناش بود نه معنای که بعدها مرحوم نائينی، ديگران میکنن، و دو حالت باشه يکش حکم داشته باشه يکش حکم نداشته باشه، خب چرا آن حالت را؟ چرا؟ خب برای اين که دوتا احتمال هست، يک احتمال هست اين حکم رفته حرمت وطی رو حالت، يک احتمال هست که اين حکم رفته رو ذات، يعنی زن که خون ديد ذات زن لايجوز وطيها، نه مادامت خون وجود داره چون اين احتمال هست پس ما سريان میديم از حالت وجود دم به حالت عدم دم، اين شبهات حکميه کليه اين از قرن اول مطرح شد خوب دقت بکنيد که استصحاب، بعد هم فقهاء، شافعی يک چيز گفت، ابوحنيفه، دقت کردين اين استصحاب اينه، بعدها خود علمای ما در قديم مختلف شدند سر اين که در قديم در کتب اهل سنت تا اين آخر ما، آخر ما معالمه، معالمه اگر فصل هشتمش را نگاه بفرماييد، مبحث هشتمش فی القياس و الاستصحاب اين دوتا را با هم مینويشتند روشن شد از سالهای نهصد که حرکت اخباریها شروع شد اصولیها خب ديگه يواش يواش قبول کردند استصحاب را، يکی از نقاط بسيار مهم که اخباریها هم خيلی حساسيت استرس هم بهش میدن، حساسيت روی اصول نشان میده همين استصحابه، يعنی چندتا نقطهای اساسی اخباریها ملامحمد امين استرآبادی اشکال بر اصول گرفت، يکش همين استصحابه، البته معظم ادله اخباری اين است که انصراف ادله، ليکن بازهم بعد از اخباریها مخصوصاً بعد وحيد بهبهانی من جمله خود شيخ انصاری استصحاب را در شبهات حکميه کليه جاری میکرد استاد ايشان مرحوم نراقی اشکال تعارض میکرد اين اشکال را يک جای خاصی داشت البته، مرحوم استاد مرحوم آقای خويي تقويت کردند و بناشان به اين شد که ديگه استصحاب يعنی آن وجه مايز بين اخباریها و اصولیها ايشان در حقيقت رفتند به طرف اخباریها، ليکن اخباریها عمده نکته شان اين بود که ادله استصحاب شامل استصحاب در شبهات حکميه نمیشه ايشان وجه مايزش اين بود که استصحاب در شبهات حکميه کليه دائماً معارضه و لذا ساقط میشه، حالا وقت تمام شد اگر وقت دارين من به يک دقيقه، چون کلام آقای خويي را فهميدن و بعد رد بر ايشان چون عدهای هم رد کردند اين مستلزم يک اصلاً فهميدن دقيق مطلبه تا بعد آن ردش روشن بشه، ببينيد يک مثال، اول برايتان بزنم تا اين حرف آقای خويي روشن بشه، شما الآن نشستهايد، يا زيد الآن نشسته است شما میگين اين زيد مثلاً که الآن نشسته است يک ساعت قبول نشسته بوده، الآن شک داريد استصحاب جلوس میکنيد، اين نشسته بود، حالا هم نشسته است، خب يک سؤال پيش مياد قبل از اين که بشينه خب استاده بوده مثلاً چرا استصحاب قيام نمیکنيد ما قبل جلوس آقايون میگن آن استصحاب چون با يک يقين مزاد آمد از بين میبره، لذا در شبهات موضوعيه حالت قبل از اين يقين لحاظ نمیشه، نکته فنی را ملتفت شديد، يعنی اگر يک ساعت قبول جالس بود هنوز هم استصحاب جلوس میکنيم، استصحاب قبل از جلوس ديگه نمیکنيم، چرا؟ چون معيار اينه هر وقت يقين يقين معاکسش آمد ديگه دست بر میداريم، يقين مناقضش آمد دست، شما از يقين قيام دست برداشتين به يقين جلوس، اما از يقين جلوس ديگه دست بر نمیدارين، از يقين قيام دست بر میدارين، روشن شد، آقای خويي میخواهد بگه اين مطلب در شبهات موضوعيه درسته، تو شبهات حکميه نيست اين، مثلاً شارع مقدس آمد جعل کرد حرمت وطی را برای زن تا وقتی که خون میبينه، اما حالا زن ديگه خون نديد، آقای خويي میگه اينجا به استصحاب حرمت بر نمیگرديم اينجا دوتا استصحابه نه يکی، لذا يک عدهای به آقای خويي اشکال کردند اصلاً ملتفت مطلب ايشان نشدند، و اگر هم بخواهيم به آقای خويي جواب بديم نکتهاش همينه که آيا اين دوتا يکي اند يا دوتا اند، آقای خويي در اينجا میگه شما يک استصحاب میکنيد میگين جعل حرمت کرده از آن طرف چون تمام احکام شرعيه مسبوق به عدم جعل اند، اين جعل هم مادام يسئلونک عن المحيض، محيض خونه ديگه قل هو اذی، ظرافت کار را دقت بکنيد اين را روش فکر بکنيد،
س: دوتا جريان بفرماييد چيه تو اين
ج: يکيه استصحاب عدم جعل، اين میگه هميشه در شرع هست، يکی هم اين جعل حرمت تا وقتی اين خون هست، پس بعد از خون دوتا استصحابه، يکی استصحاب عدم جعل، يکی هم استصحاب بقاء حرمت، در موضوعات شما میدانيد استصحاب قبلی را ديگه جاری نمیکنيم دقت کرديد ظرافت کار را شايد تا حالا مثلاً به اين وضوح مطلب آقای خويي برايتان روشن نبود، ببينيد اينجا هم اشاره میکنه ايشان دائماً باصالة عدم الجعل، اين اصالة عدم جعل، آقايونی که باش معارض اند سر معارض روشن شد، میگه اين اصالة عدم الجعل بعد از جعل جاری نمیشه، مثل آن اصالة قيام بعد از قيام، بعد از جلوس ديگه جاری، آقای خويي میخواهد بين اين دوتا فرق بگذاره، تمام نکته روشن شد نکته، ايشان میگه استصحاب عدم جعل هميشه جاری میشه ولو جعل شرعی هم بيايد، اين جعل شرعی تا وقتی که خون هست، حالا که خون که رفت درسته شما حق دارين استصحاب بقاء حرمت بکنيد، اما هميشه اصالة عدم جعل هم دارين، اصالة عدم جعل هم دارين، چون شارع در احکام جعل نکرده الا احکام معينه، جعلی که اينجا کرده تا وجود دمه، چون میگم شايد خيلی از آقايون تا حالا خيلی از درسها رفته باشه، اساتيد زياد،
35: 45
آن روح کلام ايشان خيلی ظريف روشن نشده، پس روح مطلب اين است که استصحاب در شبهات حکميه، در شبهات جزئيه اين طور نمياد، در شبهات موضوعيه نمياد، چرا؟ چون با اين يقين جديد يقين قديم را رفع يد میکنيد، آن يقين قديم را ايشان میگه رفع يد نمیشه هميشه هست آن از بين نمیبره، استصحاب عدم جعل از بين نمیره هميشه هست، هرجا شما بخواهين حکم را هم استصحاب بکنيد عدم جعل هست هميشه، پس تا جايي که موضوع باقيه سلمنا، همين که عوض شد استصحاب عدم جعل هم مياد لذا مرحوم آقای خويي به خلاف، نکته روشن شد يک نکته اخباریها میگن انصراف اين را هم البته توضيح بدم خدمت تان، ما مجموعاً تو استصحاب بعد از زمان شيخ مخصوصاً ديگه خيلی اضافه کردند حدود چهارده، پانزده روايته کلش حالا دلالت بکنه يا نکنه؟ هيچ کدامش در شبهات حکميه کليه نيست، اين مسلمه هيچ کدامش در شبهات همه در شبهات جزئيه است موضوعيه است لذا اخباریها هم انصراف، روشن شد يعنی اين يک بحث کليدی بود که آيا استصحاب توی شبهات حکميه کليه جاری میشه يا نمیشه؟ بقيه کلام فردا اين هم انشاء الله برايتان واضح شد وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين.