فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (63)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-63

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث راجع به بيع اصنام و به تعبير مرحوم شيخ هياکل مبتدعه بود، صليب و صنم و عرض کرديم در زمان ما هم نقل می­کنن يک چيزهای به نام مظاهر شيطان پرستی شده غرض اديان باطله، افکار باطله، چيزهای که شارع مقدس اساساً برای از بين بردن و نابودی آن­ها آمده، خب طبعاً اين نابودی اطلاقش شامل حتی مثل بيع هم می­شه يعنی شارع مقدس به هيچ نحو نمی­خواهد که اين

37: 0

هم ترويجی پيدا کنه ولو به اين مقدار، خب عرض شد که مرحوم استاد آقای خويي در کتاب مصباح يک مقدار کان اين کلمات مرحوم شيخ و ادله­ای شيخ را آوردند و مناقشاتی فرمودند من ديدم چون بعضی از نکات که تو عبارته، بهتر اين است که يک مقداری همين طبق نوشته خود ايشان که به عنوان اين که مثلاً بعد از شيخ آمدند بعد ايشان در اين جلد يک صفحه 147 دارند اين چاپ قديم، مثلی حالا چاپ ديگه­ای داره، ايشان اولاً فرمودند مجمع عليه بين شيعه و سنی است عرض کردم بخشی اصنامش اصلاً در کتاب بخاری باب داره، در صحيح بخاری در جلد نمی­دانم دو می­شه، چون چاپ­هاش خيلی متعدده، کتاب بيوع حالا، به جلد کاری نداريم، فکر می­کنم باب 112 کتاب البيوعه، باب بيع الميتة و الاصنام اصلاً اهل سنت بابی دارند و ديروز من کتاب فتح الباری ابن حجر جلد چهار صفحه 353 و 53 خواندم در آنجا ابن حجر در شرحش نوشته که اگرچه روايت در اصنام و صنمه ليکن علما صليب را هم به او ملحق کردند پس بحث صليب هم ولو در روايت شان نيامده در بحث به اصطلاح فقه شان آمده بعضی از فروعی هم که اينجا مرحوم شيخ داره آنجا هم داره، در کتاب­های ديگر اهل سنت هم دارند، غرضم اين بحث در آنجا در قرن سوم بخاری متوفای دويست و پنجا و ششه، زمان امام عسکری يعنی به اصطلاح بخاری حضرت جواد و حضرت هادی و عسکری را درک کرده ولو نقل نکرده علی ای حال و راست هم هست، همين جور که آقاي خويي، چون شيخ می­فرمايد بلا خلاف ظاهر، بل الظاهر الاجماع عليه، مرحوم استاد فرمودند اجماع شيعه و سنی درسته اين مطلب درسته، بعد ايشان می­فرماين و استدل علی ذلک اولاً استدلال­ها را ايشان مرتب کردند اجماع را مثلی که نياورده که نمی­دانم چرا؟ بما فی رواية تحف العقول من هم عرض کردم درسته، ايشان البته جواب دادند روايات تحف العقول ضعيفه، و ثانياً نهی را گفتند ظاهر فی الحرمة التکليفيه، دلالتی بر حرمت وضعی نداره، چون ديروز بحث­ها را مفصل متعرض شديم احتياج به اعاده نداره، عرض کرديم در کتاب تحف العقول به لحاظ بحث بيع دوتا مطلب داره که اين دوتا مطلب تا مدتها هم در کتاب­های اصحاب ما وجود داشت ولو روايت صريح نداشت، يک مطلبش اين بود که هر نجسی لايجوز بيعه،  يک مطلبش اين بود که هر حرامی لايجوز بيعه، مرحوم شيخ هم اين حرام را، تقسيم بندی کرده الآن مراد ايشان در اينجا از اين حرام چيزی که حرمتش به خاطر اين که حرمت آنچه که از او مقصوده بعنوانه، مثلاً صليب الآن يکی از آن مقصوده مثلاً تصديق

2: 4

يا صنم آنی که مقصوده ازش پرستش و شرک و مظاهری ديگه­ای است که از نظر شرع مقدس باطله، غرض اين که ايشان می­فرمايد روايت ضعيف السنده من عرض کردم بالاتر از ضعيف السنده ضعيف المصدر هم هست، اصلاً کتاب تحف العقول و مؤلف کتاب اسمش در مصادر قديم ما نيامده، ما اولين شخصی که اسم کتاب و مؤلف را برده، مؤلف و کتاب هردو باهم در قرن دهم هجريه ساله نهصد و خرده­ای يکی از علمای بحرين قدس الله نفسه در اخلاق کتابی داره ظاهراً چاپ شده آنجا می­گه که روايتی از تحف العقول داره از آن وقت اين کتاب ديگه مشهور می­شه و لذا نسخ کتاب کلاً به نحو وجاده به ما رسيده و احتمالاً هم اصلاً ايشان در حوزه­های ما نبوده، اين که نوشتند حلبی حرانی احتمالاً عرض کردم آقايانی علوی­های شام ايشان را جزو علمای خودشان نوشتند، احتمالاً ايشان در همان جبال لاذقيه همان مناطقی که الآن محله علوی­ نشين­های شامه، آنجا بوده از حوزه­های ما دور بوده، اين راجع به ايشان شبهه بيش از بحث سنديه، بحث ضعيف به سند نيست، شبهه بالاتر است ليکن با تمام احوال حالا هرچه بوده هرکه بوده مبناش چه بوده؟ اين کتاب يک کتاب جالبيه، انصافش خيلی لطيفه و اين کتاب با اين که به وجاده به ما رسيده در طی شايد هفت هشت قرن هيچ ما از او خبر نداشتيم انصافاً صدق و غلط و تصحيف و تحريفش کمه، همين نسخه، خيلی کم داره، تصادفاً تنها جايي که خيلی غلط و غلوط داره اگر داشته باشه همين روايت معايش العباده همين روايت تحف العقولی است که ما نقل می­کنيم و لذا بقيه کتاب سليمه، آثار انحراف فکری هم در اين کتاب نيست، خوب دقت کنيد، مثلاً رواياتی که غلو باشه، همين حرفهای علوی­ها در اين کتاب الآن نيست، انفراد هم داره، يکش هم حديث معايش العباد که در هيچ مصدری ما فعلاً موجود نيست، انفراد هم غير از اين هم داره، اما کتاب من حيث المجموع کتاب خوبيه اگر به نظر به خود کتاب باشه حالا مؤلفش هرکه می­خواهد باشه، من يک چند دفعه عرض کردم مرحوم آقاضياء گفت مثلاً مؤلف مرگی داره، حالا برفرض که مؤلفش، مثلاً نداره مؤلف، يک کسی جمع کرده، يک چند نفر جمع کرده، کتاب کتاب بدی نيست و اين حديث عرض کردم شواهد می­خواهد اين دو قسمتش علمای اصحاب مثل شيخ طوسی بهش فتوی دادند، تا مدت­ها اين دوتا بود که کل نجس لايجوز بيعه، کل حرام لايجوز بيعه، بود اين فتوی علامه ادعای اجماع در بعضی از کتبش کرده، و لذا، اما خب حالا اين ديگه من يادمه شما، که آيا وثوق به اين نسخه پيدا می­کنيد يا نه؟ انصافاً به لحاظ متن خوب دقت بفرماييد ما در بحث حجيت خبر اين دو بحث تفکيک نشه، يک دفعه به مضمون خبر وثوق پيدا می­کنيم اين حجيت نيست، اين خبر را از حجيت می­اندازه، اصلاً جزو مبانی عدم حجيت خبره، جزو مبنای عدم حجيت خبر ما به مضمون، ما وقتی می­گيم خبر حجته يا حجت تعبدی يا عقلائی، مراد به خبر به عنوان يک متن قانونی که بتوانيم در موارد شک اصول لفظی بهش مراجعه کنيم و رفع ابهام و شک باش بکنيم، اما البته اين مضمون اجمالاً ثابته، اين اجمالاً اين معناش اينه که خبر حجت نيست، يعنی با اين حساب شما خوب دقت بکنيد يکی  از ارکان بحث حجيت خبر اين است که خبر را به عنوان يک دليل لفظی قبول کنيم يا يک دليل لبی، ما برفرض مثلاً بگيم شواهدی هست که اين حکم را تأييد می­کنه آن وقت اين می­شه دليل لبی نمی­شه دليل لفظی، فرق بين که اين مثلاً بگيم قطعات، مضامينی از اين کتاب شواهد را هم من مفصل عرض کردم ديگه حالا نمی­خواهد امروز خيلی مختصر دارم عرض می­کنم علی ای حال اين که ايشان فرمودند ضعيفة السند بالاتر از ضعيفة السنده به اصطلاح فنی، چون مؤلفش را نمی­شناسيم اصلاً کتاب عرض کرديم نه در کتاب نجاشی آمده نه در کتاب شيخ طوسی آمده

س: بعض رواياتش فرمودين در فقه رضا است نمی­شه تأييد کرد

ج: آن هم مجهوله، فقه الرضا هم مؤلفش مجهوله، بلی تو دعائم هم اجمالاً هست دعائم هم مرسله رواياتش، و بعيد دعائم از تحف العقول گرفته شده باشه چون تحف العقول را می­گن سال­های سه صد و هشتاد و نوده، ظاهراً آن سه صد و شصته وفاتش، بعيده ظاهراً از او گرفته باشه، علی ای حال مضمون اجمالاً در فقهای ما بوده فتوی دادند، ادعای اجماع هم برش شده خوب دقت کنيد اين راجع به اين.

و اما اين که مراد از اين روايت مراد نهی حرمت تکليفی است نه حرمت وضعيه، خب ديگه آقايون يک بار ديگه مراجعه کنن روايت قطعاً در حرمت وضعی است نه اين که ايشان شوخی فرمودند انشاء الله غلط مال مقرر ايشانه، اصلاً روايت عرض کردم من چند دفعه عرض کردم روايت تحف العقول چون شيخ انصاری ناقص آورده، از خود وسائل هم تکه و پاره شده، به خود کتاب برگردانيم يک رواياتی است که در مجموع رواياتی ما در مکاسب و در شئون عقود و ايقاعات بی نظيره، نظير نداره، اين روايت در اين جهت نظير نداره اصلاً و خيلی می­خوره با مکتب­های عقلی­گرا يعنی با رواياتی که افراد عقلی گرای ما مثل مکتب بغداد نقل کرده باشه و تنها روايتی است که درست مثل بحث­های اقتصادی امروز، بحث­های اقتصادی امروز هم همين طوره، مثلاً منابع مالی را داره، مثلاً خدمات را می­دانن، يا توليد می­دانن يا بخش کارمندی می­دانن، اين روايت برای اولين بار ورداشته اين طور تقسيم بندی کرده، درآمد را چهار بخش کرده هزينه را بيست و پنج بخش کرده خيلی عجيبه، يعنی انصافش، اين سبک روايت ما کلاً نداريم نه در روايات نداريم تو عبارات قدما هم نداريم، تا وقتی اين کتاب دست ما رسيده نداريم، ايشان می­گه يا به

12: 10

يا تجاراته اصلاً واضحه کلام در حکم وضعيه، حکم تکليفيه چيه؟ اصلاً مياين منابع در آمد را برای شما چهار قسم می­کنن يا از کارگری است البته اين بخشی را که ايشان چون من شرح حالش را مفصل عرض کردم ديگه تکرار نمی­کنم مطابق نيست با آنچه که امروز در بحث­های اقتصاد دارند، يعنی در يکجاهاش مثلاً بخش صنعت را ايشان با بخش فرض کنيم کارمندی خلط کرده يا بخش کارگری را با خدمات را با بخش کارگری خلط کرده، الآن خدمات تو کارگر حساب نمی­کنن، راننده تاکسی را جزو کارگر حساب نمی­کنن، درسته کار می­کنه، کارگر حساب، بخش خدمات را در اقتصاد دارای ضوابط خاص خودش می­دانن، دقت کنيد اين روايت به لحاظ اين قسمت اقتصادی با آنچه که الآن ما در اقتصاد می­بينيم فرق داره و طبيعی هم هست فرق بکنه، خود اقتصاد دان­ها هم با همديگه فرق دارند يک چيزی عجيب و غريبی نيست اما اين حتی ما در متون فقهای قبل مثلاً شيخ طوسی هم اين جور معنا را نداره، خيلی عجيبه، دقيقاً درآمد و هزينه را ايشان جدا کرده و هرکدام را تقسيم بندی کرده ما به اين جامعيت در کل فقه شيعه نه تا عبارات قدما، تا وقتی که روايت پيدا شد، از زمان صاحب وسائل و صاحب بحار تا وقتی اين روايت پيدا شد ما اصلاً در اين باره در بين کلام فقهاء هم نداريم و لذا انصافاً به لحاظ محتوی يک محتوای خيلی عالی است و من عرض کردم دقت بکنيد چيزی من کلی عرض بکنم حالا چون عده­ای زيادی از شما الحمدلله جوان هستين کار بکنيد، ما روايات اهل بيت را يک دسته بندی داريم، مثلاً ما يک روايتی از اهل بيت داريم به عنوان عرفان مصطلح، اصطلاحات عرفای اين را بالای نود درصدش را سنی­ها نقل کردند، علمای ما نقل نکردند، يک روايت از اهل بيت داريم در علوم و فيزيک و شيمی و نمی­دانم مثلاً فيزيک، در حجر و مجر و قوانين سنگ و نمی­دانم، اين را بيشتر جابر اين حيان که می­گن احتمالاً اسماعيلی­ هم باشه، حالا يا اسماعيلی بوده يا خط آنهاست، آن­ها نقل کردند همين توحيد مفضل که در فيزيولوژي است اين احتمالاً کار علمای اسماعيلی همين مصر باشه، آن­ها نقل کردند اصلاً ما روايات ما روايات اهل بيت يک عجيبه، دسته بندی غريبی داره، مثلاً اين روايت­های ما داريم که حالت عقلانی داره، اين­ها خيلی به سند واضحی به ما نرسيده يکش همين روايت تحف العقول، اين خيلی روايت ارزشمنديه اشتباه نشه، اين که آقای خويي می­گه علامات وضع و جعل و ضعف و اين­ها همه به عکسه، علامات صحت و متانت درش هست، اما ما نمی­دانيم چه شده اين حديث از ميراث­های ما حذف شده اين تا حالا نمی­فهميم، آن­های هم که در فقه الرضا آمده در فرض کنيم دعائم آمده خود حديث نيست يک تکه­اش که مربوط می­شه به بيع مثلاً آن تکه­اش را آورده نه تمام حديث، علی ای حديث را اگر بخواهن کار اقتصادی روز روش بکنن خيلی جا داره بسيار حديث خوبيه بعدش هم ايشان فرمودند دليل دوم شيخ اکل مال بازائها اکل بالبالطل، لاتأکلوا اموالکم بينکم بالباطل، خب مرحوم شيخ به اين آيه زياد تمسک می­کنه اختصاص به اينجا نداره آقای خويي هم همين اشکال را هم تکرار می­کنه اختصاص به اينجا نداره، و آن بحث­های که بای بالباطل به معنای مقابله، يا بای سببيته، يا مثلاً هردو اوسعه بگيريم، آقای خويي اصرار دارند مراد سببيته، لاتأکوا اموالکم بالباطل، به سبب باطل، مثلاً عقودی که از نظر شارع حرامه، مثل رباء اين را عده­ای زيادی از فقهاء چه سنی چه شيعه به معنای مقابله هم گرفتند، مثلاً پول نده در مقابل خاک، يک مشت خاک را از زمين ورداره ده هزار تومن بهش بده، اين اکل مال به باطل، اين در استيلاء آمده يعنی اختصاص به شيخ انصاری هم نداره، اختصاص به فقه ما هم نداره سنی­ها هم عده­ای شان اين را فهميدند، يک نزاع قديمی است که لاتأکلوا اموالکم بينکم بالباطل، مراد مقابله است يا مراد سببيته، و انصافاً ما باشيم و شواهد، صحيح همين است که آقای خويي فرمودند، چون فرموده الا تکون تجارة عن تراض، بعيده استثناء را بخواهيم استثناء منفصل قرار بديم، انصافش ما باشيم و ظاهر اين حديث مبارک، همانی است که ايشان فهميدند که سببيته آيه مبارکه را ببخشيد،

ثالثاً ايشان تمسک کردند به  عده­ای از آيات مثل واجتنبوا الرجس من الاوثان که البته اينجا اوثانی که به معنای سبب، انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام ايشان مرادشان به اين آيه انصاب بنابراين که انصاب يعنی بت، چون شما مطلعيد اينجا

49: 14

انصاب به دو سه تا معنی آمده خود نصب يعنی چيز کردن، بر افراشتن حالا گاهی اوقات بوده چون صنم، بت را می­گذاشتن اين برداشته منصوب بود، به آن هم می­گفتند، گاهی اوقات هم يک چيزهای امروزه می­گن تاتور می­گن چه می­گن رمز می­گذاشتند، می­آمدند مثل فرض کنيد يک چارپايه می­گذاشتند گوسفندها را آنجا می­کشتند من عرض کردم اصولاً مکه يک لفظه قديمه، يعنی مال عرب باعده، خودشان می­گه العرب الباعده آن به قول ماها می­گيم قبل از اسلام، قبل از تاريخ، مکة به معنای به اصطلاح مذبحه است يعنی به معنای، ببخشيد مهرقه، يعنی مثل آتشکده جاي که می­سوزانن، جای که، چون در مکه می­آوردند گوسفند و اين­ها می­آوردند بعد آنجا می­سوزاندند البته در مذاهب و چيزی را که به عنوان خدا می­آوردند در همان قربانگاه، در همان هيکل، در همان معبد، در همان جای که بود، آنجا يک آتش او را می­سوزاندند و خيلی از اديان هم به اين صورت بود که آن را می­دادند به همان متولی معبد يا خادم­های آنجا، يا روحانی آنجا، روحانی اعظم، به او می­دادند يا او می­خورد يا تقسيم می­کرد اين يکی از چيزهای است که در زندگی بشر اصلش بوده فرعش مختلف بوده اصلش اين که بيايند يک گوسفند را سر ببرند جلو خدا، که آن معبد جلو بت بوده اين اصلش، اما چه کار بکنن فرق می­کرده در مکه می­سوزاندند در مقابل انصاب اين که انما الخمر، اين بعضياش به صورت بت بوده، بعضياش جايگاه بود، ولو آن جايگاه،

س: اين نَصب، يا نَصَب،

ج: نَصَب، نَصب و نصَب يکيه يعنی برافراشتن بلند کردن،

س: مصدر نمی­گذاشته نصَب اسمه

ج: می­دانم اما ريشه­اش اينه مثل افراشته، يک چيزی بلند شده بوده

س: مثل عَلَم

ج: مثل علم مثلاً دقت می­کنيد اين يک چيزی گاهی هم بت بوده، خوب دقت فرموديد گاهی هم

47: 16

اينی که هی علماء مفسرين اختلاف کردند انصاب مراد بته، انصاب مراد، اين اختلاف شان گاهی اختلاف مثل همان قصه­ای ملا امام بين عنب و انگور و اذنه، اختلاف شان در اين در حقيقت نصَب هيچ کدام از اين­ها نبوده، نه بت بوده، اين يک چيزی بوده علامتی بوده حالا يک چارچوبی بوده يا يک بتی بوده جلو او گوسفند را سر می­بريدند و بعد می­سوزاندند و لذا هم در قرآن کريم اين آيه فکلوا منها، چرا آن­ها را می­سوزانين دور می­ريزين بخورين، فکلوا منها و اطعموا البائس، اين و آمد در آنجا چون دو نحو گوسفند در مکه ذبح می­شد يکی به عنوان نصب بود که ما قربانی بهش می­گيم، يکی هم به عنوان فديه بود، کيفر بود حالت کيفری داشت که در روايات ما ازش تعبير به جزاء و کيفر می­شه، جزاء آمده در خود قرآن ما الآن می­گيم کيفر، دو نوع گوسفند در مکه ذِبح می­شد، ذَبح می­شد يکی به عنوان نسوک و شعائر و قربانی اين را هم می­سوزاندند، يکی هم به عنوان کيفر مثلاً فلان کار را کردی کيفرتان اينه که يک گوسفند سر ببری،

س: الآن هم هست

ج: الآن هم هست، روايات ما هم هست، آيه قرآنه،

18

ديگه آيه هست اين که اين روايت که ما می­گيم الآن کيف آن وقت می­گفتند جزاء روشن شد هردو را شارع می­گفت که نسوزانيد مصرف بکنيد کيفر را قرار داد برای فقراء و مساکين آن يکی را هم گفت برين خودتان، خودتان هم بخورين مؤمنين هم بخورند، نمی­خواهد حالا به متولی به حرم بدين، به سرپرست به آن روحانی ناظر در معبد بدين، ببين دقت اين اصلش يکی بود، فرعش مختلف بود در اسلام اين جور آمد، دقت کردين

س: اصولاً تو روايات ما اشاره شده به اين

ج: خب همان که می­گن آدم بچه­اش سوزاند يکی را خب معلومه

س: نه تو روايت آن تاريخش را من می­گم

ج: بلی آن تاريخ هم هست خود اين کلمه هم،

س: تو قرآن که نيست،

ج: تو قرآن نداريم،

س:

قربان يک تپه­ای

ج: لا، قربان

س: آن مال هابيل و قابله

ج: نه به قربان داريم، اما

س: آن مال قابل و هابيله در گذشته

ج: می­گم در خود اين آقا می­گفت من در عربی قديم چون کار کرده بود، می­گفت اصلاً خود اين کلمه محرقه است علی ای حال پس بنابراين اين استدلال مبنی است،

س: بکه چطور جور در نياورد چون اسم ديگر مکه بکه است، اگر مکه محرقه

ج: بکه معلوم نيست اسم قديمی باشه، معلوم نيست اسم عربشه، يبدک بعضهم بعضا، علی ای حال معلوم شد که انصاب به يک معنی شامل صنم هم می­شه اينی که آقای خويي نقل کرده از مفسرين ديگه روشن شد حقيقتش اين نبوده، منصوب انصاب نصب به معنای منصوب، لفظ به معنای ملفوظ،

س: حاج آقا و الانصاب،

ج: ازلام،

س:

35: 19

 منصوبه

ج: ها! و الاصنام گفتين گفت منصوبه، دقت کردين اما اين اين طور نبوده که حتماً صنم باشه، يک چيزی چارپاست

45: 19

که صنم نيست،

س: از اين عبارت فهميده می­شه که اين صنم بوده

ج: صنم منصوب هست اما غير صنم هم منصوب نبوده نيست، آن نيست، به هر حال اين مطلب فاجتنبوه تمسک شده به اطلاق فاجتنبوه اينجا آقای خويي رد نکردند، البته خب شايد مثلاً اشکال شان اينه انصاب به اين معنی باشه.

دليل چهارم، البته اين فکر می­کنم يعنی شأن ايشان اجله، احتمالاً مرادشان چيز بوده، يعنی شايد مقرر، متن عبارت يک مقدار، امروز به خاطر همين آوردم، متن عبارت دليل چهارم شيخ که ديروز هم خوانديم بالنبوی المشهور المجعول، تعبير المجعول خوب نيست ايشان شأنش اجله، اين روايت را عده­­ای از اهل سنت بهش عمل می­کنن، اين طور نيست که مجعول باشه، حکم به جعل خيلی مشکله، من ديروز شرح حال قصه را ما هم يک، عرض کردم خيلی دقت بکنيد، يک دفعه می­گيم حديث ضعيف است لجهالة الراوی، يک دفعه می­گيم ضعيف است لضعف الراوی، يک دفعه می­گيم ضعيف است لکذب الراوی، يک دفعه می­گيم حديث مجعول، اين­ها مراتبه، من خيلی دقت بکنيد چون الآن زياد ديدم عده­ای از آقايون هم که هست به عنوان علماء، اين حديث موضوع است مجعول است دقت بکنيد سنی­ها که اصل اصطلاح اند، در مسأله وضع خيلی احتياط می­کنن، و لذا فرض کنيم مثلاً موضوعات ابن جوزی که نوشته، سيوطی خيلی از موضوعاتش را می­گه اين درسته حديث ضعيفه، اما موضوع نيست حکم به وضع مشکله، اصلاً اصطلاحی دارند که حکم به وضع شأن ائمه فنه، ائمه اين مطلبه، ما الآن هم گفت

21: 21

هر بچه مچه­ای بلند می­شه می­گه مجعول، مجعول و موضوع بسيار مشکله، الآن من قبل از بحث عرض کردم اصلاً ما الآن شواهدی داريم که در کتاب عوالی اللئالی احاديث مجعول، ليکن به احترام ايشان بازهم نمی­گيم مجعول، مثلاً ايشان با يک سند عجيب و غريب که نمی­دانيم چندتا حديث از کلينی نقل کرده از محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن محمد ابن محبوب، اصلاً ما در کل کتاب­هامان همچو اسمی نداريم، اصلاً در کل کتاب­هامان چه کتب اربعه، همچو اسمی، محمد ابن علی ابن محبوب داريم، محمد ابن محمد ابن محبوب نداريم، آن هم کلينی خب قاعدتاً حکم می­کنن به جعل ديگه، خيلی واضحه ديگه، ليکن مع ذلک ما به احترام مرحوم ابن ابی جمهور حکم به جعل نمی­کنيم جعل خيلی سخته، من ديروز شواهد آقای خويي هم ننوشته، ما ديروز شرح داديم، ابن عباس حدود هشت تا يازده سالش بوده اين حديث را شنيده ارزش نداره، جابر آنجا بوده آن را نقل نمی­کنه، اينها مفصل توضيح داديم، مع ذلک باز به حکم اصلاً نقل کرديم از جوهر النقی نوشته هذا الحديث متروک بالاتفاق، باز نسبت جعل مشکله، بگيد ضعيف چرا، دقت می­فرماييد،

س: ايشان اعتقادشان را چه جوری ابراز می­کرد؟

ج: نوشته و فيه مضافاً الی الضعف السند فيها،

س: ايشان اعتقاد به جعل

ج: بل لعدم ثبوت النبوی عن، ايشان هم فکر نمی­کنم هر حديث ضعيف را بگه مجعول،

س: حالا چون از اساتيد فنه ديگه،

ج: بلی نمی­گم ايشان، جای ديگه می­گن الحديث ضعيف،

س: چه جوری ابراز کنه، چه تعبيری داره

ج: الحديث ضعيف،

س: ضعف با جعل خيلی فرق داره

ج: ضعيف لعدم ثبوت اسنادها

س: ضعف شما هردو روايتش را قبول کردين يعنی وجود داره ولی اين حالا ضعف داره،

ج: نه،

س: ولی ايشان می­گه از بيخ اصلاً مجعوله، موضوعه،

ج: که گفت، از کجا؟

س: خب آن تعبير مجعول ديگه،

ج: می­فهمم مرادش اينه، درست نيست اين تعبير

س: خب می­خواهم بگم چه جور بايد بگه ابرازش چه جوريه؟

ج: اصلاً نمی­تونه حکم بکنه، نمی­خواهد ابراز بکنه، بحث ابراز نيست، مگر ايشان کاملاً مسلط باشه، نمی­تونه حکم به، بالاخره اين حکم در کتاب شيخ طوسی آمده در خلاف آمده، حکم به جعل، تو ده­ها عبارت کتاب­ها، جعل نمی­شه ضعيفه بلی، ابن عباس بچه بوده نفهميده خيلی خوب سلمنا،

س: يعنی ايشان عقيده نداشته مجعول بوده؟

ج: ضعيفه، اصلاً ايشان نوشته مضافاً الی ضعف سندها، خب الی ضعف سند شئ است و آن مسأله ديگه چيز ديگريه، اين يک و بقوله فی دعائم الاسلام نهی عن بيع الاصنام اين حديث دعائم الاسلام را هم ايشان نقل کردند، که درش کلمه اصنام آمده صليب نيامده بعد ايشان اشکال می­فرمايد که ضعف سند که حالا به جای خودش، بعد می­گن بلی ظاهر در روايت دعائم الاسلام حرمت تکليفيه است، يعنی نهی النبی عن بيع الاصنام يعنی مراد فقط حرامه اما باطل نيست، خيلی عجيبه، يعنی واقعاً حکم کردن به اين که اين عبارت مراد مثلاً نهی النبی عن بيع الاصنام مراد اين که کار حرام انسان انجام داده اما باطل نيست مثلاً، مخصوصاً به لحاظ موضوع و محمول و عرض کنم من چون يک مقدار هم يک فائده­ای در اينجا داره از خود کتاب دعائم اين را، اين دعائم الاسلام تا مدت­ها چاپ نشده بود، يک چاپ،

س: حاج آقا حرام باشه باطل نيست،

ج: چرا،

 س: به عنوان قاعده بلی

ج: نهی، نهاش با آن تعبير نهی النبی آن هم اصنام،

س: اگر تکليفی چيز می­شد

ج: بلی خيلی عجيبه ايشان نوشتند اين طور مرقوم فرمودند ديگه حالا،

س:

45: 24

نمی­ياد

ج: بلی اين جور چاپ،

س:

48: 24

پشت اين قضيه است اين را توضيح بفرماييد

ج: بلی آقا،

س: براساس چه مبنايي می­فرمايد

ج: اين­ها می­فرماين که نهی ظهور در تحريم داره، تحريم ملازم با بطلان نداره، اشکال ايشان اينه،

س: همه جا اين حرف را می­زنه

ج: بلی ايشان، در معاملات ايشان اين را می­گه، ايشان در معاملات، ايشان می­گه نهی به معنای تحريم در عبادات اقتضای بطلان داره، چون ايشان يک نکته­ای داره عبارتش اينه که معاملات، عبادات قوامش فقط به امر و نهیه، تا نهی آمد بطلان از بين رفت، اما در معاملات قوامش به امر و نهی نيست قوامش به انشاء طرفه، يعنی طرف مياد يک معامله را انجام می­ده شارع مياد اجازه می­ده يا نهی می­کنه، نهی شارع به انشاء نمی­خوره، متعلقش به انشاء من نيست، و لذا نهی شارع مياد فقط می­خوره به ايقاع من، يعنی تو اين کار را نکن، اما اگر تو انشاء بيع کردی، بيع درسته، شارع نهيش به آن جهت نمی­خوره، ايشان فرق بين عبادات و معاملات را اين نکته،

س: اشکال پس مبنائيه ديگه،

ج: بلا اشکال خب ما هم اشکال مان مبنائيه، ما هم معتقديم که اگر نهی آمد فرق نمی­کنه در معاملات و عبادات نهی مقتضی فساده، ايشان نکته­ای فنی، ايشان خب فقيهه، بابا اين قدر که نستجر بالله بچه که نيستند، ايشان مبناشان اينه که نهی مفادش تحريمه، نه اين که مفادش بطلان باشه، خود مفاد نهی تحريمه، آن وقت در معاملات ايشان يک فارق اساسی داره، چون معاملات را مکلف ايجاد می­کنه، شما انواع بيع حتی فرض کنيد مثل اسلحه به دشمن می­فروشين، اينه خب انسان شما بيع را انجام می­ديد، شارع مياد نهی می­کنه، می­گه اگر شارع آمد نهی کرد به آن صحت نمی­خوره به اقدام شما می­خوره، تحريم چون يک تحريم زجره، زجر می­کنه، شما اين کار را نکن، اما اگر شما اين کار را کردی باطله، اين را اصلاً نمی­گه،

س: يعنی عذاب اخروی داره ولی معامله صحيحه،

ج: ها! معامله صحت، دقت، نه اين که حالا معامله، ايشان می­گه نهی اصلاً دلالت بر فساد نمی­کنه،

س: در نکاح هم بايد همين را بگه

ج: می­گم ديگه، چون در همه جا، ايشان می­گن نهی دلالت بر فساد نمی­کنه،

س: در نکاح هم نگفت حاج آقا

ج: البته از ابوحنيفه، نه اگر نهی به نکاح آمد،

س: در نکاح آقای بهجت داره چنين چيزی

ج: فرق نمی­کنه همه­شانه می­گن، دقت فرموديد آن وقت ابوحنيفه، و عده­ای می­گن نه نهی اصلاً دلالت بر صحت می­کنه، خب دوتا مبناست يعنی در حقيقت سه­تا مبنی، نهی دلالت بر فساد می­کنه، دلالت بر فساد نمی­کنه، دلالت بر صحت هم نمی­کنه، وجه سوم نهی دلالت بر صحت می­کنه اصلاً اين کلام ابوحنيفه، اصلاً اگر پيغمبر نهی کرد از يک معامله آن معامله صحيحه، و الا نهی معنی نداره که، اگر معامله فاسده ديگه نهی معنا نداره، غير مقدوره و لذا اين سه مبنی، ايشان مبناشان اينه که نهی زجره، چه در معاملات چه در غير معاملات، در مقابل اين عده­ای هستند می­گن نهی تو معاملات زجر معنی نداره، زجر در آنجا زجره، اصلاً نيايد تو معاملات، يعنی دقيقاً به عکس ايشان، زجر در معاملات، نهی در معاملات فقط فساده اصلاً حرمت توش نداره، ايشان می­گن نهی حرمت داره، اين ديگه بحث معروفيه، نهی در، ما هم مفصل متعرض شديم، بنده­ای سراپا تقصير هردو را قبول کردم شرحش هم گذشت اينجا جاش نيست، حالا غير از آن من می­خواهم برای يک نکته­ای بلی مثلاً در اين کتاب دعائم الاسلام عرض کرديم راجع به کتاب دعائم هم صحبت مفصل شد، و انصافاً هم اين کتاب دعائم را کتاب مرد ملای نوشته و انصافاً قاضی القضات به اصطلاح اسماعيلی­ها پيش

17: 28

در مصر بوده واقعاً مرد ملای است ايشان داره بعد از اين که در جلد، در صفحه 18 جلد دو داره به عنوان حديث روينا عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن آبائه عن علی ان رسول الله، البته اين محقق کتاب

40: 28

کرده که احتمالاً خود ايشان هم اسماعيلی باشه، نمی­دانم جلد اولشه، دومشه، تو مقدمه­اش يک بحثی کرده که می­گه من نفهيدم اينجا را چه جوری بخوانيم، بعضيا رَوَينا خواندند، بعضيا رُوينا خواندند و بعضيا هم رُوِّينا خواندند، با تشديد خواندند، سه جور قرائت شده، نه ظاهراً تو همان جلد، چرا داره، بلی بعد ايشان می­گه که من در مقدمه هم گفتم که اين نمی­دانم روينا را چه جوری بخوانيم ليکن در نسخه­های که از اين جزء ثانی کتاب پيش رسيده، می­گه اقوم نسخ، شايد اقدم مرادشه، در مهم­ترين نسخه­ها رُوِينا آورده، به ضم راء و کسر واو مخففه، رُوِينا آورده، و بعد في اعتقاده، خب حالا همان خود اعتقادتان خيلی ارزش نداره، و فی اعتقادی ان هذه القرائة للکلمه، بعد ايشان می­گه و من الجائز جداً ان يکون الاصل هو بتشديد الواو، رُوِّينا بوده لکنها خففت تدريجاً غلط بوده غلط مشهور اصلش رُوّينا بوده،

س: فرق شان چيه؟

ج: و اخذ علماء دعوة الفاطميه، مرادش علمای شش امامی­ها اسماعيلی­ها، علماء دعوة الفاطميه اخذ بهذا التخفيف، شايد کنايه باشه که علماء هم چون اهل علم نبودند يواش يواش هم اين غلط مشهور در زبان­ها جا افتاد، به هر حال ايشان بعد از اين در اين کتاب همه را سعی کرده روّينا بنويسه، من سابقاً يک توضيحی عرض کردم باز هم اين توضيح را خيلی سريع چون وقت هم تمام شده، عرض کرديم اين اصطلاح در کتب حديث آمده اصطلاح خاص ما هم نيست، اصطلاح اين آقا هم که خيال بکنه جناب آقا مال مثلاً اسماعيلی­ها هم نيست، اصطلاحی در کتب حديث است به نظر من اگر اشتباه نکرده باشم از قبل از سال سه صده، در کتاب­های اهل سنت، و مشهور در قرائتش همان روّيناست به تشديد و مراد از روّينا يعنی جعلنا راوی بهذا الحديث، چون من عرض کردم روايت الآن در زمان ما حکايته، در آن زمان حکايت نبود يک نوع اجتهاد بود، مثلاً يک شيخی که می­آمد می­نشست و آداب و مقدماتی و سند را ذکر می­کرد کلمه می­گفت باز اعاده می­کرد اشتباه نشه، بعد اجازه می­داد می­گفت من به شما اجازه دادم که اين حديث را از من نقل بکنيد، اجزت لکم ان تروا عنی، کلمه کلمه می­خواندند اعراب می­گذاشتند، اگر جوری ديگه­ای بود تمام اين خصوصيات و ظرافت­ها را مراعات می­کردند، بعد هم می­گفت اجزت لک، آن وقت اين مجاز می­گفت روّينا،

س: يعنی از جانب ما کسی ديگر روايت کنه،

ج: به ما اجازه روايت داده شده، ما مجازيم يا روّيت،

س: تروی معروف نيست توی زبان عربی

ج: بعد، جعلنی راوياً چون باب تفعيل معانی متعدد داره يکش هم همينه، روّيت ای جعلنی راوياً يعنی اجاز لی رواية هذا، اگر مايل باشين در اين کتاب­های ما، البته خود کتاب­های اهل سنت هم هست بحثش مطرح شده، اگر اين تحفة العالم پيش تان باشه، شرح خطبه معالم، يک کتابی است به نام تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم،

2: 32

کتاب قشنگيه، چاپ هم شده مستقلاً به نظرم شنيدم اخيراً تحقيق کردند چاپ کردند، نيست کسی به من اين جوری گفت، نمی­دانم من ندارم، يک نسخه قديمش داشتم آن هم گم شد يکی از من دزديده، آنجا چون صاحب معالم داره روّينا ايشان شرح خوبی نسبتاً آنجا داره، درسته همان حرف همانه، صحيحش روّينا،

س: کتاب

ج: تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم،

س: مؤلفش کی بود؟

ج: سيد جعفر بحر العلوم، اگر باز اشتباه نکرده باشم، علی ای حال کتاب شيرينيه انصافاً کتاب قشنگيه، و لطائف خوبی هم داره اين کتاب فوائد حديثی خوبی داره به عنوان شرح خطبه معالمه، که خوانده نمی­شه ديگه، معالم هم کم شده چه رسد به خطبه معالم،

س:

48: 32

آنجا داره

ج: بلی آنجا داره، به مناسبتی که چون صاحب معالم نوشته و روّي، روّينا اينجا روّينا داره،

س: خب ديگه تو کتاب­های رجالی بايد يک اصطلاحی بنام ترويه باشه اين جوری که شما می­گين

ج: چرا می­گن داريم،

س: آن وقت داريم اين عنوان؟

ج: بلی بلی اجعله راوياً، مثلاً اجزت لکم ان تروی، چون اين

5: 33

بعد می­گفت بنشين من برايتان نقل کنم، بعد می­گفت اجزت، اين نمی­کشيده بگه و بره آدابی داشت يعنی پس اين روّينا ضبط صحيحش به حسب مصطلح روّينا است، نه رُوينا و نه رَوينا و اين همين ضبط را هم در کتاب صدوق ملاحظه بکنيد، و ما کان فيه عن زراره فقد روّيته، رَويت می­خوانن آقايون خب اشتباه، صحيحش روّيت عن فلان فلان اين مصطلحه، دقت کردين.

بحث ديگری که هست که ايشان اهلش نيست ملتفت نشده آيا صاحب دعائم الاسلام قاضی نعمان، محمد ابن محمد مصری مغربی تميمی آيا ايشان مؤيد به اين اصطلاح بوده اين برای ما روشن نيست، ديگه چون اين را اگر بخواهيم فردا در بحث امروز اجازه بديد يک کمی من عبارت را بخوانم ديگه فردا کتاب را نيارم.

بلی در اين رواياتی که در اين کتاب آمده بعضياش ما به احتمال قوی می­گيم از کتاب مثلاً سنن احکام اميرالمؤمنين باشه اين هم شرحش يک وقت ديگه اين روايت را ما الآن نداريم عن جعفر ابن محمد عن علی ان رسول الله(ص) نهی عن بيع الاحرار و عن بيع الميته و الدم و الخنزير و الاصنام اين عين روايت جابره، ان الله و رسوله حرم عليکم بيع الميته و الدم و الخنزير و الاصنام که ديروز خوانديم، پس ما آن روايت جابر که ثابت شد ديروز عرض کرديم در متون داريم اما الآن در مصادر اماميه وجود نداره، آقای خويي هم حديث را تقطيع فرمودند، فرمودند در دعائم را هم عن بيع الاصنام نيست تو دعائم اين طور دعائم همين که می­خوانيد چرا ايشان تقطيع فرمودند چون از مستدرک گرفتند، اين تقطيع را اول مستدرک پس نهی رسول الله عن بيع الاحرار و عن بيع الميته و الدم و الخنزير و الاصنام و عن عصب الفحل و عن ثمن الخمر، عصب الفحل عرض کردم حالا به اصطلاح، حيواناتی که به عنوان جفت گيری و اصطلاح آن، و عن ثمن الخمر و عن بيع العذره و قال هی ميتة، از عجايبی که ما نمی­دانيم الآن اين يک روايت واحده است، شکلش روايت واحده نمی­خوره، اما اين روايت کلاً الآن در مصادر ما وجود نداره، ولو که ايشان از جعفر ابن محمد نقل کرده، يک احتمالی است که من دادم اين روايت به نظر من احتمال می­دم در يک کتابی که من شرحش مفصل گفتم تازگی هم اجمالاً،

2: 36

به نام القضايا و السنن والاحکام که منسوبه به اميرالمؤمنين هم بوده اين کتاب، اين احتمالاً از آن کتاب باشه، متنش به متن فقهی می­خوره، و اگر باشه عرض کرديم اولين کتابی که علی الاطلاق در دنيای اسلام مبوبه به ابواب فقه نوشته همينه، بين سال سی و هفت تا چهل هجری که مثلاً الصلاة، الذکات، الصوم،

28: 36

 حتی تمام کتاب­ها و نوشتارهای که بعضی از سنی­های معاصر ده­ها کتاب به صحابه نسبت دادند، بعد هم که کم کردند اختلاف دارند، تمام آن کتبی که به صحابه دارند، نوشتارهای که به صحابه نسبت داده شده راست باشه، کتاب اميرالمؤمنين منفرده، هيچ کس قبل از اميرالمؤمنين و تا سال­ها بعد از اميرالمؤمنين اين کار را نکردند که کتاب را مبوب نوشتند، البته اين را ما يک امتياز بزرگ می­دانيم ليکن سنی­ها اين را دليل جعل می­دانن، می­گن چون آن زمان اميرالمؤمنين اين­ها تبويب نبوده، صلات و صوم و اين­ها نبوده پس اين کتاب مجعوله، آن­ها دلايل جعل می­دانن، اصلاً يکی از دلايل اشکالات­شان بر نهج البلاغه هم همينه، مثلاً اميرالمؤمنين بنی الاسلام علی اربعة دعائم، الاستغفار علی ستة معان، می­گن اصلاً آن زمان زمان عدد نبوده، چون عدد احاطه است ديگه، تمام جهات بايد احاطه بفرماييد، يکی از اشکالات عده­­ای از سنی­ها همين وجود عدده، مبوب بودن و مرتب بودنه، که خب اين به نظر ما از امتيازاته، اين اميرالمؤمنين چه نيازی به امتياز داره اهانته بر، آن مقامات قدسيه، اين اصلاً عدد مدد چيزی برای آن­ها نيست و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال