فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388 (18)

دروس خارج فقه سال 89-1388 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1388-18

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

داشتيم روايات باب دهی ابواب الصرف وسائل را خدمت آقايون می­خوانديم که در اين چاپ جديد در جلد هجده و در چاپ مرحوم آقای ربانی در جلد دوازده، صحبت در حديث شماره 6 بود که مرحوم شيخ طوسی قدس الله سره باسناده، عن ابن ابی نصر مرحوم بزنطی که از بزرگان اصحابه و ميراث او جزو ميراث کوفی است، من سابقاً تا زمان بغدادی گاهی گفتم اما ظاهراً کوفی بوده ايشان و بسيار مرد بزرگواری است و يک شرحی آثار ايشان و کتاب­های ايشان داره مخصوصاً الجامع ايشان انشاء الله تعالی در محل خودش عرض می­کنم چون اينجا مشخص نيست که از کتاب الجامع باشه به هر حال آن کتاب انا الرضا(ع) يک شرحی راجع به آن است و يک نوادر هم به ايشان نسبت داده شده، من يک روزی در اين بحث­ها عرض کردم که مرحوم نجاشی به بعضی از افراد هم کتاب النوادر نسبت داده و هم کتاب نوادر بدون الف و لام، عرض کردم آن روز توی همين بحث بود ظاهراً متعرض شدم جاش هم تو ذهنم نيست تصادفاً امروز داشتم دو مرتبه يا سه مرتبه صد مرتبه چند مرتبه بزنطی را نگاه می­کردم تو بزنطی هم هست، حالا غرضم موردش هم همين­جاست، در ترجمه احمد ابن محمد ابن ابی نصر بزنطی، مرحوم نجاشی دوتا کتاب به ايشان نسبت می­ده و له کتاب النوادر باز می­گه و له کتاب نوادر که عرض کرديم قرائتش هم مختلفه اين دومی اولی نه، يکی نوادر بدون الف و لام، يکی النوادر با الف و لام، غرض موردش يکش هم بزنطیه مرحوم شيخ هم متعرض شده البته اين هم هست آنچه را که مرحوم نجاشی به اسم النوادر نام برده چون سند داده همان سند را شيخ آورده به اسم نوادر اين چيز عجيبی بين نجاشی و شيخ باز اختلافه، همان سند مرحوم شيخ آورده به اسم کتاب نوادر، و نجاشی آورده به اسم النوادر، که اين­ها را واقعاً ما هم درست حالا يک چيزی از دور حدساً گفتيم يک توجيهاتی اما بين و بين الله خيلی اطلاع دقيق بر اين ظرافت­ها نداريم چون هزار سال فاصله شده و اصحاب ما هم اين بحث­ها را نکردند يعنی تا آنجا که ما ديديم لذا نمی­تونيم دقيقاً الآن چيزی در اين باره بگيم به هر حال مرحوم شيخ طوسی در کتاب تهذيب و استبصار در آخر تهذيب و استبصار يک بخشی داره به نام مَشيِخه يا مَشيخه دو جور قرائت شده، اختلافی هم هست حالا جاش اينجا نيست يک جای ديگه انشاء الله در آنجا طروق خودش را به کتب نوشته به افرادی که به اسم آن­ها ابتداء کرده چون اينجا ابتداء به اسم بزنطی کرده عادتاً از کتاب بزنطی بايد باشه و ليکن طريق خودش را به بزنطی در مشيخه نداره دقت فرموديد آن وقت در کتاب فهرست داره و طريقش هم صحيحه مشکل خاصی نداره مگر به همان راه درستش بکنيم آن وقت چون اين را مرحوم صدوق از راه علاء نقل کرده اين عن رجل هم بعيد نيست علاء ابن رزين باشه،

55: 3

به هر حال اين حديث ديگری است از محمد ابن مسلم در مانحن فيه اين حديث را عرض کرديم مرحوم کلينی نياورده­اند صدوق و شيخ طوسی فقط ذکر کردند واقعاً هم انصافاً شيخ طوسی دائرة المعارفی است يعنی اين­های که اين قبلی­هاش آوردند، آورده اضافه هم آورده رضوان الله تعالی عليه، رحمه الله،

س:

22: 4

بوده حاجی آقا

ج: شواهد نشان نمی­ده خيلی نشان نمی­ده اما اين کتاب تا حدی کتاب مشهوری بوده کتاب جام بزنطی جزو کتب مشهوره اصحاب بوده، اگر حافظه من خراب نشده باشه که قاعدتاً می­شه فکر می­کنم هم شهيد اول هم محقق در معتبر و شهيد اول در ذکری از اين کتاب نقل می­کنن عن جامع البزنطی، عرض شد در همين بحث­ها ديگه چون نمی­خواهيم خارج بشيم، مرحوم ابن ادريس در آخر سرائر از جامع بزنطی هم نقل می­کنه البته آن نقل ثابت نيست اين البته کسی نديدم تا حالا متعرض شده باشه برای اولين بار ما متعرض شديم عرض کرديم به اين که آن کتابی را که ايشان به عنوان جامع بزنطی در اختيار داشته غلطه اصلاً آن جامع بزنطی نيست ايشان اشتباه فرمودند کتاب ديگری بوده حالا حقيقت آن کتاب چيه يا اصلاً آن کتاب مانند کشکول مانندی بوده مجموعه بوده احتمال هم داره که يک مجموعه­ای باشه به هر حال اين حديث محمد ابن مسلم در دراهمی که اين حديث يک نکته­ای داره که آن مقدار نقصش يک سومه، يعنی در اين حديث مثل آن حديثی که فضه اگر دو برابر باشه البته بعضی از نسخ هم ثلثين آمده، اذا جازت الفضه الثلثين، چون اينجا گفته دانقين، چون درهم شش دانق بوده، شش دانه دانگ به اصطلاح بوده وقتی دو دانگش نقره نباشه می­شه يک سوم يعنی در حقيقت همانی که ديروز عرض کردم چيزی حدود شصت و شش درصدش نقره بوده سی و سه درصد و خرده­اش هم غير نقره بوده پس اين روايت محمد ابن مسلم اشارة مای به آن جهت داره، به آن جهتی که عرض کردم که نسبت ثلث و ثلثينه آن وقت اين روايت چون الآن متن ديگرش در اختيار ما نيست دو متن از اين روايت داريم من عرض کرديم بنده عرض کردم کراراً که خيلی روی متن کار بکنيد يکش اينه که متنی است که صدوق نقل کرده لابأس به يجوز ذلک، يعنی مطلقاً يک متنش هم که مرحوم شيخ طوسی نقل کرده  لابأس به اذا کانت تجوز که ديگه فرق اين دوتا خيلی واضحه آن وقت از عجايب کار اينه که هردو متنش موافق از روايت محمد ابن مسلم داره، هردو متنش اين هم از محمد ابن مسلمه، اما متن صدوق که لابأس به يجوز ذلک اين مطلقه اين با متن اول می­خوره حديث شماره 1 اما اذا کانت تجوز به متن دوم به نسخه­ای مرحوم کلينی می­خوره پس در کتاب روايت محمد ابن مسلم هردو سابقه داره.

حديث شماره 7 و باسناده باز از منفردات مرحوم شيخ طوسی است عرض کرديم در اين باب چندتا از احاديثش از منفردات شيخ طوسی است معذرت می­خواهم از کلينی نيست صدوق آورده اشتباه و باسناده عن ابن ابی عمير عن عبدالرحمن ابن الحجاج فکر می­کنم صدوق هم طريقش پيش ابن ابی عمير باشه و عبدالرحمن ابن، از سابق تو ذهنمه، اين روايت الآن سندش صحيحه قال قلت لابی عبدالله اشتری الشئ بدراهم فهو فی الناقص الحبة و الحبتين من درهمی می­دم که يک نخود يا دو نخود کم داره قال لا حتی تبينه اين سؤال اين مقدار از سؤال اين مربوط می­شه به دراهم مغشوشه ولو عنوانش مغشوش نيست ناقصه است، چون عرض کرديم دراهم مغشوش داريم که وزنش کامله اما توش غل و غش شده اين درهم ناقصه يعنی به جای مثلاً سه گرم تمام مثلاً يک دهم گرم کم داره، يک دهم تا دو دهم گرم کم داره ليکن چون شخصيه يعنی می­گه عبدالرحمن ابن حجاج من اين درهم را می­دهم اين شخصيه، در اين جور جاها حالت غش پيدا می­کنه اين درهم ناقص در حکم درهم مغشوشه، دقت فرموديد و امام می­فرمايد نمی­شه مگر اين که رفع غش بکنيد لذا حتی تبينه در اين متن نه به خاطر رواجه، به خاطر اين که مغشوش بودن از بين بره آن وقت ما در باب درهم مغشوش غرض کرديم آن روايت معروف موسی ابن بکر داريم که دنانيری مقابل حضرت بود يکش را برداشت شکاندند گفتند هذا مغشوش فرمودند القيه فی البالوعه لايباع شئ فيه غش، حتی لايباع شئ فيه غش، ثم قال الا ان يکون نحوه هذه الدراهم الاوضاحيه يا وضاحيه التی تکون عندنا عدداً اين عندنا يعنی رواج يعنی در حقيقت امام(ع) آن درهم ناقص را که يک دهم گرم يا دو دهم گرم کم داره دو قسم قرار دادند يک بار تابع مغشوش قرار دادند حکم مغشوش داره يک بار هم تابع دراهم محمول عليها قرار دادند اين نشان می­ده که در آن زمان در مدينه دراهمی بود که يک نسبت کمی کم داشت حالا يک دهم دو دهم سه دهم يک جيزی در اين حدود کم داشت و اين­ها دارای شکل خاصی بود حالا عرض کردم کلمه وضح به معنای پيسيه آيا اين درهم را سفيد می­کردند مثل اين سابق­ها اگر يادتان باشه اين قلع را بود که سفيد می­کردند ظروف مسی را با قلع بعضيا را سفيد می­کردند بعضيا قرمز می­ماند حالا اين اوضاحيه شايد رو آن جهت من نفهمم چون الآن در اختيار ما نيست و ما متأسفانه توضيحی خيلی روشنی هم در کتب تاريخ نيست آن وقت اگر که به اصطلاح يک نوع رواج داشته باشه چون وزنش کم داره اين را عددی خريد و فروش می­کردند الذی يکون عندنا عداً پس بنابراين درهم ناقص دو حکم داره يکی شخصيه تو جيب شما ناقصه اين حرام است و راه بيانش هم عبارت از بيانه، رفع حرمت دوم ناقص هست اما رواج داره تو جامعه، تو جامعه هست، اين هم فی نفسه درست نيست با رواج درست می­شه پس رواج غير از بيانه، درهم ناقص در يک فرعش بيان می­خواهد در يک فرعش رواج می­خواهد اگر حالت شخصی بود بيان می­خواهد اگر در جامعه رواج داشت آن رواج کافيه ولو ناقص هم باشه آن وقت وقتی که رواج پيدا کرد متعارف اين بود که عددی حساب می­کردند مثلاً پنجا درهم ممکن بود وزنش بکنن کم بکنه ده گرم پنج گرم يک مقدار معتنا به کم بکنن، اين روايت عبدالرحمن ابن حجاج سندش صحيحه به متن مرحوم، به طريق مرحوم صدوق هم صحيحه، به طريق مرحوم شيخ طوسی هم صحيحه، ليکن اين هم جزو عجايبه باز متنش به شدت اختلاف داره اين اگر بشه، آقای عزتی اين باز جلد نوزده را بيارين من تو ذهنم ابن ابی عميره، شايد احتمالاً از راه ديگری از عبدالرحمن، آن من الآن متن روايت را به طريق صدوق می­خوانم و عجايب اينه که مرحوم صاحب وسائل هم فرمودند نحوه و رواه الصدوق باسناده نحوه آن روايت اين است عن عبدالرحمن ابن حجاج عن ابی عبدالله(ع) قال سئلته عن الرجل يشتری المبيع بدرهم و هو ينقص الحبة و الحبتين و نحو ذلک أ يعطيه الذی يشتری منه و لا يعلمه انه ينقص، تمام اين­ها در متن شيخ طوسی نبود اصلاً يشتريه و لايعلمه اين­ها در متن حالا من طريق مرحوم شيخ صدوق را هم و ما کان فيه عن عبدالرحمن ابن الحجاج فقد رويت عن احمد ابن محمد ابن يحیی العطار، پسر محمد ابن يحيي عطار معروف عن ابيه محمد ابن يحيي که از اجلاء است اين پسر توثيق نشده عن احمد ابن محمد ابن عيسی عن ابن ابی عمير عرض کردم ابن ابی عمير هست، از راه ابن ابی عمير و حسن ابن محبوب جميعاً عن عبدالرحمن ابن حجاج العجلی الکوفی، بلی اين عبدالرحمن ابن حجاج احتمال می­دم و العلم عند الله شايد ايشان از نسخه حسن ابن محبوب نقل کرده و الا بعيد نسخه ابن ابی عمير اين قدر فرق بکنه احتمال می­دم يعنی ايشان از دو نسخه اين کتاب از اين روايت آورده يا از کتاب­های ابن ابی عمير يا از کتاب­های حسن ابن محبوب بلی و هو لايعلمه انه ينقص قال لا اينجا حتی تبينه نداره لا الا ان يکون مثل هذه الوضاحيه، اينجا هم اوضاحيه نيست، وضاحيه يجوز اينجا ديگه صراحتاً جواز داره کما يجوز عندنا عدداً روشن شد اين هم راجع به حديث شماره7.

حديث شماره 8 و باسناده عن محمد ابن الحسن الصفار ضمير باسناده بازهم به شيخ طوسی بر می­گرده و اين حديث ديگه از انفرادات شيخ طوسی است نه در کافی موجوده و نه در کتاب به اصطلاح صدوق فقيه ايشان به سند خودش از صفار من ظاهراً چند بار عرض کردم مرحوم شيخ طوسی نسبتاً در کتاب تهذيب نسبت به کافی و کتاب مرحوم شيخ صدوق اصلاً خيلی قابل نسبت نيست زياد از صفار نقل می­کنه از کتاب­های صفار مباشرتاً و انصافاً هم خب مرد بزرگواريه صفار تعجبه که در کتاب­های ديگه کمتر از ايشان نقل شده عن محمد ابن عيسی که کراراً عرض کرديم محمد ابن عيسی ابن يقطينی مرد بزرگواری است البته بحث­های راجع به ايشان بوده يک صحبت­های بوده که احتياج به شرح طولانی داره که اينجا الآن ما نمی­رسيم و من عرض کردم تا آنجای که من فهميدم تصريحش را نديدم ايشان ظاهراً به ايران آمدند و اهل بغداد اند ايشان و يک مقدار ميراثها را ايران آوردند و ايشان از جعفر ابن عيسی اگر برادر ايشان باشه حالا به هر حال نمی­دانم واقعاً برادر ايشانه يا نه؟ قال کتبت الی ابی الحسن،

س: از خانواده علی ابن يقطينه؟

ج: بلی پسر برادرشه ديگه، محمد ابن عيسی ابن عبيد ابن يقطين، آن علی ابن يقطينه، عمومی به اصطلاح علي است برادر جدش عبيد، يقطين خودش از دعات بزرگ بنی عباسه، عمرش را در راه بنی عباس صرف کرد اما اين بجه­هاش عده­ای جزو اثنی عشری هستند مخالف با خود آن تشکيلات بودند يکش علی است يکش عبيده يکش يعقوبه، اين­ها بچه­های يقطين هستند که با پدرشان مخالف بودند آن عباسی بود اين­ها علوی بودند علی ای حال عن جعفر ابن عيسی قال کتبت الی ابی الحسن ما الآن عده­ای زيادی از روايات محمد ابن عيسی داريم مثلاً عن فلان قال کتبت اليه تو بعضياش کتبت اليه، تو بعضياش کتبت الی ابی الحسن عرض کردم آن­جايي که کتبت اليه ضمير به ابی الحسن الهادی بر می­گرده يا به بعضی تعابير ابی الحسن سوم امام  هادی(ع) و من يک وقت يکجايي ديدم بعد ديگه نديدم هرچه هم خودم بعد گشتم تا چند ساله گشتم سابقاً هم تو بحث روايت صيقل هم اين را توضيح دادم خود هنوز پيدا نکردم يکجا ديدم که اين آقای اين محمد ابن عيسی يقطينی کتاب به نام مسائل الرجال الی ابی الحسن الثالث و اجوبتها و ما چندتا کتاب به اين عنوان داريم شبيه استطاعات مجموع الاستفتائات زمان ما که از آن آقايون علماء استفتائات را جمع می­کنن، اين کار در آن زمان شده، و مرحوم صفار خودش استفتاء داره از امام عکسری الی ابی محمد، اين در حقيقت صفار نقل کرده از کتاب مسائل الرجال و اجوبتها لمحمد ابن عيسی و ما الآن مقدار زيادی، الآن می­شه جمع آوری کرد، اصلاً می­شه اين مسائل رجال را آدم جمع کرد يکش هم همان روايت معروف در استصحاب هم هست کتبت اليه بالمدينه اسئله عن اليوم الذی يشک فيه، زياده استفتائاتی که يکش همين روايتی که در اين بحث مکاسب خوانديد و تحرير المفصلش را آنجا عرض کرديم اين استفتائاتی بوده که ظاهراً مرحوم محمد ابن عيسی در اين سفری که ايران آمده يا چون بعضياشان ايرانی اند، يعنی اهل ری و مناطق اينجا­ هستند از اين­ها جمع آوری کرده در اين کتاب به نام مسائل الرجال و اجوبتها انشاء الله اگر پيش آمد، يکش هم در اختيار ابن ادريس بوده آن يکی ديگه است غير از اين کتاب توضيحات کافی را در آنجا انشاء الله عرض خواهم کرد پس اين روايت روشن شد به طبق تصور ما کتاب محمد ابن عيسی ابن عبيد يقطينی، سؤالاتی که از امام هادی(ع) شده با جواب­های ايشان آورده و اين بيشتر جنبه­ای استفتاء داره، يعنی افرادی بودند مبتلی شدند به مسائلی اين­ها را نوشتند به امام، آن وقت­ هم امام در احتمالاً سامراء تحت نظر بودند جواب آمد، دقت می­کنيد، آن وقت الآن متعارف علمای ما ديگه توضيحات دادم ديگه حالا بخواهم بگم خودم هم خسته­ام مثلاً می­گن اين جعفر ابن عيسی يا آن روات ديگه اين مجهوله روايت ضعيف است به جهالت مثلاً جعفر ابن عيسی اين راوی ديگر عرض کرديم، اگر اين تصوير ما درست باشه جهالت اين افراد مؤثر نيست چون اين­­ها راوی نيستند اين­ها افرادی عادی شيعه هستند، الآن شما تو بيوت علماء مراجع تشريف ببرين الی ماشاء الله صدها هزارها استفتاء هست از افراد مختلف شيعه هيچ کس، خود آن مرجع هم، هيچ کسی آنها را نمی­شناسه يک بقاله قصابه عطاره استاد دانشگاهه، دانشجوست زنه، همه جور مختلفه سؤال می­کنن، دقت کردين و لذا اصلاً ما اين بحث را مطرح کرديم جهالت اين­ها حسب القاعده است نه اين که يک امر عجيب است،

س: اصلاً مثبت می­زنيد يا منفی روی اين

ج: ها! اين­­ها اصلاً در اين جهت تأثير نداره به قول بعضيا

س: يعنی روايت را بالاخره می­پذيريد به خاطر اين­ها يا نمی­پذيريد

ج: اجازه بفرماييد بالاخره­اش را بعد الآن عرض می­کنم، يک کم بعد، لذا مثل اين استفتائات اين­ها فی نفسه شناخت آن مستفتی ارزش علمی نداره، آنچه که ارزش داره بعد از آن مستفتیه، و اين استفتائاتی که ما داريم الآن درجات داره، مثلاً فرض کنيد يک دفعه استفتائات را دفتر خود مرجع چاپ می­کنه خب دفتر خود ايشانه خب چاپ کرده ديگه يک دفعه نه يکی از شاگردهای ايشان جمع کرده رفته به يک شهرستانی استفتائاته از مردم جمع کرده شاگرد ايشانه، يک دفعه نه يک مرد عادی جمع کرده فرض کنيد يک واحد در دانشگاه گذاشتند جمع کردند استفتائاته آن­ها فرق می­کنن نبايد روی خود استفتاء حساب کرد رو آن جامع بايد حساب کرد ما الآن استفتائاتی که داريم که خيلی­هاش مجهول اند شايع معظمش مجهول باشند، اصلاً يک مقدارش توسط علی ابن مهزيار که خودش وکيله، باز روايات استفتائی که علی ابن مهزيار تو بعضياش نوشته فجاء الجواب و قرئت الجواب بخطه، تو بعضياش داره و قرئت الجواب، کلمه خطه نداره تو بعضی جاهاش قرئت الجواب هم نداره دقت کردين پس يک دفعه وکيله، يک دفعه وکيل نيست مثل محمد ابن عيسی اينجا، محمد ابن عيسی وکيل نيست اما از بزرگان اصحابه، کان فضل ابن شاذان يعجبه العبيدی و يثنی عليه و يقول ليس فی اقرانه مثله، مرد، مَن مثل ابی جعفر محمد ابن عيسی، مرد بسيار بزرگوار و جليل القدر يک کتابی يکی از اين معاصرين به نام معرفة الحديث نوشته ايشانه تضعيف کرده، خب ديگه درد جهل يک دردی است که قابل دواء نيست جز به درس خواندن، علی ای حال پس روشن شد نکته شما دنبال جعفر ابن عيسی او چه کاره است و پدرش کيه؟ و چون آن­ها طبيعتاً راوی نيستند، نه اين که صاحب کتاب نيستند راوی هم نيستند نه تو فهارس اسم­ اين­ها است نه تو کتب رجال اسم اين­ها است راوی نيستند اين­ها

س: برادرش که اين جوری هست

ج: احتمالاً عرض کردم گفته شده ليکن من اطمينان ندارم حالا بعضياش چون از جعفر ابن عيسی آمده، مثل آن ما الآن از اين قبيل همان توقيع معروف مال بقية الله و اما الحوادث الواقعه آن هم دقيقاً همين طوره آن هم اسحاق ابن يعقوب را نمی­شناسيم مثل اين جعفر ابن عيسی اما راوی از اسحاق ابن يعقوب، محمد ابن يعقوب کلينيه،

س: اين مشکل مجهولين خوب حل می­کنه يعنی ما می­تونيم ادعا کنيم

ج: پس ما برای چه اين همه روضه خوانديم، برای اين که اين­ها را حل بکنيم نخواستيم که مشکل درست می­کنه،

س: مصادره علی المطلوب دارين می­فرماين

ج: نه مصادره

س: آيا می­شه مثلاً از مجهول استفاده کنيم که اين همين فردی عادی بوده نه اين که شخص مطعون

ج: حالا مطعون هم باشه سؤال کرده جواب آمده حالا مطعون باشه

س: اگر مطعون باشه، خب طعنه به روايتش هم سرايت می­کنه،

ج: روايت نيست اين استفتائه، دقت کردين پس بنابراين مثلاً اگر دوران امر بشه بين محمد ابن عيسی يقطينی و محمد ابن يعقوب کلينی خب قطعاً محمد ابن يعقوب اجل شأناً است، قطعاً اين طوره، البته محمد ابن يعقوب وکيل نيست، دوران بشه بين محمد ابن يعقوب با علی ابن مهزيار، علی ابن مهزيار مقدمه، محمد ابن يعقوب اجل شأناً چون آن وکيله کارش همينه استفتاء­ها را می­شناسه، توی روايت علی ابن مهزيار هم عرض کرديم چند جور متن داره فجاء الجواب فکتب(ع) تو بعضياش داره فجاء الجواب و قرئت الجواب بخطه، تو بعضياش بخطه نداره، اين­ها مختلف اند درجات مختلف ما معتقديم همه را يک­جا وارد نکنيم بگيم همه قبول يا همه رد يکی يکی روش حساب بکنيم و انصافاً محمد ابن عيسی بسيار مرد بزگواری است به خاطر جلالت شأن ايشان قبول می­کنيم،

س: خب اگر ثابت بشه که اين محمد ابن عيسی آن جمع آوری کننده بوده

ج: محمد ابن حسن صفار ازش نقل کرده، ايشان آمده قم به قمی­ها دادند

س: خب

24: 24

ج: چرا عرض کردم سياق واضحه حالا آن اشکاليه که من اينه کجا ديدم پيداش نکردم حالا شما تو برنامه­های کامپيوتر نگاه بکنيد يک جا داره که محمد ابن عيسی فی کتابه مسائل الرجال ابی الحسن الهادی و لذا خيلی از اين رواياتش هم اين طوره کتبت اليه حالا اينجا الحمدلله ابی الحسن داره

س: حالا اين همه ابی الحسن نمی­شه؟

ج: قطعاً هاديه، ثالثه، عرض کردم اليه هم باشه هاديه،

س: چرا

51: 24

نمی­فرماييد

ج: پس نه اصلاً داشته ايشان کتابی به اين می­گم ديدم يک جايي و طبقه­اش هم می­­خوره قطعاً

55: 23

همين طوره دقت می­کنيد پس محمد ابن عيسی ابن عبيد يقطينی اين کتاب را نوشته استفتائات را جمع کرده داده به عده­ای از اصحاب ما يکش هم صفوان در قمه، تاريخ حديث هم روشن شد يعنی هيچ مشکل نداره و می­شه قبولش کرد يک استفتائی است که محمد ابن عيسی جليل القدر جمع آوری کرده و صفار هم که از بزرگان و اجلاء اصحاب آورده،

س: اين بايد ناظر باشه به تمام مراحل استفتاء يعنی که استفتاء کرده، که برده؟

ج: قطعاً اين طوره ديگه، چون مرحله، بلی آقا؟

س: در مورد احمد ابن اسحاق اين را داريم،

ج: داره آن هم داره احمد ابن اسحاق مسائل الرجال لابی الحسن الثالث و اجوبتها داره، و باسناده عن الصفار عن روشن شد انشاء الله عن جعفر ابن عيسی قال کتبت الی ابی الحسن ما تقول جعلت فداک فی الدراهم التی اعلم انها لا تجوز بين المسلمين الا بوضعة، مثل شايد همان دراهم اوضاعيه بوده اوضاحيه، وضاحيه که اين­ها مثلاً اگر درهم مثلاً ده­تاش يک دينار بود اين­ها بيست­تاش يک دينار بود وضع يعنی کم بايد بکنن، تصر الي من بعضهم بغير وضيعة، من رفتم از يک آقای بيست­تاشه گرفتم خيال کردم درهم کامله دو دينار بهش دادم حالا که آمدم نگاه کردم ديدم نه اين بيست­تاش يک دينار بجهلی به، من غش شد برای من نفهميدم، اما می­دانم اين­ها قيمتش چنده؟ من نفهميده به جای درهم کامل گرفتم و انما آخذه علی انه جيد، جيد در اينجا يعنی کامل، أ يجوز لی، خب حالا من که از مردم اشتباه گرفتم به مردم هم دو مرتبه همان اشتباه را بدم، حالا باز همان بيست­تا حساب بکنيم دو دينار حساب بکنيم، أ يجوز لی آن آخذه و اخرجه من يدی، احتمالاً يدَی هم باشه آن هم درسته، علی حد ما صار الیّ من قبلهم، اينجا

27

داره مثلاً بعض وقت­ها همين جا محمد ابن عيسی می­گه فقال(ع) اينجا داره کتب، اما نداره قرئت الجواب بخطه، مثلاً اگر آن بود بهتر بود باز قائل اين کلام اگر وکيل باز بهتر بود، باز محمد ابن عيسی وکيل نيست دقت می­کنيد درجات را حساب بفرماييد، لايحل ذلک، اين لايحل ذلک به خاطر حرمت غشه،

س: يعنی ذلک رايج هم نيست ديگه،

ج: رايج هم بوده،

س: حاج آقا اين کتب مال جعفر ابن عيسی است، کتب مال جعفر ابن عيسی است

ج: نه شايد هم مال خود محمد ابن عيسی است

س: ادامه داره از اين معلومه

ج: می­دانم يعنی محمد ابن عيسی می­گه کتب عليه اصلاً چه مشکل داره،

س: بعد می­گه فکتبت

ج: بلی اشکال نداره و کتبت اليه نه فکتبت، و کتبت اليه باز يعنی محمد ابن عيسی میگه که جعفر گفت و کتبت اليه حالا به هر حال اگر کلام از جعفر ابن عيسی باشه و جعفر ابن عيسی را نشناسيم درست همين مشکل پيش مياد که مثلاً آن نقل کرده در حد روايت می­شه تمام اين­ها بايد محاسبه بشه اين روايت موردی است که در دراهمی است که مغشوش هست اما رواج هم داره، درهم هست اما بيست­تاش يک ديناره آقايونی که عراق يک وقتی رفته باشن در عراق دو جور دينار بود الآن شمال عراق دينارش قوی­تر از جنوب عراقه، دينارش سويسی بوده، اصطلاح خودشان سويسی بود، اين دينارهای که در مرکز بغداد و نجف و کربلا بود، بعضياش شايد چاپ ايران هم بود خيلی کشورهای مختلف چاپ کرده بودند غرض به اين که آن دينار مثلاً بالا هفتادتا هشتادتاش يک دلار بود، اين دينارهای که پايين بود مثلاً هزار و دويست، سه­تاش يک دلار بود، خيلی باهم فرق داشت، در حقيقت می­خواهد بگه که من يک درهمی را گرفتم که اين هست رايج هم هست اما بيست­تا، بيست­تاش يک دينار اما آن آقای که به من داد به عنوان خوب به من داد يعنی ده­تاش يک دينار، چون متعارف ده بود نرخ صرف به طور طبيعی هر ده درهم يک دينار من بيست تا گرفتم در واقع دو دينار حالا گرفتم ديدم نه اين قيمتش يک ديناره پس رواج داشته اما علم نداشتم من می­تونم اين کار را بکنم خب اين غشه ديگه بلا اشکال رواج داره مشکل نداره اما بيش از، يعنی کلاه بردارش در اين است که بيش از قيمتی که رواج داره می­خواهم بفروشم، و کتبت اليه خيلی خوب گفتيم نشد اينه به مردم بديم، به خود اين آقای که به من داد دو مرتبه من بدم، فکتبت اليه جعلت فداک هل يجوز ان وصلت اليه اين دراهم به من رسيد هل يجوز رده به رفع بخوانيم فاعل يجوز علی صاحبه، آن­هم سر من کلاه گذاشت من هم به عنوان درهم خوب بهش بدم من غير معرفته به او ابداله به رفع بخوانيد عطف است بر رده، يا بهش بگيم آقاجان من اين بيست­تا درهم بگير بيست­تا درهم ديگه به من بده، بهش نمی­گم يعنی تدليس، بازهم با تدليس و هو لا يدری انی ابدله منه، او ارده عليه آن نمی­دانم که من دارم همان درهم­های ناقص را می­دم فکتب(ع) لايجوز، بازهم نمی­شه آن مرتکب گناه شد گناهی را انجام داد تو حق نداری مرتکبی، اگر می­خواهی درهم ناقص را بده بايد بيان بکنی الا اقل بگه مال خودت تو سر من کلاه گذاشتی بهت برگرداندم،

س: استاد تقاص اين، تقاصش

33: 30

ج: خب حالا آن بحث ديگری است، اين روايت انصافاً روايت خوبيه در باب درهم مغشوشه، معلوم می­شه درهم مغشوش باش معامله جايز نيست و حرامه.

حديث شماره 9 مرحوم کلينی قدس الله نفسه،

س: رده را به اين چرا تحريم کرده اصلاً، رده می­خواهد ردش کنه،

ج: رده به عنوان،

س: نمی­خواهد کلک بزنه، می­خواهد فسخ کنه

ج: نه رده فسخ نيست، رده رد فارسی نيست، يعنی می­رم ازش يک جنس ديگه می­خرم به جای بيست درهم خوب همان بيست درهم ناقص را می­دم،

س: آن که ابداله هست

ج: ابداله درهم به درهمه،

س: اين قيد

7: 31

ج: دو جوره يک دفته بيست درهم می­دم کتاب ازش می گيرم يک دفعه بيست درهم می­دم بيست درهم ديگه ازش می­گيرم آن ابداله درهم به درهم، ردّه جنس ازش می­گيرم،

س: تو معامله بعدی همين پول­ها را بدم به خودش

ج: به خودش می­دم دقت کردين دو جور معامله است يکی ابدال درهمه يکی رد درهمه، روشن نشد،

س:

34: 31

مستأصل گذاشت که مثلاً اين

ج: چرا، حکم الهی است،

حديث شماره 9 را که بخوانيم که ديگر آخر وقته تمام می­شه، اين حديث اين حديث با اين که ديديم مرحوم شيخ طوسی روايات دائرة المعارف بود اين حديث را مرحوم کلينی منفرداً آورده من عرض کردم کراراً عرض کردم رواياتی که انفراد الآن داريم در درجه اول انفراد شيخ  طوسيه خيلی منفرد داره، در درجه دوم شيخ صدوقه در درجه سوم کلينی، چون معظم روايات کلينی در تهذيب آمده اما مع ذلک احاديثی هست که در کافی هست فقيه که خب خيلی­هاش نياورده و مرحوم شيخ طوسی هم نياورده، اين حديث 9 و 10 هردو از منفردات کلينيه،

س: چرا آن دوتا نقل نکردند

ج: ظاهراً احتياج نبوده، مرحوم صدوق که واضحه اجتياجی نديده، اما شيخ طوسی بعيده که نقل که نکرده چرا؟ چون شيخ طوسی در اول مشيخه می­گه که من استقصاء کردم روايت را ما در همانجا هم چندبار سابقاً هم توضيح داديم مگر اين که کلام بزرگان حمل بر يک نوع مبالغه مثلاً يا نسبی، و الا خب اين چه جور استقصای است که همين روايت کلينی را نداره، خب اين چه جور استقصاء است استقصاء يعنی همه را آوردند ديگه، ايشان در مقدمه مشيخه می­گه من خواستم استقصاء بکنم تمام روايات را بعد ايشان مثلاً اين دوتا حديث، غير از اين هم هست اين احاديثی است که در کتاب مرحوم شيخ طوسی وجود نداره، محمد ابن  يعقوب

س: به خاطر چه؟

ج: ديگه حالا به خاطرشه نمی­فهمم، عن محمد ابن يحيي استاد ايشان عن احمد ابن محمد غالباً محمد ابن يحيي از اشعری نقل می­کنه، البته احمد ابن محمد در اين طبقه هردوشان از بزرگان اند اشعری و برقی ليکن ظاهراً مراد اشعريه، خصوصاً بعد داره عن البرقی، که اينجا می­شه برقی پدر، اگر احمد اول برقی بود عن ابيه می­گفت، پس احمد اشعری از برقی پدر عن فضل ابی العباس، فضل ابن عبدالملک البغوی ابوالعباس از بزرگان و اجلاء اصحابه، اين حديث صحيحه، اصولاً تا حالا ما حديث ابوالعباس فضل را نداشتيم فضل ابن عبدالملک، قال سئلت اباعبدالله عن الدراهم المحمول عليها قال اذا انفقت انفق يعنی رواج، يعنی به اصطلاح معامله کردن ما يجوز بين اهل البلد فلابأس و ان انفقت مالايجوز بين اهل البلد فلا، اين ديگه مفهوم و منطوقش را هردوش را ذکر کردند هردو را منطوق کردند، اين روايت از اصح روايت در دوران امر بين رواجه،

س: حالا اين حاکم بر آن روايات قبلی نيست

ج: اين همه را توضيح می­ديم حالا انشاء الله روشن شد آن وقت اين حديث فضل ابن عبدالملک، حديث فضل ابن عبدالملک که تفصيل بين رواج و عدم رواجه، منفرداً در کتاب مرحوم کلينيه.

حديث شماره و عنه يعنی کلينی عن محمد ابن يحيي ضمير عنه می­گرده به محمد ابن يحيي همين که می­گه واو يعنی کلينی اين واو يعنی و محمد ابن يعقوب، عنه يعنی عن محمد ابن يحيي عمّن حدثه عن جميل عن حريز ابن عبدالله قال کنت عند ابی عبدالله اين ظاهراً درست نباشه حالا سندش که ضعيفه به خاصر مرسل بودن بعيده درست باشه بعيده چون ثابت نيست که حريز خدمت امام صادق رسيده، چون حديث شماره 1 حديث شماره 1 را اگه نگاه بکنيد، توش حريز عن محمد ابن مسلم داشت، بعيد نيست محمد ابن مسلم در اينجا افتاده، توش محمد ابن مسلم بوده فدخل قوم من اهل سجستان فسئلوه عن الدراهم المحمول عليها در آن متن گفت ان عندنا دراهم يقال لها الشاهيه، شاهی اينجا داره محمول، فقال لابأس اذا کان جواز المصر، ظاهراً جواز المصر منصوب برای خبر کان باشه، در بعضی از نسخ ظاهراً بد فهميدند نوشتند جوازاً لمصر، اين الف و لام المصر را نصب دادند برای جواز به نظر من درست نباشه، علی ای حال اين روايت هم تفصيل است مابين روايت حريز هم نداريم الا اين روايت، در آن روايت اول باب هم که اسم حريز بود، شعيب بود شعيب شعيب ابن يعقوب عقرقوفی آن­هم ما در کل کتب اربعه شعيب از حريز همان روايت را داريم آن­هم احتمالاً غلط باشه زيادی باشه کلمه شعيب زيادی باشه، البته شعيب نباشه مثلاً حماد باشه به هر حال شعيب وجودش عجيب  و غريب البته ابن ابی عمير هم از حريز نقل نمی­کنه، اين راجع به کل روايات باب فکر می­کنم انشاء الله تعالی ديگه روايات باب کاملاً روشن شد آن وقت در اصطلاح اين جوری بود می­آمدند روايات را دسته­بندی می­کردند به حسب راوی اخير، يک روايت حريز منحصر است در کلينی و سندش هم ضعيفه، احتمالاً روايت محمد ابن مسلم باشه، دو روايت فضل ابن عبدالملک ابی العباس منحصر است در کلينی و سندش هم معتبره، و دلالت بر تفصيل بين رواج و عدم رواج داره، سه روايت محمد ابن مسلم و هی العمده فی  المقام از محمد ابن مسلم زياد حديث داريم حديث شماره يک مال ايشانه، شماره دو مال همين محمد ابن مسلمه، شماره به اصطلاح شش هم از محمد ابن مسلمه، در شماره اين سه چهارتا حديث از محمد ابن مسلمه، روايت محمد ابن مسلم به دو دسته است به لحاظ متن، يک عده­اش می ­گه مطلقاً يجوز يک عده­اش می­گه با جواز با رواج، اين­ سه­تا شد، چهارم روايت عمر ابن يزيد، اين هم تقريباً از روايات کليدی مقامه، اين هم يک طائفه، يعنی دوتا داريم شماره 3 و 4 هردو از عمر ابن يزيده، و اين تفصيلی ما بين غلبه فضه داره، همان هفتاد درصدش بايد نقره باشه، اين منحصراً از عمر ابن يزيده ديگه از کسی ديگه نداريم روشن شد، حديث به اصطلاح ديگری که در مقام داريم روايت عبدالرحمن ابن حجاجه که صدوق و کلينی دارند آن هم تفصيلی مابينی يعنی دو نکته را داره يکی اين که در يک صورت غش با بيان برداشته می­شه يک صورت هم رواج باشه کافيه، آن هم رواجه، حديث ديگری که ما داريم حديث به اصطلاح مرحوم مفضل ابن عمر جعفی است که در آنجا مطلقاً می­گه لايجوز اين هم منفرداً عند الشيخه، يک حديث ديگری هم از امام هادی داريم که به اصطلاح درش غشه، امام می­فرمايد اشکال، رواج داشته اما وقتی فروخته با غش فروخته امام می­فرمايد اشکال داره و درست نيست اين کل احاديثی که ما در اين مقام داريم،

س: جعفر ابن عيسی،

ج: جعفر ابن عيسی، اين يک دسته­بندی حديثه دقت کردين اين رسمشه، يک دسته­بندی ديگر حديث هم به حسب امامه، من اين را عرض می کنم چون عده­ای از اهل سنت اينه من چندبار عرض کردم يک برنامه­ای دارند وقتی مثلاً من يک حديث از امام باقر در کتاب­های ما يک جور، در امام صادق يک جور حمل بر اختلاف فتوی می­کنن، که مثلاً امام صادق اين جور گفت امام باقر اين جور گفت، اين پيش ما حمل نمی­کنيم به لحاظ ائمه(ع) ما از امام باقر داريم از امام صادق هم داريم و آخرين امامی که از امام موسی ابن جعفر همان حديث موسی ابن بکر که سابقاً خوانديم آنه هم داريم و آخرين امامی که از او حديث داريم امام هاديه(ع) اين هم،

س: روايت يک

ج: روايت يک مجمله، ظاهراً احتمالاً ابی عبدالله باشه، از همان محمد ابن مسلم عن ابی جعفر هم داره عن ابی عبدالله هم داره اما روايت يزيد، عمر ابن يزيد که می­گه غلبه باشه فقط عن ابی عبداللهه،  اين هم راجع به تقسيم بندی آن، آن وقت اين راجع به روايات.

تا اينجا مطالبی که تا حالا روشن شد، يک اولاً معلوم شد که ما موضوع ما دو چيزه، يک درهم مغشوشه، يکی هم مسأله محمول عليها است يکی هم درهم ناقصه، که درهم ناقص يا مغشوشه يا محمول عليه، جزو محمول عليها باشه پس ما يک موضوع داريم، دو حکم داريم احکامی که هست آيا نگهداشتن اين درهم جايزه يا نه؟ خريد و فروشش جايزه يا نه؟ اين احکام خيليه توش، آنی که الآن اينجا مرحوم شيخ متعرض شدند خريد و فروششه و نگهداشتنش، مثلاً اگر دراهم محمول عليها است يا غشه، آيا ذکات بهش واجب می­شه يا نه؟ مثلاً دويست درهم هست ليکن ناقصه، وزن نقره­اش صد و پنجاست، اما خودش حالا دويست­تاست، آيا ذکات برش واجب می­شه يا نه؟ يا بايد صبر کنی تا وزنش وزن دويست­تا بشه مسأله ذکات توش هست، مسأله به اصطلاح غير از معامله، مسأله مبادله­اش هست، اگر ما مثلاً دراهم مغشوش داريم، من باب مثال می­خواهم بگم اما نسبت­هاش را نمی­دانيم دويست درهمی است که ناقصه، دويست درهم آن ور، بخواهيم باهم معامله بکنيم ممکن اين پنج گرم کلاً کم داره ممکنه آن چهار گرم تفاضل مسأله رباء پيش مياد، پس احکام متعدد داريم يک موضوع، دو حکم، سه دليل، دليل هم کل اين رواياتی است خوانديم خدمت­تان البته بحث ذکات و اين­ها را نخوانديم رواياتشه، اين هم دليل، آن وقت چه جور بايد نتيجه گيری بکنيم از فردا انشاء الله تو عبارات فقهای يک سير و سياحتی در عبارات فقهاء من جمله مرحوم شيخ و آقای خويي من به اين دوتا اکتفاء می کنم آقايان خودشان بقيه عبارته ديگه مراجعه بکنن، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

س: استاد ببخشيد نظر شما در مورد خانه­های که اصلاً هيچ نوع انتفاعی ندارند فروش به کفارش را جزو انتفاعات

55: 42

حساب می­کنيد شما

ج: اگر انتفاع عرفی داره اشکال نداره،

س: نه اصلاً انتفاعی نداشته باشه، مثلاً فرض کنيد مثل همان بيع چيزهای نجس که قبلاً خوانديد،

ج: بيع نجس که عده­اش استفاده شد ثمنش سحته مطلقاً سحته فرق نمی­کنه،

س: حالا اگر آن جور دليلی نداشته باشيم بعدش

ج: اگر نداشته باشيم اشکال نداره،

س: پس الآن مثل گوشت سباع که داريم در مورد آيه،

17: 43

ج: شيخنا الاستاد مرادشان آقای نائينیه استادنا المحقق مرادشان آقاضياست، بين اين دوتا فرق می­گذاره چون ايشان نسبتاً آراء آقاضياء را می­گن و اسم می­برند آقای خويي اسم نمی­برند گاهی و لبعض الاعلام اين طوری گاهی و الا اين مقدار هم گاهی نمی­گه، همين توی اين بحث مفهوم اسم آقاضياء را نياورده، تو مفهوم ضابطه مفهوم، همان حرف آقاضياء را می­زنه اسم ايشانه نمی­بره، رضوان الله تعالي عليهم اجمعين اما آقای خويي گاهی اوقات می­گه شيخنا المحقق مرادشان مرحوم کمپانيه حاج محمد حسين، از او هم زياد نقل نمی­کنه،

س: چون آن هم محققه،

ج: بلی خيلی کم از او نقل می­کنه، با اين که خيلی درس ايشان رفته خيلی هم ارتباط داشته، نمی­دانم چرا اسمش؟ اما ايشان شيخنا الاستاد زياد نقل می کنه آقای، شيخنا الاستاد آقای خويي نائينيه،

 


(بزنطی کوفی است و اشتباها عرض شد بغدادی است. یک روزی عرض کردیم که مرحوم نجاشی به بعضی کتاب النوادر و نوادر نسبت داده است. از قضا در این بزنطی این طور است. دو کتاب به ایشان نسبت میدهد. نوادر و النوادر. در ضمن ایشان کتاب جامع هم دارند و نکاتی دارد. اونی که مرحوم نجاشی به اسم النوادر آورده اند همان سند را مرحوم شیخ بدون الف و لام آورده اند.

مرحوم شیخ طوسی در مشیخه طرق خودشان را به کتب نوشته اند و چون اینجا به اسم بزنطی شروع کردند اند ظاهرا از کتاب ایشان است و در مشخه اسم ایشان نیست و در فهرست به طریق صحیح دارند و مگر به این طریق درست کنیم. و  مرحوم صدوق چون از علاء نقل کرده اند بعید نیست اینی که اینجا عن رجل است هم از مرحوم علاء باشد.

اگر اشتباه نکنم هم شهید اول و هم  محقق در معتبر و شهید اول در ذکری از جامع بزنطی نقل کینند و در اختیار آنها بوده است. مرحوم ابن ادریس هم در آخر سرائر از جامع نقل میکنند ولی اون ثابت نیست و اصلا کتاب دیگری است و بحثش در جای خودش.

این حدیث محمد بن مسلم نکته ای دارد که مقدار نقص یک سوم است. ما الآن دو متن از این روایت داریم. یکی لا بأس به یجوزذلک و یک متن هم لا بأس به اذا کانت تجوز که فرقش واضح است و از عجائب این سات که هر دو متنش موافق از روایت محمد بن مسلم دارد. اما متن مطلق با متن اول میخورد ولی اذا کانت تجوز به نقل مرحوم کلینی میخورد.)

. 23454- 7- «5» وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْتَرِي الشَّيْ‌ءَ بِالدَّرَاهِمِ- فَأُعْطِي النَّاقِصَ الْحَبَّةَ وَ الْحَبَّتَيْنِ- قَالَ لَا حَتَّى تُبَيِّنَهُ(از سؤال از دراهم مغشوش نیست ناقصه است یعنی این درهم وزنش به ای 3 گرم مثلا 2.8 دهم گرم است ولی چون امر شخصی است در اینجور جاها حالت غش دارد و در حکم درهم مغشوش است و حضرت هم ظاهرا دارند میفرمایند که باید غش مرتفع شود.)- ثُمَّ قَالَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ نَحْوَ هَذِهِ الدَّرَاهِمِ الْأَوْضَاحِيَّةِ- الَّتِي تَكُونُ عِنْدَنَا(یعنی رواج. یعنی کأن درهم اقص دو مدل دارد یک بار تابع محمول علیها است و یک بارتابع مغشوش است. کلمه وضح به معنای پیسی است. شاید سفیدش میکردند مثل ظروف مسی را که سفید میکردند.اون وقت چون مقداری وزنش کم بوده است اینها را عددی خرید و فروش میکردند. درهم ناقص دو مدل است یکی در جیب ماست فط و دومی در جامعه هست. هر دو فی نفسه درست نیست اولی با بیان درست میشود و دومی با رواج درست میشود) عَدَداً.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ نَحْوَهُ «6».(این روایت این است:

- 917- 33571- (11) فقيه 3/ 141: روى عبدالرّحمن بن الحجّاج عن أبى عبداللّه عليه السلام قال سألته عن الرّجل يشترى‏ المبيع‏ بالدّرهم وهو ينقص الحبّة(و الحبتین) ونحو ذلك أيعطيه الّذى يشترى منه ولا يعلمه انّه ينقص قال لا إلّاأن يكون مثل هذه الوضاحيّة(اینجا اوضاحیه نیست) كما يجوز عندنا عدداً.

این ها در متن مرحوم صدوق نبود. طریق مرحوم صوق هم این است : فقد رویته عن احمد محمد بن یحیی العطار عن ابیه عن احمد بن محمد بن عیسی عن ابن ابی عمیر و حسن بن محبوب جمیعا عن عبدالرحمن بن الحجاج العجلی الکوفی. احتمال میدهم از نسخه  حسن بن محبوب نقل کرده اند و الا بعید است نسخه ابن ابی عمیر این قدر فرق بکند. )

23455- 8- «7» وَ بِإِسْنَادِهِ (این حدیث از انفرادات مرحوم شیخ طوسی است. مرحوم شیخ طوسی به نسبت خیلی بیشتر از سائرین از کتاب مرحوم صفار مباشرة نقل میکنند) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى(بن عبید و ایضان ظاهرا بغداد یهستند و ظاهرا به ایران آمده اند و در مجموع خوب هستند و نکاتی دارند.) عَنْ جَعْفَرِ(ممکن است برادر محمد بن عیسی باشد جدشان عباسی بود ولی عبید و علی و .... اینها با او یارو مخالف بودند و علوی بودند) بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع(الثالث یعنی آقا امام هادی سلام الله علیه. یک جایی من دیده بودم که محمد بن عیسی یقطینی کتابی به اسم مسائل الرجال الی ابی الحسن الثالث و اجوبتها داشته است و شبیه این استفتاءات است و هنوز دو باره پیدا نکرده ام. صفار نقل کرده اند از اون کتاب محمد بن عیسی و آدم میتوان استفتاءات او را جمع بکند. کیی اش هم الصوم فی الیوم الذی اشک فیه ... اینها استفتاءاتی بوده است که ظاهرا در سفر ایرانش از اینها جمع آوری کرده است. و یکی اش هم د راختیار ابن ادریس بوده است و اون غیر از این است.الآن متعارف ما میکویند که این روایت ضعیف است ولی اگر تصویر ما درست باشد جهالت این افراد مضر نیست زیرا اینها راوی نیستند بلکه مستفی هستند و الآن شما بروید دفاتر مراجع الی ماشاء الله این طور است و جهالت اینها حسب القاعدة است. لذا شناختن مستفتی ارزش علمی ندارد. اونیک همهم است بعد از اون مستفتی است. یک دفعه استفتاءات را دفتر مرجع چاپ میکند و یک دفعه شاگرد مرجع و یک دفعه یک انسان عادی. باید روی جامع استفتاءات حساب باز کرد. مثلا علی بن مهزیار حیل است و این خیلی فرق میکند با یک آدم عادی و بعدی در همین ایشان و قرأت بخط در بعض جاها دارد و در بعضی از جاها همان را ندارد و مدل دیر دارد. کان فضل بن شاذان یعجبه العبیدی و یثنی علیه و یقول لیس فی اقرانه مثله. الآن محمد بن عیسی بسیار جلالت دارد. یک آقایی کتاب معرفة الحدیث نوشته است و ایشان را تضعیف کرده است. جهل هم دردی است دیگر.  مثلا در اون مکاتبه مشهور اسحاق بن یعقوب شبیه همین است. انصافا محمد بن عیسی بسیار شخص بزرگواری است.کسان دیگری هم اسم به این کتاب دارند.) مَا تَقُولُ جُعِلْتُ فِدَاكَ- فِي الدَّرَاهِمِ الَّتِي أَعْلَمُ أَنَّهَا- لَا تَجُوزُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا بِوَضِيعَةٍ- تَصِيرُ إِلَيَّ مِنْ بَعْضِهِمْ بِغَيْرِ وَضِيعَةٍ بِجَهْلِي بِهِ- وَ إِنَّمَا آخُذُهُ عَلَى أَنَّهُ جَيِّدٌ- أَ يَجُوزُ لِي أَنْ آخُذَهُ وَ أُخْرِجَهُ مِنْ يَدِي- عَلَى حَدِّ مَا صَارَ إِلَيَّ مِنْ قِبَلِهِمْ- فَكَتَبَ(در بعضی موارد محمد بن عیسی دارد فقال علیه السلام و اگر این مدلی بود بهتر بود) لَا يَحِلُّ ذَلِكَ(به اخاطر حرمت غش)- وَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ- هَلْ يَجُوزُ إِنْ وَصَلَتْ إِلَيَّ

______________________________

(1)- ياتي في الأحاديث 6، 9، 10 من هذا الباب.

(2)- التهذيب 7- 108- 465، و الاستبصار 3- 96- 332.

(3)- في الاستبصار 3- 96- 332 إثنين (هامش المخطوط).

(4)- الفقيه 3- 289- 4040.

(5)- التهذيب 7- 110- 476.

(6)- الفقيه 3- 223- 3830.

(7)- التهذيب 7- 116- 506.

وسائل الشيعة، ج‌18، ص: 188‌

رَدُّهُ عَلَى صَاحِبِهِ مِنْ غَيْرِ مَعْرِفَتِهِ بِهِ(بهش میدهم و کتاب ازش میخرم مثلا)- أَوْ إِبْدَالُهُ(عطف بر رد یعنی 20 درهم میدهم و بیست درهم میگیرم.) مِنْهُ وَ هُوَ لَا يَدْرِي أَنِّي أُبْدِلُهُ مِنْهُ أَوْ أَرُدُّهُ عَلَيْهِ- فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ.(در عراق دو مدل دینار بود و اونی که سوئیسی بود ارزشش بیشتر بود و خیلی با هم فرق داشتند.)(لا اقل باید بگوید که تو سر من کلاه گذاشتی و ...)(معلوم میشود معامله با درهم مغشوش جایز نیست.)

23456- 9- «1» مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ(این ازانفرادات مرحوم کلینی. انفرادات در درجه اول مرحوم شیخ است و بعد مرحوم صدوق و بعد مرحوم کلینی. چون معظم روایات مرحوم کلینی در تهذیب آمده است.حدیث ده هم از منفردات مرحوم کلینی است. علت عدم نقل مرحوم صدوق علی الظاهر عدم احتیاج است ولی عدم نقل مرحوم شیخ عجیب است. زیرا مرحوم شیخ دارند که غرض من استقصاء است. الا اینکه کلام ایشان نوعی مبالغة باشد.) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(غالبا محمد بن یحیی از اشعری نقل میکند و الا برقی خصوصا که بعد برقی پدر است و اگر برقی پسر بود ابیه میآورد.) عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ فَضْلٍ(بن عبدالملک بن بقباق از اجلاء اصحاب. این حدیث صحیح است.) أَبِي الْعَبَّاسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَيْهَا- فَقَالَ إِذَا أَنْفَقْتَ(معامله کردن) مَا يَجُوزُ بَيْنَ أَهْلِ الْبَلَدِ فَلَا بَأْسَ- وَ إِنْ أَنْفَقْتَ مَا لَا يَجُوزُ بَيْنَ أَهْلِ الْبَلَدِ فَلَا.(این از اصرح روایات بر حمل بر جواز و عدم جواز است. این حدیث نفردا د رکتاب مرحوم کلینی است.)

23457- 10- «2» وَ عَنْهُ(به محمد بن یحیی میخورد یعنی کلینی از ایشان. این مدل ایشان کار خوبی نیست ولی مدل ایشان این طور است دیگر) عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كُنْتُ(این بعید است درست باشد زیرا ثابت نیست که مرحوم حریز از اقا امام صادق سلام الله علیه مستقیما نقل کنند. خصوصا که سند هم ضعیف است.) عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ سِجِسْتَانَ- فَسَأَلُوهُ عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَيْهَا- فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ جَوَازاً لِمِصْرٍ(در بعضی از نسخ جواز المصر فهمیده اند و بعضی الف را علامت نصب جواز گرفته اند. و درستش ظاهرا جواز المصر است.در ون روایت هم شعیب عجیب بود و اینجا هم ابن ابی عمیر نقل از حریز معمولا مستقیم نمیکند.).(این روایت 10 با 6 میخورد ولی شماره یک اطلاق دارد. برگردیم حدیث شماره دو)

أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ فِي زَكَاةِ النَّقْدَيْنِ فِي حَدِيثِ الدَّرَاهِمِ الْمَغْشُوشَةِ «3».

پس به حسب روای اخیر یک روایت حریز بود که ظاهرا محمد بن مسلم باشد. دوم روایت فضل بن عبدالملک که سندش هم معتبر است. و دلالت به تفصیل بین رواج و عدم رواج داشت.

سه روایت محمد بن مسلم بود و هو العمدة فی المقام حدیث 1 و 2و 6 مال ایشان بود.

روایت محمد بن مسلم به لحاظ متن به دو دسته است. یک دسته جواز مطلق است و یک دسته در فرض رواج جایز میداند. روایت بعدی روایت عمر بن یزید. که 3 و 4 از ایشان بود و این تفصیل بین غلبه فضه دارد.این منحصرا از ایشان است. حدیث دیگری که در مقام داریم روایت عبدالرحمن بن حجاج است که اون تفصیل ما بین غش و رواج است. یعنی در یک فرض رواج در فرض بیان مشکل را حل میکند. حدیث بعدی هم مفضل بن عمر است که دارد لا یجوز. یک حدیث دیگر هم از آقا امام هادی سلام الله علیه داریم که درش غش است و رواج داشته است ولی با غش فروخته است و این یعنی درست نیست. جعفر بن عیسی بود.

یک دسته بندی دیگر حدیث هم به حسب امام است. عده ای از عامة یک برنامه ای دارند ه مثلا از آقا امام باقر سلام الله علیه و آقا امام صادق سلام الله علیه وقتی فرق میکند حمل بر اختلاف فتوا میکنند. از آقا امام صادق سلام الله علیه و ااقا امام باقر سلام الله علیه و آقا امام هادی سلام الله علیه و ... داریم.... روایت غلبه فقط ازآقا امام صادق سلام الله علیه نقل شده است.

اولا معلوم شد موضوع ما دو چیز است یکی درهم ناقص و یکی محمول علیها و یکی مغشوش ناقص هم به دو تای آخر بر میگردد.

احکام خیلی زیاد داریم. اونی که در اینجا مرحوم شیخ دارند فقط خرید و فروش و نگه داشتن است. حالا مثلا مسأله داریم که زکاة کی واجب میشود. وزن کل یا خصوص نقره به 200 برسد. سأله مبادله داریم. نسبت ها را نیمدانیم. دویست درهم ناقص. تفاضل مسأله ربا میآورد. احکام متعدد داریم. پس مضوع و حکم روشن شد. دلیل هم جز بحث زکاة و ... روایاتش را همه را خواندیم.

ارسال سوال